زمینی که در آن چاه بسیار باشد، سر چاه، دهانۀ چاه، مطلق چاه، برای مثال دو پایش فروشد به یک چاهسار / نبد جای آویزش و کارزار (فردوسی - ۵/۴۵۲)، چاهساری هزارپایه در او / ناشده کس مگر که سایه در او (نظامی۴ - ۶۷۵)
زمینی که در آن چاه بسیار باشد، سر چاه، دهانۀ چاه، مطلق چاه، برای مِثال دو پایش فروشد به یک چاهسار / نبد جای آویزش و کارزار (فردوسی - ۵/۴۵۲)، چاهساری هزارپایه در او / ناشده کس مگر که سایه در او (نظامی۴ - ۶۷۵)
قسمت بالای درخت که پرشاخ و بال باشد، شاخۀ درخت، برای مثال عشق در عالم نبودی گر نبودی روی زیبا / گر نه گل بودی نخواندی بلبلی بر شاخساری. (سعدی۲ - ۵۷۴)، قطعۀ آهن یا فولاد سوراخ سوراخ که زرگر مفتول طلا یا نقره را از سوراخ آن می گذراند و می کشد تا باریک و هموار شود، شفشاهنگ، شفشاهنج
قسمت بالای درخت که پرشاخ و بال باشد، شاخۀ درخت، برای مِثال عشق در عالم نبودی گر نبودی روی زیبا / گر نه گل بودی نخواندی بلبلی بر شاخساری. (سعدی۲ - ۵۷۴)، قطعۀ آهن یا فولاد سوراخ سوراخ که زرگر مفتول طلا یا نقره را از سوراخ آن می گذراند و می کشد تا باریک و هموار شود، شفشاهنگ، شفشاهنج
در دورۀ صفویه، قبایل حامی شاه، در دورۀ صفویه، سربازان مخصوص شاه، از ایل های بزرگ ایران که در حدود تبریز و اردبیل و قزوین سکنی دارند، هر یک از اعضای ایل شاهسون، شاه دوست، دوستدار شاه
در دورۀ صفویه، قبایل حامی شاه، در دورۀ صفویه، سربازان مخصوص شاه، از ایل های بزرگ ایران که در حدود تبریز و اردبیل و قزوین سکنی دارند، هر یک از اعضای ایل شاهسون، شاه دوست، دوستدار شاه
شاه اسپرم. شاهسپرغم. شاه اسپرغم. شاه اسفرهم. شاه اسپرهم. شاه پرم. شاهسپرم. شاه سپرهم. او را بتازی ضیمران گویند و نام مطلق او ریحان است و بطریق مجاز بر سایر ریاحین اطلاق کنند و بعربی او را حماحم نیز گویند و چنین گویند که حماحم شکوفۀ او بود و بعضی گویند حماحم شاهسبرم سرخ بود. (از ترجمه صیدنۀ بیرونی). نیز رجوع به تذکرۀ ضریر انطاکی ص 212 و اختیارات بدیعی شود. نوعی از گیاهان خوشبوی باشد. ساق آن باریک چون دو قطرشاخ نعناع و برگ آن بزرگ دو برابر برگ نعناع و بزرگتر ترنجیده و بالای آن تا یک ذرع باشد و عطر آن را گرفته در شربتها کنند و اینکه ’لکلرک’ آن را به بازیلیک ترجمه کرده است درست نیست. (یادداشت مؤلف). از اسفرمهاست. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). به معنی شاه اسپرم است. (فرهنگ جهانگیری). و رجوع به شاه اسپرم، شاه پرم، شاه سپرم. شاه سپرهم، شاه اسپرهم، شاه اسپرغم و شاهسپرغم شود
شاه اسپرم. شاهسپرغم. شاه اسپرغم. شاه اسفرهم. شاه اسپرهم. شاه پرم. شاهسپرم. شاه سپرهم. او را بتازی ضیمران گویند و نام مطلق او ریحان است و بطریق مجاز بر سایر ریاحین اطلاق کنند و بعربی او را حماحم نیز گویند و چنین گویند که حماحم شکوفۀ او بود و بعضی گویند حماحم شاهسبرم سرخ بود. (از ترجمه صیدنۀ بیرونی). نیز رجوع به تذکرۀ ضریر انطاکی ص 212 و اختیارات بدیعی شود. نوعی از گیاهان خوشبوی باشد. ساق آن باریک چون دو قطرشاخ نعناع و برگ آن بزرگ دو برابر برگ نعناع و بزرگتر ترنجیده و بالای آن تا یک ذرع باشد و عطر آن را گرفته در شربتها کنند و اینکه ’لکلرک’ آن را به بازیلیک ترجمه کرده است درست نیست. (یادداشت مؤلف). از اسفرمهاست. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). به معنی شاه اسپرم است. (فرهنگ جهانگیری). و رجوع به شاه اسپرم، شاه پرم، شاه سپرم. شاه سپرهم، شاه اسپرهم، شاه اسپرغم و شاهسپرغم شود
به معنی شاه سپرغم و شاه اسپرغم است. گاه بضرورت شعری به فتح راء و سکون غین به تلفظ آید: تا دهد باغ و راغ را هر سال به ربیع و خریف زینت حور زلف شاهسفرغم و روی سمن چشم بادام و دیدۀ انگور. مسعودسعد. و رجوع به شاه اسپرغم شود
به معنی شاه سپرغم و شاه اسپرغم است. گاه بضرورت شعری به فتح راء و سکون غین به تلفظ آید: تا دهد باغ و راغ را هر سال به ربیع و خریف زینت حور زلف شاهِسْفَرَغْم و روی سمن چشم بادام و دیدۀ انگور. مسعودسعد. و رجوع به شاه اسپرغم شود