جدول جو
جدول جو

معنی براهین

براهین
برهان ها، حجت ها، دلیل ها، دلیل قاطع ها، جمع واژۀ برهان
تصویری از براهین
تصویر براهین
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با براهین

براهین

براهین
جمع برهان، پرون هان ها آوندها گر آوند خواهی به تیغم نگر (فردوسی) جمع برهان برهانها دلیلها حجتها
فرهنگ لغت هوشیار

براهین

براهین
جَمعِ واژۀ برهان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (غیاث اللغات) (آنندراج). برهان ها و دلیل ها و حجت ها. رجوع به برهان شود
لغت نامه دهخدا

براذین

براذین
جَمعِ واژۀ برذون. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بمعنی ستور و اسب تاتاری. (آنندراج) : از مختلف سلاحها و آلات دیگر تا درفش و سوزن و حبال و مراکب و حمولات از براذین و جمال تعیین کنند. (جهانگشای جوینی). رجوع به برذون شود، سواران یا گروههای اسبان بدون سواران. (منتهی الارب) (آنندراج) ، راههای گرد راه بزرگ. (منتهی الارب). رجوع به برازق شود
لغت نامه دهخدا

براهیم

براهیم
ابراهیم خلیل الله :
بزرگی که با آسمان همبر است
ز نسل براهیم پیغمبر است.
فردوسی.
نبیرۀ سماعیل پیغمبر است
که پور براهیم نیک اختر است.
فردوسی.
یافت احمد بچهل سال مکانی که نیافت
به نود سال براهیم ازآن عشر عثیر.
ناصرخسرو.
اندیشه کن از حال براهیم وز قربان
وان عزم براهیم که برّد ز پسر سر.
ناصرخسرو.
تمثال تو چون دست براهیم پیمبر
مر بتکده ها را در و دیوار شکسته.
سوزنی.
بت شکن همچو براهیم شو ار میخواهی
که ترا آتش سوزنده گلستان گردد.
خاقانی.
بمعماری کعبه چون دست برد
زمانه براهیم پنداشتش.
خاقانی.
مهد براهیم چه رای اوفتاد
نیمه ره آمد دو سه جای اوفتاد.
نظامی.
زلف براهیم و رخ آتشگرش
چشم سماعیل و مژه خنجرش.
نظامی.
بصحف براهیم ایزد شناس
کزان دین کنم پیش یزدان سپاس.
نظامی.
رجوع به ابراهیم خلیل الله شود.
لغت نامه دهخدا