جدول جو
جدول جو

معنی شتاوانیدن - جستجوی لغت در جدول جو

شتاوانیدن
(دَ)
شتابانیدن. به شتاب واداشتن. جفل. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شکافانیدن
تصویر شکافانیدن
شکاف دادن، چاک دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شنوانیدن
تصویر شنوانیدن
مطلبی را به گوش کسی رساندن، به گوش رسانیدن، وادار به شنیدن کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیوانیدن
تصویر شیوانیدن
شیبانیدن، لرزانیدن، فریفته ساختن، آشفته کردن، درهم کردن، مخلوط کردن آرد با آب، خمیر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناوانیدن
تصویر ناوانیدن
خم کردن، خم دادن، مانده کردن، خسته کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاسانیدن
تصویر تاسانیدن
بی تاب ساختن، خفه کردن
فرهنگ فارسی عمید
(یِ شُ دَ)
شکافاندن. شکافتن فرمودن و چاک زدن کنانیدن. (ناظم الاطباء). شکافتن. شق کردن. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به شکافتن و شکافاندن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ زَ دَ)
تاراندن. پراکندن. فراری ساختن. دور کردن. با حرکتی یا عملی یا گفتاری کسی یا حیوانی را ترساندن و به رفتن واداشتن. چیزی را از هم پاشیدن. رجوع به تاراندن شود
لغت نامه دهخدا
(گِرْ یَ / یِ اُ دَ)
خبه ساختن. (آنندراج). خفه کردن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). فشردن گلو:
گه بگوید دشمنی از دشمنی
آتشی در ما زند فردا دنی
گه بتاسانید او را ظالمی
بر بهانۀ مسجد او بد سالمی
تا بهانۀ قتل بر مسجد نهد
چونک بدنامست مسجد او جهد.
مولوی (مثنوی چ نیکلسون ج 3 ص 233).
چون به آق شهر رسید در خلوتی درآورده زه کمان در گردنش کردند، در آن حالت که وقتش تنگ شد، ومی تاسانیدند، فریاد میکرد و مولانا مولانا می گفت. (مناقب احمد افلاکی). رجوع به تاس و تاسا و تاسیدن و تاسه و ترکیبات تاس و تلواسه و تالواسه شود
لغت نامه دهخدا
(گِ کَ دَ)
دواندن. دوانیدن. تازاندن
لغت نامه دهخدا
(دَ شُ دَ)
شتاباندن. به شتاب داشتن. تحریض کردن. به شتاب وادار کردن. عجله داشتن. استعجال. (یادداشت مؤلف). شتاب کردن فرمودن. (ناظم الاطباء). ائتزار. اجهاض. (منتهی الارب). احفاد، بشتابانیدن. ارعاف. (تاج المصادر بیهقی). ازفاف. (ترجمان القرآن). افراط. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن). امعال. انکاظ. (منتهی الارب). اهراع. ایضاع. (از ترجمان القرآن). ایفاز. ایفاض. (منتهی الارب). تعجیل. (ترجمان القرآن). تسریع. (دهار). تعطیه. تکمیش. تنکیظ. توحیه. مجاهضه. (از منتهی الارب). مسارعه. (زوزنی). معاجله. (تاج المصادر بیهقی). نکظ. اجهاش. ادهاق. اءشراط. اطلاع. اکناش. معل. (منتهی الارب) ، شتاب کردن، الحاح کردن، مجبور ساختن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گِ نِ کَ گِ رِ تَ)
تاب دادن. پیچ دادن، به تابش داشتن. به تافتن داشتن، گرم کردن تنور و غیره
لغت نامه دهخدا
(مُ صَ رَ کَ دَ)
شیاریدن فرمودن و کنانیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ دَ)
ترسانیدن. (از آنندراج) (غیاث اللغات). تاسانیدن. شوک دادن.
لغت نامه دهخدا
(گِرْ یَ / یِ زَ دَ)
غلطانیدن. غلتانیدن. پیچانیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَرْ رَ کَ دَ)
تعریف. تبصیر. شناساندن. (یادداشت مؤلف). معرفی کردن و معروف کنانیدن و شناختن فرمودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ کَ دَ)
روان کنانیدن، تراوش کنانیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ جُ تَ)
شتابانیدن اعجال. (تاج المصادر بیهقی). تعجیل. (زوزنی). رجوع به شتابیدن و شتافتن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شکافانیدن
تصویر شکافانیدن
شکافتن شق کردن، موجب شکفتن غنچه شدن، رویانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شناسانیدن
تصویر شناسانیدن
آشنا کردن معرفی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
بتابش داشتن بتافتن داشتن، گرم کردن تنور و غیره، تاب دادن پیچ دادن
فرهنگ لغت هوشیار
به گوش رسانیدن مطلبی را به سمع کسی رساندن اسماع، وادار به شنیدن کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناوانیدن
تصویر ناوانیدن
خم کردن خم دادن، مانده کردن خسته گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
آمیختن برهم زدن (عموما)، آرد گندم و مانند آن را در آب و امثال وی آمیختن (خصوصا)، لرزانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تاراند تاراند خواهد تاراند بتاران تاراننده تارانده) پراکندن متفرق ساختن، دور کردن، زجر کردن ترسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازانیدن
تصویر تازانیدن
دواندن دوانیدن تازاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاسانیدن
تصویر تاسانیدن
خفه کردن، فشردن گلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاسانیدن
تصویر تاسانیدن
((دَ))
خفه کردن، بی تابی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تازانیدن
تصویر تازانیدن
((دَ))
دواندن، دوانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تارانیدن
تصویر تارانیدن
((دَ))
دور کردن، ترسانیدن، تاراندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شنوانیدن
تصویر شنوانیدن
((شَ نَ دَ))
به گوش رسانیدن، وادار به شنیدن کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیوانیدن
تصویر شیوانیدن
((دَ))
مخلوط کردن، فریفته ساختن، لرزانیدن، شیبانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناوانیدن
تصویر ناوانیدن
((دَ))
خم کردن، خم دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شناسانیدن
تصویر شناسانیدن
((ش دَ))
شناساندن، آشنا کردن، معرفی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تابانیدن
تصویر تابانیدن
((دَ))
روشن ساختن، برافروختن، تاب دادن، پیچ و خم دادن، گرم کردن، تافتن، اعراض کردن، تاباندن
فرهنگ فارسی معین