جدول جو
جدول جو

معنی شاربین

شاربین
شربین، درختی با برگ های پهن که در طب قدیم برای معالجۀ معده و کبد به کار می رفته، درخت نوش
تصویری از شاربین
تصویر شاربین
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با شاربین

شاربین

شاربین
درخت سدر معمولی، قادرس، (ابن البیطار)، میوۀ درخت سدر، رجوع به شربین و رجوع به دزی ج 1 ص 715 و قادرس و ابن البیطار ذیل شربین شود
لغت نامه دهخدا

شاربین

شاربین
تثنیۀ شارب. دو بروت: گفتم او لحیه ای داشت از حلوای پشمک که دست و شانۀ لحم و چرب و سرخ در آن کم بود، گفتند محاسن یقۀ سمور و شاربین قندس تراچه شده است. (دیوان البسۀ مولانا نظام قاری ص 132). رجوع به شارب شود
لغت نامه دهخدا

کاربین

کاربین
کاربیننده، کارشناس، کاردان، ماهر، برای مِثال شکر ایزد را که ما را خسرویی ست / کارساز و کاربین و کاردان (فرخی - ۲۶۳)
کاربین
فرهنگ فارسی عمید

شاردین

شاردین
قریه ای است در سه فرسنگ و نیمی شمال رام هرمز. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا

شاربان

شاربان
دو کنارۀ بیرون ایستاده در زیر دستۀ شمشیر. (مهذب الاسماء). دو آهن دراز بلند ما بین قبضۀ شمشیر. (منتهی الارب). واحد آن شارب. (مهذب الاسماء). رجوع به شارب شود
لغت نامه دهخدا