معنی شکافانیدن - فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با شکافانیدن
شکافانیدن
شکافانیدن
شکافتن شق کردن، موجب شکفتن غنچه شدن، رویانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
شکافانیدن
شکافانیدن
شکافاندن. شکافتن فرمودن و چاک زدن کنانیدن. (ناظم الاطباء). شکافتن. شق کردن. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به شکافتن و شکافاندن شود
لغت نامه دهخدا
بشکافانیدن
بشکافانیدن
تفتیح. (زوزنی). شکافانیدن. دوخته ای را دریدن. گسستن. رجوع به شکافانیدن و شکافتن شود
لغت نامه دهخدا
شکوفانیدن
شکوفانیدن
شکوفاندن. شکوفا ساختن. شکفته ساختن. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
شکفانیدن
شکفانیدن
شکفاندن: چنان در جادوی او بود استاد که لاله بشکفانیدی ز پولاد. (ویس و رامین). رجوع به شکفاندن شود
لغت نامه دهخدا
شکافاندن
شکافاندن
شکافانیدن. دریدن. پاره کردن. (یادداشت مؤلف). - شکافانده شدن، دریده شدن. پاره شدن: ز شادی همی در کف رودزن شکوفه شکافانده شد از شکن. اسدی. و رجوع به شکافانیدن و شکافتن شود
لغت نامه دهخدا
جدول جو جستجوی پیشرفته در مجموعه فرهنگ لغت، دیکشنری و دایره المعارف گوناگون
© 2025 | تمامی خدمات جدول جو رایگان است.