جدول جو
جدول جو

معنی شاهیدن - جستجوی لغت در جدول جو

شاهیدن
پادشاهی کردن، سروری کردن، پارسایی کردن، نیکوکار بودن
تصویری از شاهیدن
تصویر شاهیدن
فرهنگ فارسی عمید
شاهیدن
(کَ اَ تَ)
مرکب از دینار + گان مزید مؤخر نسبت و اتصاف، مانند درمگان (منسوب به درم سیمین) و گروگان (یعنی آنچه گرو را شاید)، دیناری زرین (سکه و پول رایج)، پول زر، منسوب به دینار:
که آید یکی مرد بازرگان
درمگان فروشد بدنیارگان،
فردوسی،
ز دینارگان یکدرم نستدی
همی این بر آن آن بر این برزدی،
فردوسی،
- تیغدینارگان، سرخ بمناسبت سرخی زر،
-، خونین:
بدو گفت از این مرد بازارگان
بیابی کنون تیغ دینارگان،
فردوسی،
رجوع به گان شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاهیده
تصویر شاهیده
(دخترانه و پسرانه)
پارسا، پرهیزکار، نیکوکار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شافیدن
تصویر شافیدن
افتادن، لغزیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاهیده
تصویر شاهیده
نیکوکار، پرهیزکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاشیدن
تصویر شاشیدن
ادرار کردن، میزیدن، گمیز کردن، گمیختن، چامیدن، گمیزیدن، شاشدن، شاش زدن، شاریدن، میختن
فرو ریختن و سرازیر شدن آب، شاریدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاریدن
تصویر شاریدن
سرازیر شدن و ریختن آب یا چیز دیگر از بالا به پایین، ریختن پیاپی آب از بالا به پایین
شاشیدن، چامیدن، میختن، ادرار کردن، شاشدن، شاش زدن، گمیز کردن، میزیدن، گمیختن، گمیزیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاییدن
تصویر شاییدن
شایستن، سزاوار بودن، لایق و مناسب بودن، درخور بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکهیدن
تصویر شکهیدن
مضطرب شدن، بی قرار شدن، ترسیدن، واهمه کردن، برای مثال وآن کبوترشان ز باز آن نشکهد / باز سر پیش کبوترشان نهد (مولوی - ۳۳۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاهیدن
تصویر چاهیدن
چاییدن، سرما خوردن، مبتلا به زکام شدن، ناخوش شدن از سرماخوردگی، چایمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شانیدن
تصویر شانیدن
شاندن، شانه کردن، شانه زدن موی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاهیدن
تصویر کاهیدن
کاستن، لاغر شدن
فرهنگ فارسی عمید
(هَِ شُ دَ)
شاد و خوش گردیدن. (آنندراج) (شعوری)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ تَ)
کمیز کردن. (شرفنامۀ منیری). بول کردن و کمیز کردن باشد. (برهان قاطع) (شعوری). پیشاب کردن. میزیدن. میختن. آب تاختن. پیشاب ریختن. زهراب ریختن. آب انداختن. (در ستوران). جیش کردن. (در اطفال). چامیدن. ادرار کردن. شفشفه. انتضاح. (منتهی الارب) : گفت این گربه بر صوفیی ما شاشید. (اسرار التوحید). تفشیج، پا از هم دور نهادن جهت شاشیدن. (منتهی الارب).
- پس شاشیدن، در زبان محاوره تنزل کردن. (فرهنگ نظام).
- امثال:
مثل شتر پس میشاشد، رو به انحطاط و تنزل میرود. رجوع به امثال و حکم دهخدا شود.
اگر نشاشیدی شب دراز است. (فرهنگ نظام).
به زمین سفت نشاشیدی که برویت ورپاشد. (فرهنگ نظام) ، هنوز مواجه با مشکل و مانع نشده ای.
بوته ای نشاشیده نگذاشته. (فرهنگ نظام) ، همه را گند زده.
، غایط افکندن. ریدن. ریستن، فروریختن آب و شراب و امثال آن باشد. (فرهنگ جهانگیری) (شعوری ج 2 ورق 130). فروریختن آب و شراب و امثال آن که پیشاب گویند. (انجمن آرای ناصری). ریختن. (ناظم الاطباء). معنی اصلی شاشیدن ریختن آب و هر مایع است که در اوستا ’شیچ’ بوده و در سنسکریت ’سیچ’. (فرهنگ نظام). و رجوع به شاریدن شود، ترشح کردن. (برهان قاطع). چکیدن. (ناظم الاطباء). آب زدن. پاشیدن. رش ّ. نضح، ترشدن به آب. (شرفنامۀ منیری). تر شدن. (برهان قاطع) (شعوری ج 2 ص 130)
لغت نامه دهخدا
(نَ تَ)
جریان آب. (شعوری ج 2 ورق 130). جاری شدن رود باآواز بزرگ. (ناظم الاطباء). جاری شدن. جاربودن. سیلان. قسب. روان شدن. (مجمل اللغه) ، صدای آب. (شعوری ج 2 ورق 130) ، ریختن آب و شراب و امثال آن باشد. (برهان قاطع). آب ریختن. (غیاث). صب. رجوع به شار شود، شاشیدن. (فرهنگ جهانگیری). ریختن کمیز وبول. (ناظم الاطباء) ، تراویدن آب را نیز گویند از جراحت. (برهان). انفجار انبجاس، الضّرو، شاریدن خون از جراحت یعنی پیدا شدن. (مجمل اللغه). ضرو، شاریدن خون از جراحت و شیر از پستان. (المصادر زوزنی) ، گنهکار بودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ وا / وی گِ رِ تَ)
بمعنی شانه کردن. (آنندراج بنقل از غیاث اللغات) ، حلاجی کردن. (ناظم الاطباء) ، مخفف نشاندن. (غیاث اللغات بنقل از جهانگیری). رجوع به شاند و شاندن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
کاستن. کم شدن. نقصان یافتن. (برهان) :
از امروز تا سال هشتاد وپنج
بکاهدش رنج و ببالدش گنج.
فردوسی.
از آن زر بجایست و ما برگذار
که چون ما نکاهد وی از روزگار.
فردوسی.
ز اندوه نهفته جان بکاهد
کاهیدن جان خود که خواهد؟
نظامی.
شب پره گر وصل آفتاب نخواهد
رونق بازار آفتاب نکاهد.
سعدی.
، کم کردن. کاستن:
تو با خویشتن خادمان بر براه
ز راه و ز آیین شاهان مکاه.
فردوسی.
چرا نگویم، کو را سخا همی گوید
که نام خویش بیفزای و مال خویش بکاه.
فرخی.
بزرگ بود همیشه وزارت و بتو باز
بزرگتر شد، یارب تو برفزای ومکاه.
فرخی.
لیکن ز وجود و عدم من چه گشاید؟
گر باشم و گر نه، نه فزایی و نه کاهی.
انوری.
، لاغر شدن. (یادداشت مؤلف). ضعیف و نحیف گردیدن. (برهان). نزار شدن. مقابل فربه شدن. رجوع به کاهش شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ کَ دَ)
لغزیدن. سهو کردن. خطا نمودن. (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ج 2 ص 130). اما در جای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(کَ اَ گَ دَ)
در فرهنگ شعوری آمده است که شاویدن بمعنی شدن اگرچه خود بر وزن مصدر است ولی مفرد است و بهر دو معنی لفظ شدن استعمال میشود و دو بیت ذیل را بی نام گوینده بترتیب برای معنی گشتن و رفتن شاهد آورده است: اما مجعول می نماید چه جای دیگر دیده نشد:
همین آشفته و سرگشته شاوید
درونش تیشۀ حسرت بکاوید.
؟
در معنی رفتن:
از آنجا با غم فرقت بشاوید
به این آشفتگی مانده ست جاوید.
؟ (شعوری ج 2 ورق 131)
لغت نامه دهخدا
(گُ گُ تَ)
زکام شدن. دچار سرماخوردگی شدن. سرما خوردن. احساس سرما کردن. (ناظم الاطباء). سردشدن:
دل من ز خود بسکه چاهیده است
مگر گرمی از ثعلبش دیده است.
وحید (در تعریف ثعلب فروش از آنندراج).
شدم بمدرس و چاهید فوق دین سر و مغزم
ز بس بگوش سخنهای سرد میرود آنجا.
ملا فوقی یزدی (از آنندراج).
، سرد شدن دندان بخوردن تگرگ یا آب که بغایت سرد باشد. (آنندراج) ، بهم خوردن دندانها از اثر سرما. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَکْ کِ شُ دَ)
شکوهیدن. مضطرب گشتن و بی قرار شدن. (آنندراج) (برهان) (از فرهنگ فارسی معین). متحرک و مضطرب شدن. بیقرار گشتن. آزرده و رنجور گشتن. (ناظم الاطباء) ، ترس داشتن. بیم داشتن. (فرهنگ فارسی معین). ترسیدن. هراسیدن. (یادداشت مؤلف) :
دوستان از فراق تو شکهند
من همی از وصال تو شکهم.
فرخی
وگر زآن بشکهی گویی به جانی از سپاه من
کسی را بد رسد بیشک مرا ایزد بپرسد زآن.
فرخی.
مگر زین سپس پندخود را دهند
ز یزدان پیروزگر بشکهند.
شمسی (یوسف و زلیخا).
تو نو گرفتی در حبس و بند معذوری
اگر بترسی از بند و بشکهی ز خطر.
مسعودسعد.
تا ز بسیاری آن زر نشکهد
بیکرانی پیش آن مهمان نهد.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ)
لائق بودن. (غیاث). رجوع به شاییدن شود.
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
شائیدن. شایستن. رجوع به شایستن شود، شایسته و سزاوار بودن، لایق و مستعد بودن. (ناظم الاطباء) :
فردا به پیمبر بچه شایید چه امروز
اینجا به یکی بندۀ فرزندنشایید.
ناصرخسرو.
زیرا که نخست علم باید
تا پیش خدای را بشایی.
ناصرخسرو.
، لازم بودن و ضرور بودن و بکار بردن، راضی بودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کاهیدن
تصویر کاهیدن
کاستن و کم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکهیدن
تصویر شکهیدن
مضطرب شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاشیدن
تصویر شاشیدن
بول کردن
فرهنگ لغت هوشیار
دانسته شدن شناخته شدن: گویی درد و رنج در مواضع خود نشسته اندی و آدمی به سبب کنجکاوی و تمییز و نظرات راه را قطع میکند و بر آن درد می شافد و پس درد و رنج آن آمد که وی را می بینی و می شناسی و به وی نظر می کنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاریدن
تصویر شاریدن
ریختن آب از بالا به پائین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاییدن
تصویر شاییدن
سزاوار بودن لایق و مناسب بودن در خور بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شائیدن
تصویر شائیدن
سزاوار بودن لایق و مناسب بودن در خور بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاهیدن
تصویر چاهیدن
زکام شدن، دچار سرما خوردگی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاهیدن
تصویر کاهیدن
((دَ))
کاستن، کم شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکهیدن
تصویر شکهیدن
((ش کُ دَ))
واهمه داشتن، مضطرب بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شاریدن
تصویر شاریدن
((دَ))
سرازیر شدن و ریختن آب، شریدن، تراویدن آب از جراحت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شاییدن
تصویر شاییدن
((دَ))
شایستن
فرهنگ فارسی معین