جدول جو
جدول جو

معنی شرائین - جستجوی لغت در جدول جو

شرائین
(شَ)
شرایین. جمع واژۀ شریان. رگهای جهنده. (منتهی الارب). عروق ضوارب را گویند. (یادداشت مؤلف). سرخ رگها
لغت نامه دهخدا
شرائین
جمع شریان، سرخرگ ها
تصویری از شرائین
تصویر شرائین
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شراکیم
تصویر شراکیم
(پسرانه)
نام یکی از سپهبدان مازندران
فرهنگ نامهای ایرانی
ماده ای که از ملاس چغندر قند گرفته می شود و در طب برای معالجۀ بعضی بیماری های کبدی به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خراطین
تصویر خراطین
جانوری بی دست و پا و خزنده با بدن نرم و بی استخوان، کرم خاکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شرمگین
تصویر شرمگین
خجل، شرمسار، شرمنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شرایین
تصویر شرایین
شریان ها، سرخ رگ ها، جمع واژۀ شریان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاربین
تصویر شاربین
شربین، درختی با برگ های پهن که در طب قدیم برای معالجۀ معده و کبد به کار می رفته، درخت نوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سراحین
تصویر سراحین
سرحان ها، گرگ ها، اسدها، شیرها، جمع واژۀ سرحان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از براهین
تصویر براهین
برهان ها، حجت ها، دلیل ها، دلیل قاطع ها، جمع واژۀ برهان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خراتین
تصویر خراتین
خراطین، جانوری بی دست و پا و خزنده با بدن نرم و بی استخوان، کرم خاکی
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
جمع واژۀ شریان. به دو ’یاء’ است ولی بعضی ها ’یاء’ اول را به همزه تبدیل کنند و شرائین گویند و آن برخلاف زبان عربی است و همچنین است استعمال معائیر در معاییر و معائب در معایب و مشائخ در مشایخ. (نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال اول شمارۀ 6-7). رجوع به شریان شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مبرم و سخت درگیرنده. (آنندراج) (از غیاث) :
خار این وادی شلائین تر ز خون ناحق است
از علایق چیدن دامان رغبت سهل نیست.
صائب تبریزی (از آنندراج).
تا به آن حسن شلائین سر و کار است مرا
دست بر هرچه زنم دامن یار است مرا.
محسن تأثیر (از آنندراج).
، مجازاً بمعنی عاشق. (غیاث) (از سراج اللغه) ، ناخوش. (غیاث) ، شخصی که بسیار آرام کند و از منع بازنماند. (غیاث) (از سراج اللغه) (آنندراج) ، معشوق شوخ و شنگ و بی تکلف و بی آرایش. (آنندراج). شوخ. (غیاث). و رجوع به شلایین شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
یکی از پادشاهان ایران قدیم که او را گراز نیز گفتندی. (ولف) :
فرائین چو تاج کیان برنهاد
همی گفت چیزی که آمدش یاد.
فردوسی.
در مأخذ دیگری نام وی دیده نشد
نام یکی از اعیان ایران که با قباد فیروز معاصر بود. (ولف) :
گوا کرد زرمهر و خرداد را
فرائین و بندوی و بهزاد را.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از شاربین
تصویر شاربین
بنگرید به شربین درخت سدر، درخت پسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرمگین
تصویر شرمگین
خجلت شرمساری شرمندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخائیدن
تصویر شخائیدن
خراشیدن ریش کردن، خلانیدن فرو کردن (سوزن و نشتر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شریفین
تصویر شریفین
تثنیه شریف پاک ووالا تثنیه شریف حرمین شریفین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراطین
تصویر خراطین
نوعی کرم دراز و سرخ که در جاهای نرم و مرطوب بهم رسد حمر الارض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شائیدن
تصویر شائیدن
سزاوار بودن لایق و مناسب بودن در خور بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرائیدن
تصویر سرائیدن
نغمه کردن و سرود گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرامین
تصویر خرامین
علفزار، چراگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراتین
تصویر خراتین
نوعی کرم دراز و سرخ که در جاهای نرم و مرطوب بهم رسد حمر الارض
فرهنگ لغت هوشیار
زلفین، حلقه بدن جانورانی مانند کرمهای حلقوی درین نوع حیوانات هر یک از حلقه ها دارای ساختمان نسبتا کاملی برای جذب و دفع و متابولیسم مواد غذایی موجود است و به تعداد این حلقه ها این ساختمان تکرار میشود و هر یک از حلقه ها طوری است که همه اعمال حیاتی را به تنهایی میتواند انجام دهد به همین جهت اگر کرم حلقوی را به قطعاتی تقسیم کنیم هر قطعه مانند جانوری کامل میتواند به زندگی ادامه دهد حلقه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع برهان، پرون هان ها آوندها گر آوند خواهی به تیغم نگر (فردوسی) جمع برهان برهانها دلیلها حجتها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از براذین
تصویر براذین
جمع برذون، ستور اسپ های تاتاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرائیدن
تصویر آرائیدن
آراستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درائیدن
تصویر درائیدن
گفتن، لائیدن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع رکن، استون ها، دیوانیان دیوانمردان، جمع ارکان، جمع رکن ستونها. یا اراکین دولت. سران دولت
فرهنگ لغت هوشیار
جمع شریان، سرخرگ ها جمع شریان رگهایی که خون را از قلب به طرف اعضا و انساج برند رگهای جهنده سرخ رگها. توضیح این کلمه به دو یاء است ولی بعضی یاء اول را به همزه تبدیل کنند و شرائین گویند و آن بر خلاف قاعده عربی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرامین
تصویر خرامین
((خَ))
نوعی علف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خراطین
تصویر خراطین
((خَ))
کرمی دراز و سرخ رنگ که در جاهای نمناک و مرطوب بوجود می آید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شرمگین
تصویر شرمگین
خجل، شرمنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شرایین
تصویر شرایین
((شَ))
جمع شریان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شرمگین
تصویر شرمگین
Mortified
دیکشنری فارسی به انگلیسی