مرکب از دینار + گان مزید مؤخر نسبت و اتصاف، مانند درمگان (منسوب به درم سیمین) و گروگان (یعنی آنچه گرو را شاید)، دیناری زرین (سکه و پول رایج)، پول زر، منسوب به دینار: که آید یکی مرد بازرگان درمگان فروشد بدنیارگان، فردوسی، ز دینارگان یکدرم نستدی همی این بر آن آن بر این برزدی، فردوسی، - تیغدینارگان، سرخ بمناسبت سرخی زر، -، خونین: بدو گفت از این مرد بازارگان بیابی کنون تیغ دینارگان، فردوسی، رجوع به گان شود
مرکب از دینار + گان مزید مؤخر نسبت و اتصاف، مانند درمگان (منسوب به درم سیمین) و گروگان (یعنی آنچه گرو را شاید)، دیناری زرین (سکه و پول رایج)، پول زر، منسوب به دینار: که آید یکی مرد بازرگان درمگان فروشد بدنیارگان، فردوسی، ز دینارگان یکدرم نستدی همی این بر آن آن بر این برزدی، فردوسی، - تیغدینارگان، سرخ بمناسبت سرخی زر، -، خونین: بدو گفت از این مرد بازارگان بیابی کنون تیغ دینارگان، فردوسی، رجوع به گان شود
سرازیر شدن و ریختن آب یا چیز دیگر از بالا به پایین، ریختن پیاپی آب از بالا به پایین شاشیدن، چامیدن، میختن، ادرار کردن، شاشدن، شاش زدن، گمیز کردن، میزیدن، گمیختن، گمیزیدن
سرازیر شدن و ریختن آب یا چیز دیگر از بالا به پایین، ریختن پیاپی آب از بالا به پایین شاشیدن، چامیدَن، میختَن، اِدرار کَردَن، شاشِدَن، شاش زَدَن، گُمیز کَردَن، میزیدَن، گُمیختَن، گُمیزیدَن
کمیز کردن. (شرفنامۀ منیری). بول کردن و کمیز کردن باشد. (برهان قاطع) (شعوری). پیشاب کردن. میزیدن. میختن. آب تاختن. پیشاب ریختن. زهراب ریختن. آب انداختن. (در ستوران). جیش کردن. (در اطفال). چامیدن. ادرار کردن. شفشفه. انتضاح. (منتهی الارب) : گفت این گربه بر صوفیی ما شاشید. (اسرار التوحید). تفشیج، پا از هم دور نهادن جهت شاشیدن. (منتهی الارب). - پس شاشیدن، در زبان محاوره تنزل کردن. (فرهنگ نظام). - امثال: مثل شتر پس میشاشد، رو به انحطاط و تنزل میرود. رجوع به امثال و حکم دهخدا شود. اگر نشاشیدی شب دراز است. (فرهنگ نظام). به زمین سفت نشاشیدی که برویت ورپاشد. (فرهنگ نظام) ، هنوز مواجه با مشکل و مانع نشده ای. بوته ای نشاشیده نگذاشته. (فرهنگ نظام) ، همه را گند زده. ، غایط افکندن. ریدن. ریستن، فروریختن آب و شراب و امثال آن باشد. (فرهنگ جهانگیری) (شعوری ج 2 ورق 130). فروریختن آب و شراب و امثال آن که پیشاب گویند. (انجمن آرای ناصری). ریختن. (ناظم الاطباء). معنی اصلی شاشیدن ریختن آب و هر مایع است که در اوستا ’شیچ’ بوده و در سنسکریت ’سیچ’. (فرهنگ نظام). و رجوع به شاریدن شود، ترشح کردن. (برهان قاطع). چکیدن. (ناظم الاطباء). آب زدن. پاشیدن. رش ّ. نضح، ترشدن به آب. (شرفنامۀ منیری). تر شدن. (برهان قاطع) (شعوری ج 2 ص 130)
کمیز کردن. (شرفنامۀ منیری). بول کردن و کمیز کردن باشد. (برهان قاطع) (شعوری). پیشاب کردن. میزیدن. میختن. آب تاختن. پیشاب ریختن. زهراب ریختن. آب انداختن. (در ستوران). جیش کردن. (در اطفال). چامیدن. ادرار کردن. شَفشَفَه. انتضاح. (منتهی الارب) : گفت این گربه بر صوفیی ما شاشید. (اسرار التوحید). تفشیج، پا از هم دور نهادن جهت شاشیدن. (منتهی الارب). - پس شاشیدن، در زبان محاوره تنزل کردن. (فرهنگ نظام). - امثال: مثل شتر پس میشاشد، رو به انحطاط و تنزل میرود. رجوع به امثال و حکم دهخدا شود. اگر نشاشیدی شب دراز است. (فرهنگ نظام). به زمین سفت نشاشیدی که برویت ورپاشد. (فرهنگ نظام) ، هنوز مواجه با مشکل و مانع نشده ای. بوته ای نشاشیده نگذاشته. (فرهنگ نظام) ، همه را گند زده. ، غایط افکندن. ریدن. ریستن، فروریختن آب و شراب و امثال آن باشد. (فرهنگ جهانگیری) (شعوری ج 2 ورق 130). فروریختن آب و شراب و امثال آن که پیشاب گویند. (انجمن آرای ناصری). ریختن. (ناظم الاطباء). معنی اصلی شاشیدن ریختن آب و هر مایع است که در اوستا ’شیچ’ بوده و در سنسکریت ’سیچ’. (فرهنگ نظام). و رجوع به شاریدن شود، ترشح کردن. (برهان قاطع). چکیدن. (ناظم الاطباء). آب زدن. پاشیدن. رَش ّ. نَضح، ترشدن به آب. (شرفنامۀ منیری). تر شدن. (برهان قاطع) (شعوری ج 2 ص 130)
جریان آب. (شعوری ج 2 ورق 130). جاری شدن رود باآواز بزرگ. (ناظم الاطباء). جاری شدن. جاربودن. سیلان. قسب. روان شدن. (مجمل اللغه) ، صدای آب. (شعوری ج 2 ورق 130) ، ریختن آب و شراب و امثال آن باشد. (برهان قاطع). آب ریختن. (غیاث). صب. رجوع به شار شود، شاشیدن. (فرهنگ جهانگیری). ریختن کمیز وبول. (ناظم الاطباء) ، تراویدن آب را نیز گویند از جراحت. (برهان). انفجار انبجاس، الضّرو، شاریدن خون از جراحت یعنی پیدا شدن. (مجمل اللغه). ضرو، شاریدن خون از جراحت و شیر از پستان. (المصادر زوزنی) ، گنهکار بودن. (ناظم الاطباء)
جریان آب. (شعوری ج 2 ورق 130). جاری شدن رود باآواز بزرگ. (ناظم الاطباء). جاری شدن. جاربودن. سیلان. قسب. روان شدن. (مجمل اللغه) ، صدای آب. (شعوری ج 2 ورق 130) ، ریختن آب و شراب و امثال آن باشد. (برهان قاطع). آب ریختن. (غیاث). صب. رجوع به شار شود، شاشیدن. (فرهنگ جهانگیری). ریختن کمیز وبول. (ناظم الاطباء) ، تراویدن آب را نیز گویند از جراحت. (برهان). انفجار انبجاس، الضَّرو، شاریدن خون از جراحت یعنی پیدا شدن. (مجمل اللغه). ضرو، شاریدن خون از جراحت و شیر از پستان. (المصادر زوزنی) ، گنهکار بودن. (ناظم الاطباء)
کاستن. کم شدن. نقصان یافتن. (برهان) : از امروز تا سال هشتاد وپنج بکاهدش رنج و ببالدش گنج. فردوسی. از آن زر بجایست و ما برگذار که چون ما نکاهد وی از روزگار. فردوسی. ز اندوه نهفته جان بکاهد کاهیدن جان خود که خواهد؟ نظامی. شب پره گر وصل آفتاب نخواهد رونق بازار آفتاب نکاهد. سعدی. ، کم کردن. کاستن: تو با خویشتن خادمان بر براه ز راه و ز آیین شاهان مکاه. فردوسی. چرا نگویم، کو را سخا همی گوید که نام خویش بیفزای و مال خویش بکاه. فرخی. بزرگ بود همیشه وزارت و بتو باز بزرگتر شد، یارب تو برفزای ومکاه. فرخی. لیکن ز وجود و عدم من چه گشاید؟ گر باشم و گر نه، نه فزایی و نه کاهی. انوری. ، لاغر شدن. (یادداشت مؤلف). ضعیف و نحیف گردیدن. (برهان). نزار شدن. مقابل فربه شدن. رجوع به کاهش شود
کاستن. کم شدن. نقصان یافتن. (برهان) : از امروز تا سال هشتاد وپنج بکاهدش رنج و ببالدش گنج. فردوسی. از آن زر بجایست و ما برگذار که چون ما نکاهد وی از روزگار. فردوسی. ز اندوه نهفته جان بکاهد کاهیدن جان خود که خواهد؟ نظامی. شب پره گر وصل آفتاب نخواهد رونق بازار آفتاب نکاهد. سعدی. ، کم کردن. کاستن: تو با خویشتن خادمان بر براه ز راه و ز آیین شاهان مکاه. فردوسی. چرا نگویم، کو را سخا همی گوید که نام خویش بیفزای و مال خویش بکاه. فرخی. بزرگ بود همیشه وزارت و بتو باز بزرگتر شد، یارب تو برفزای ومکاه. فرخی. لیکن ز وجود و عدم من چه گشاید؟ گر باشم و گر نه، نه فزایی و نه کاهی. انوری. ، لاغر شدن. (یادداشت مؤلف). ضعیف و نحیف گردیدن. (برهان). نزار شدن. مقابل فربه شدن. رجوع به کاهش شود
در فرهنگ شعوری آمده است که شاویدن بمعنی شدن اگرچه خود بر وزن مصدر است ولی مفرد است و بهر دو معنی لفظ شدن استعمال میشود و دو بیت ذیل را بی نام گوینده بترتیب برای معنی گشتن و رفتن شاهد آورده است: اما مجعول می نماید چه جای دیگر دیده نشد: همین آشفته و سرگشته شاوید درونش تیشۀ حسرت بکاوید. ؟ در معنی رفتن: از آنجا با غم فرقت بشاوید به این آشفتگی مانده ست جاوید. ؟ (شعوری ج 2 ورق 131)
در فرهنگ شعوری آمده است که شاویدن بمعنی شدن اگرچه خود بر وزن مصدر است ولی مفرد است و بهر دو معنی لفظ شدن استعمال میشود و دو بیت ذیل را بی نام گوینده بترتیب برای معنی گشتن و رفتن شاهد آورده است: اما مجعول می نماید چه جای دیگر دیده نشد: همین آشفته و سرگشته شاوید درونش تیشۀ حسرت بکاوید. ؟ در معنی رفتن: از آنجا با غم فرقت بشاوید به این آشفتگی مانده ست جاوید. ؟ (شعوری ج 2 ورق 131)
زکام شدن. دچار سرماخوردگی شدن. سرما خوردن. احساس سرما کردن. (ناظم الاطباء). سردشدن: دل من ز خود بسکه چاهیده است مگر گرمی از ثعلبش دیده است. وحید (در تعریف ثعلب فروش از آنندراج). شدم بمدرس و چاهید فوق دین سر و مغزم ز بس بگوش سخنهای سرد میرود آنجا. ملا فوقی یزدی (از آنندراج). ، سرد شدن دندان بخوردن تگرگ یا آب که بغایت سرد باشد. (آنندراج) ، بهم خوردن دندانها از اثر سرما. (ناظم الاطباء)
زکام شدن. دچار سرماخوردگی شدن. سرما خوردن. احساس سرما کردن. (ناظم الاطباء). سردشدن: دل من ز خود بسکه چاهیده است مگر گرمی از ثعلبش دیده است. وحید (در تعریف ثعلب فروش از آنندراج). شدم بمدرس و چاهید فوق دین سر و مغزم ز بس بگوش سخنهای سرد میرود آنجا. ملا فوقی یزدی (از آنندراج). ، سرد شدن دندان بخوردن تگرگ یا آب که بغایت سرد باشد. (آنندراج) ، بهم خوردن دندانها از اثر سرما. (ناظم الاطباء)
شکوهیدن. مضطرب گشتن و بی قرار شدن. (آنندراج) (برهان) (از فرهنگ فارسی معین). متحرک و مضطرب شدن. بیقرار گشتن. آزرده و رنجور گشتن. (ناظم الاطباء) ، ترس داشتن. بیم داشتن. (فرهنگ فارسی معین). ترسیدن. هراسیدن. (یادداشت مؤلف) : دوستان از فراق تو شکهند من همی از وصال تو شکهم. فرخی وگر زآن بشکهی گویی به جانی از سپاه من کسی را بد رسد بیشک مرا ایزد بپرسد زآن. فرخی. مگر زین سپس پندخود را دهند ز یزدان پیروزگر بشکهند. شمسی (یوسف و زلیخا). تو نو گرفتی در حبس و بند معذوری اگر بترسی از بند و بشکهی ز خطر. مسعودسعد. تا ز بسیاری آن زر نشکهد بیکرانی پیش آن مهمان نهد. مولوی
شکوهیدن. مضطرب گشتن و بی قرار شدن. (آنندراج) (برهان) (از فرهنگ فارسی معین). متحرک و مضطرب شدن. بیقرار گشتن. آزرده و رنجور گشتن. (ناظم الاطباء) ، ترس داشتن. بیم داشتن. (فرهنگ فارسی معین). ترسیدن. هراسیدن. (یادداشت مؤلف) : دوستان از فراق تو شکهند من همی از وصال تو شکهم. فرخی وگر زآن بشکهی گویی به جانی از سپاه من کسی را بد رسد بیشک مرا ایزد بپرسد زآن. فرخی. مگر زین سپس پندخود را دهند ز یزدان پیروزگر بشکهند. شمسی (یوسف و زلیخا). تو نو گرفتی در حبس و بند معذوری اگر بترسی از بند و بشکهی ز خطر. مسعودسعد. تا ز بسیاری آن زر نشکهد بیکرانی پیش آن مهمان نهد. مولوی
شائیدن. شایستن. رجوع به شایستن شود، شایسته و سزاوار بودن، لایق و مستعد بودن. (ناظم الاطباء) : فردا به پیمبر بچه شایید چه امروز اینجا به یکی بندۀ فرزندنشایید. ناصرخسرو. زیرا که نخست علم باید تا پیش خدای را بشایی. ناصرخسرو. ، لازم بودن و ضرور بودن و بکار بردن، راضی بودن. (ناظم الاطباء)
شائیدن. شایستن. رجوع به شایستن شود، شایسته و سزاوار بودن، لایق و مستعد بودن. (ناظم الاطباء) : فردا به پیمبر بچه شایید چه امروز اینجا به یکی بندۀ فرزندنشایید. ناصرخسرو. زیرا که نخست علم باید تا پیش خدای را بشایی. ناصرخسرو. ، لازم بودن و ضرور بودن و بکار بردن، راضی بودن. (ناظم الاطباء)
دانسته شدن شناخته شدن: گویی درد و رنج در مواضع خود نشسته اندی و آدمی به سبب کنجکاوی و تمییز و نظرات راه را قطع میکند و بر آن درد می شافد و پس درد و رنج آن آمد که وی را می بینی و می شناسی و به وی نظر می کنی
دانسته شدن شناخته شدن: گویی درد و رنج در مواضع خود نشسته اندی و آدمی به سبب کنجکاوی و تمییز و نظرات راه را قطع میکند و بر آن درد می شافد و پس درد و رنج آن آمد که وی را می بینی و می شناسی و به وی نظر می کنی