جدول جو
جدول جو

معنی شالوده - جستجوی لغت در جدول جو

شالوده
بنیاد، پی دیوار، طرح و نقشه
تصویری از شالوده
تصویر شالوده
فرهنگ فارسی عمید
شالوده
(دَ / دِ)
بنیاد عمارت. شاید این لفظ ترکی باشد. (فرهنگ نظام). شالده. بنیاد. بنیاد نخست دیوار. أس و اساس. پایه. پی. بنلاد. بنوری. بنبری. بنبره. بنوره
لغت نامه دهخدا
شالوده
طرح ونقشه
تصویری از شالوده
تصویر شالوده
فرهنگ لغت هوشیار
شالوده
((دَ یا دِ))
شالده، بنیاد، اساس
تصویری از شالوده
تصویر شالوده
فرهنگ فارسی معین
شالوده
بنیه، اساس
تصویری از شالوده
تصویر شالوده
فرهنگ واژه فارسی سره
شالوده
اساس، بنیاد، بنیان، پایه، پی، شالده، قاعده، اصل، زمینه، مبنا، واده
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بالنده
تصویر بالنده
(دخترانه و پسرانه)
پرنده ، آنکه یا آنچه در حال رشد یا ترقی و پیشرفت است، (نگارش کردی: بانده)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شارویه
تصویر شارویه
(پسرانه)
شیرویه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بالیده
تصویر بالیده
(دخترانه)
رشد و نمو کرده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سالومه
تصویر سالومه
(دخترانه)
صلح، آرامش، صفا، دوستی، نام خواهر مریم عذرا و خاله حضرت عیسی (ع) همچنین نام ملکه یهود و دختر هرود فلیپ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بالوده
تصویر بالوده
بالیده، نموکرده، بزرگ شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پالوده
تصویر پالوده
صاف شده، پاکیزه شده، پاک شده از آلودگی، فالوده، فالوذج، برای مثال چون آن شاه پالوده گشت از بدی / بتابید از او فرّۀ ایزدی (فردوسی - ۱/۳۶)، فالوده، شربتی که با برف یا یخ و رشتۀ نشاسته یا سیب رنده شده درست می کنند، برای مثال ملک نقل دهان آلوده می خورد / به امّید شکر پالوده می خورد (نظامی۲ - ۲۴۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فالوده
تصویر فالوده
پالوده، صاف شده، پاکیزه شده، پاک شده از آلودگی، فالوذج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شالده
تصویر شالده
شالوده، بنیاد، پی دیوار، طرح و نقشه
فرهنگ فارسی عمید
(دِ)
دهی از بخش مرکزی شهرستان فومن. سکنۀ آن 879 تن است. آب آن از رودخانه، محصول آن برنج، ابریشم، مختصر عسل است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(لُ دَ / دِ)
مخفف شالوده. اساس و بنیاد دیوار و عمارت را گویند. (برهان قاطع) (فرهنگ نظام) (آنندراج) (غیاث اللغات) :
رسیده شالدۀ باره اش بگاو زمین
گذشته گنگرۀ قلعه اش بدو پیکر.
؟ (فرهنگ شیرازی از فرهنگ نظام).
و رجوع به شالوده شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
افزوده. نمو کرده. بزرگ شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به بالیده شود
لغت نامه دهخدا
ناآلوده. نیالوده. پاک. تمیز. صافی. مقابل آلوده. رجوع به آلوده شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بالیده
تصویر بالیده
نمو کرده، بلند شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاغوله
تصویر شاغوله
منگوله، دستار
فرهنگ لغت هوشیار
چاهک چاهی که در آن باران و آبهای فاسد ریخته شود چاه فاضل آب آبریز
فرهنگ لغت هوشیار
رشد و نمو کردن چادری که درون آن از گاز پر سازند و به هوا رها کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالنده
تصویر بالنده
نمو کننده نشو و نماکننده رشد کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شانزده
تصویر شانزده
عددیست اصلی بین پانزده و هفده ده به علاوه شش رقم آن 16 است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاریده
تصویر شاریده
منفجر، انفجار، جاری شده، ریخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالاده
تصویر بالاده
اسب جنیبت اسب کوتل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شالده
تصویر شالده
اساس و بنیاد و دیوار عمارت، شالوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فالوده
تصویر فالوده
پالوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالوده
تصویر پالوده
شربتی که با یخ یا برف و رشته نشاسته یا سیب رنده کرده درست کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالوده
تصویر بالوده
نمو کرده نشو و نما یافته بالیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالوده
تصویر پالوده
((دِ))
صاف و پاک شده، پاک و مطهر، از انواع دسرهای ایرانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بالنده
تصویر بالنده
عالی
فرهنگ واژه فارسی سره
اساس، بن، بنیاد، بنیان، پایه، شالوده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خالص، صاف، مروق، مصفا، فالوده، تباه، ضایع، برگزیده، خلاصه
متضاد: ناپالوده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر بیند لقمه فالوده خورد، دلیل است سخن خوش بگوید. اگر بیند که فالوده در دهن کسی نهاد، دلیل است که از بهر وی کاری نیکو کند. محمد بن سیرین
دیدن فالوده بر چهاروجه است. اول: سخن خوش. دوم: مالی که به زحمت حاصل کند. سوم: کاری نیکو. چهارم: کاری که به دشواری برآید .
فرهنگ جامع تعبیر خواب