جدول جو
جدول جو

معنی شانیدن - جستجوی لغت در جدول جو

شانیدن
شاندن، شانه کردن، شانه زدن موی
تصویری از شانیدن
تصویر شانیدن
فرهنگ فارسی عمید
شانیدن
(مَءْ وا / وی گِ رِ تَ)
بمعنی شانه کردن. (آنندراج بنقل از غیاث اللغات) ، حلاجی کردن. (ناظم الاطباء) ، مخفف نشاندن. (غیاث اللغات بنقل از جهانگیری). رجوع به شاند و شاندن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مانیدن
تصویر مانیدن
باقی گذاشتن، گذاشتن، رها کردن، ماندن
مانستن مانند بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شجانیدن
تصویر شجانیدن
سرد کردن چیزهای گرم، به سرما دادن، سرد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شمانیدن
تصویر شمانیدن
آشفته کردن، پریشان ساختن، رمانیدن، ترسانیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاییدن
تصویر شاییدن
شایستن، سزاوار بودن، لایق و مناسب بودن، درخور بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاهیدن
تصویر شاهیدن
پادشاهی کردن، سروری کردن، پارسایی کردن، نیکوکار بودن
فرهنگ فارسی عمید
(کَ مَ گُ دَ)
در حاشیۀ فرهنگ اسدی (خطی) که در 766 ه.ق. کتابت شده بنام قریح (شاید: قریعالدهر) این بیت ضبط شده است (و این حاشیۀ ظاهراً تحفهالاحباب حافظ اوبهی است) :
عبدای توام مریز مر عبدا را
زهمای توام میاکشان زهما را.
و بیت شاهد لغت زهما به معنی عاشق آمده است و کلمه میاکشان ظاهراً نهی از مصدرآکشاندن یا آکشانیدن است لکن معنی آن روشن نیست. شاید به معنی رنجانیدن و تعب دادن و امثال آن باشد
لغت نامه دهخدا
(مُ عَطْ طَ تَ)
کشیدن فرمودن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). کشیدن کنانیدن. (از ناظم الاطباء) (آنندراج). کشاندن. به کشیدن داشتن، کشیدن:
همان که شوق طوافش مرا بطوفان داد
به نیم جذبه کشاند ز ورطه ام بکنار.
عرفی (از آنندراج).
، منجر کردن. جرّ. (یادداشت مؤلف).
- درکشانیدن، منجر ساختن:
بناگفتنی در کشانی مرا
تو ای احمق خر زناکردنی.
انوری
لغت نامه دهخدا
(کِ گُ تَ)
افشاندن. پاشانیدن. پراکنده نمودن. (ناظم الاطباء). فتالیدن. منتشر ساختن. ریختن. (یادداشت مؤلف). و رجوع به افشاندن شود
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ زَ دَ)
نشانستن. (آنندراج) (از برهان قاطع). اجلاس. (از منتهی الارب). نشاندن. بنشاندن. بنشاستن. بنشاختن. به نشستن داشتن. (یادداشت مؤلف). جای دادن. مصدر متعدی نشستن است: نواخت امیرمسعود... از حد گذشته بود و اندازه، از نان دادن و زبر همگان نشانیدن. (تاریخ بیهقی ص 137). چون بار بگسست اعیان را به نیم ترک بنشانیدند. (تاریخ بیهقی) ، سوار کردن. برنشانیدن. برنشاندن: حسنک را سوی دار بردند و به جایگاه رسانیدند بر مرکبی که هرگز ننشسته بود نشانیدند. (تاریخ بیهقی ص 84). وقتی در بیابانی مانده بودم مرا بر شتری نشانید. (گلستان) ، رفع کردن. برطرف کردن. تخفیف دادن.
- نشانیدن آتش، اطفاء. خاموش کردن آتش را. (یادداشت مؤلف).
- نشانیدن چراغ، کشتن و خاموش کردن چراغ را. (یادداشت مؤلف).
- نشانیدن عطش، برطرف کردن تشنگی را.
، نشانیدن گرد و غبار، صافی کردن هوا از گرد و غبار. (یادداشت مؤلف).
- کسی را به جای خود نشانیدن یا کسی را سرجایش نشانیدن، او را از تجاوز حدّ ادب و امثال آن با اخطار و عتاب و شتم یا عملی چون ضرب یا جنگ و غلبه منع کردن. (یادداشت مؤلف). او را گوشمال دادن.
- نشانیدن ورم، کم کردن ورم را. (یادداشت مؤلف).
، اغراس. غرس. (منتهی الارب). کاشتن. غرس کردن، ترصیع کردن. نصب کردن گوهر در چیزی، نشان کردن. رسم کردن. اثر کردن. (ناظم الاطباء). و نیز رجوع به نشاندن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ تَ)
افشانیدن و افشان کنانیدن. (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به اوشاندن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ / هَِ دَ / دِ کَ دَ)
افشانیدن. ریزانیدن و ریختن. (آنندراج). افشاندن. (فرهنگ فارسی معین) :
زرستان، مشک فشان، جام ستان، بوسه بگیر
باده خور، لاله سپر، صیدشکر، چوگان باز.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
بدندان ریش کردن. (برهان قاطع) :
دریا دو چشم و بر دل آتش همی فزاید
مردم میان دریا وآتش چگونه باید
بی شک نهنگ دارد دل را همی خشاید
ترسم که ناگوارد کایدون نه خرد خاید.
رودکی سمرقندی.
رجوع به خشا شود
لغت نامه دهخدا
(گِ لَ / لِ کَ دَ)
چشیدن کنانیدن. (ناظم الاطباء). چشاندن. اذاقه. خوردنی یا نوشیدنی کسی را دادن تا طعم آنرا بچشد. چشاندن چیزی. السام. تلمیظ. (منتهی الارب). رجوع به چشاندن شود، خوراندن یا نوشاندن. خورانیدن یا نوشانیدن چیزی را به کسی. رجوع به چشاندن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شجانیدن
تصویر شجانیدن
سرما دادن چیزی را، سرما خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاشیدن
تصویر شاشیدن
بول کردن
فرهنگ لغت هوشیار
دانسته شدن شناخته شدن: گویی درد و رنج در مواضع خود نشسته اندی و آدمی به سبب کنجکاوی و تمییز و نظرات راه را قطع میکند و بر آن درد می شافد و پس درد و رنج آن آمد که وی را می بینی و می شناسی و به وی نظر می کنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاریدن
تصویر شاریدن
ریختن آب از بالا به پائین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاییدن
تصویر شاییدن
سزاوار بودن لایق و مناسب بودن در خور بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شائیدن
تصویر شائیدن
سزاوار بودن لایق و مناسب بودن در خور بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانیدن
تصویر دانیدن
دانستن، غلطانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تانیدن
تصویر تانیدن
غالب آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
(کشید کشد خواهد کشید بکش کشنده کشان کشیده کشش)، امتداد دادن ممتد کردن دراز کردن منبسط کردن، بسوی خود آوردن، جذب کردن: (طالع اگر مدد کند دامنش آورم بکف گر بکشم زهی طرب ور بکشد زهی شرف)، (حافظ) آهن را نکشد و از خاصیت خود باز ندارد. یا بخود (بخویشتن) کشد. بسوی خود جذب کردن: یا آسمان مر زمین را از خویشتن دور کند یا آسمان مر آتش را بخویشتن کشد، بردن حمل کردن: (مسعود چنان فربه بود که هیچ اسب او را با سلاح نتوانست کشید مگر بدشواری)، تحمل کردن جفا کشیدن رنج کشیدن، رسم کردن ثبت کردن: خطی کشید، نقاشی کردن: (تصویر ش را بکش خ)، وزن کردن سنجیدن: (بست را کشید دو کیلو بود)، نوشیدن پیمودن: باده کشیدن قدح کشیدن: (چون کشیدم نه عقل ماند و نه هوش سوخت هم کفر از آن و هم ایمان)، (هاتف اصفهانی)، بر آوردن بیرون کشیدن (از غلاف) : تیغ کشیدن شمشیر کشیدن، تقدیم کردن: بمراسم خدمتگاری قیام نموده پیشکشها کشید، حرکت دادن لشکر کشیدن، ریختن (غذا در ظرف) : دوازده هزار قاب طعام و حلوا کشید فقرا و مساکین بل کافه مومنین از سپاهی و رعیت از آن بهره ور گشتند، گستردن: سماط کشیدن (سفره گستردن)، دود کردن تدخین: سیگار کشیدن قلیان کشیدن، حرکت کردن رفتن در کشیدن: (یکی باد سرد از جگر بر کشید بسوی گله دار قیصر کشید)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشانیدن
تصویر چشانیدن
متصل کردن دو چیز بهم، پیوستن دو چیز به یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
به نشستن وا داشتن: چه شادی ازین به که در بزم عشرت نشینی و ساقی برابر نشانی ک (وحشی بافقی)، جلوس دادن (بر تخت سلطنت) : ... بر کیارق برادر سنجر را بخراسان بپادشاهی نشاند، جا دادن مقیم ساختن: به مرو شاهجان بر هر دروازه صد نفر حامی نشانده بودند، بخانه آوردن زنی روسپی و بدکاره و باز داشتن او از عمل خویش و خرجی دادن بدو و وی را در انحصار خود داشتن بی آنکه عقد ازدواج دایم یا منقطعی صورت گیرد، کاشتن غرس کردن: ... و نهال خرما را که از جایی بر آرند و بجای دیگر بنشانند، برپا داشتن نصب کردن افراشتن، نهاندن، خاموش کردن (آتش)، دفع کردن آرام کردن (درد الم) : و دردهای چشم و گوش بنشاند (لبن شیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشانیدن
تصویر خشانیدن
بدندان ریش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوشانیدن
تصویر اوشانیدن
ریختن و پاشیدن پراکنده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افشانیدن
تصویر افشانیدن
افشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
ببانگ و غریو وا داشتن، رماندن، آشفته کردن پریشان ساختن، بیهوش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشانیدن
تصویر چشانیدن
((چِ یا چَ دَ))
کمی از خوردنی در دهان دیگری گذاشتن تا طعم و مزه آن را دریابد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خشانیدن
تصویر خشانیدن
((خَ دَ))
با دندان زخم کردن، خاییدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشانیدن
تصویر نشانیدن
((نِ دَ))
غرس کردن درخت، خاموش کردن آتش، نشاندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کشانیدن
تصویر کشانیدن
((کَ دَ))
کشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مانیدن
تصویر مانیدن
شبیه بودن
فرهنگ واژه فارسی سره