جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با شکافانیدن

شکافانیدن

شکافانیدن
شکافتن شق کردن، موجب شکفتن غنچه شدن، رویانیدن
شکافانیدن
فرهنگ لغت هوشیار

شکافانیدن

شکافانیدن
شکافاندن. شکافتن فرمودن و چاک زدن کنانیدن. (ناظم الاطباء). شکافتن. شق کردن. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به شکافتن و شکافاندن شود
لغت نامه دهخدا

بشکافانیدن

بشکافانیدن
تفتیح. (زوزنی). شکافانیدن. دوخته ای را دریدن. گسستن. رجوع به شکافانیدن و شکافتن شود
لغت نامه دهخدا

شکوفانیدن

شکوفانیدن
شکوفاندن. شکوفا ساختن. شکفته ساختن. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

شکفانیدن

شکفانیدن
شکفاندن:
چنان در جادوی او بود استاد
که لاله بشکفانیدی ز پولاد.
(ویس و رامین).
رجوع به شکفاندن شود
لغت نامه دهخدا

شکافاندن

شکافاندن
شکافانیدن. دریدن. پاره کردن. (یادداشت مؤلف).
- شکافانده شدن، دریده شدن. پاره شدن:
ز شادی همی در کف رودزن
شکوفه شکافانده شد از شکن.
اسدی.
و رجوع به شکافانیدن و شکافتن شود
لغت نامه دهخدا