جدول جو
جدول جو

معنی سیرکوبه - جستجوی لغت در جدول جو

سیرکوبه
(بَ / بِ)
هاون سنگی بزرگ است. (یادداشت بخط مؤلف). جواز. (فرهنگ اسدی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرکوبه
تصویر سرکوبه
طعنه، سرزنش
گرز گران، از آلات جنگ که در قدیم به کار می رفته و از چوب و آهن ساخته می شده و سر آن بیضی شکل یا گلوله مانند بوده و آن را بر سر دشمن می زدند، کوپال، گرزه، دبوس، لخت، چماق، سرپاش، عمود، مقمعه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرکوب
تصویر سرکوب
کوبندۀ سر، جایی بلند مانند برج، بارو یا تپه که در هنگام جنگ بتوان از آن جا دشمن را سرکوب کرد، طعنه و سرزنش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرکوبی
تصویر سرکوبی
فروکوفتن دشمن و او را خوار و زبون ساختن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ / بِ)
مثل نهاری پز است در هندوستان که شوربای پخته فروشد. (آنندراج) ، یک نوع نان خورشی است که از ماست و سیر ترتیب دهند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
مرکوبه. تأنیث مرکوب که نعت مفعولی است از مصدر رکوب. رجوع به مرکوب شود، مرکوب. مرکب. برنشستنی:
مرکوبۀ خویشتن بدو داد
تاگردن آهوان شد آزاد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
مکنی به ابوحارث و ملقب به ملک المجاهدین یا ملک منصور بن شاذی بن مردان عم صلاح الدین ایوبی حکمران حمص (از 581 هجری قمری)، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
قلۀ مهم کوههای غربی یزد، به ارتفاع 3660 گز، (از جغرافیای طبیعی کیهان)، نام کوهی به یزد، (یادداشت مؤلف)، کوهی است در جنوب غربی یزد که قلۀ آن 4075 گز ارتفاع دارد، وجود همین کوه سبب شده است که در کنار دشتی سوزان و بی آب و علف، یزد و اطراف آن آب و هوایی بسیار خنک و مطبوع داشته باشد، (از فرهنگ فارسی معین)
دهی است از بخش رودبار شهرستان رشت، سکنۀ آن 812 تن، آب آن از چشمه های محلی، حمام و سه باب دکان دارد و روی ارتفاعات (4هزارگزی) آن آثار دو قلعۀ خرابۀ قدیمی به نام کول و چهل گزچال دیده می شود، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)، نام کوهی میان رودبار و رشت، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی از دهستان اندیکای بخش قلعه زراس شهرستان اهواز. دارای 170 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
گوشمال دادن. مغلوب کردن. فرونشاندن شورش: سپاهی به سرکوبی دشمن فرستاده شد
لغت نامه دهخدا
یکی از دهستانهای بخش قاین شهرستان بیرجند است که از خاور به مرز ایران و افغانستان و از جنوب به دهستان طبس مسینا و از باختر به دهستان زهان و از شمال به بخش خواف محدود است و قراء مهم آن بهناباد و آبیز است که نخستین 612 تن و دومین 1369 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(وَ/ وِ)
یک نوع طعامی است که از شیر و ماست ترتیب دهند. (ناظم الاطباء). رجوع به سیرآبه شود
لغت نامه دهخدا
(سَ نَ / نُو بَ / بِ)
سرکرده و ریش سفید پاسبانان را گویند، چه نوبه بروزن توبه به معنی پاسبان است. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
رفتن. (تاج المصادر بیهقی). سیر. (منتهی الارب). رجوع به سیر شود، راندن. (المصادر زوزنی) (دهار)
لغت نامه دهخدا
(اُ بَ)
شترسواران زیاده از رکب
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان عمارلوی بخش رودبار شهرستان رشت، واقع در جنوب خاوری رودبار و 14هزارگزی جنوب باختر امام، کوهستانی، سردسیر، دارای 750 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات و بنشن و گردوو لبنیات و عسل، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است، این ده مرکب از دو آبادی است و فاصله آن دو در حدود سه هزار گز است، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
آلتی که بدان سیر را نرم کنند، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سِ بَ)
دهی جزء دهستان حمزه لو بخش خمین شهرستان محلات. دارای 546 تن سکنه است. آب آن از قنات و رود خانه چوگان. محصول آن غلات، بنشن، چغندر قند، پنبه، انگور، بادام. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرکومه
تصویر سرکومه
یونانی تازی گشته آماس جهاب (جهاب لمف)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرکوب
تصویر سرکوب
طعنه و سرزنش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرکوبی
تصویر سرکوبی
مغلوب کردن، فرونشاندن شورش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرنوبه
تصویر سرنوبه
سرکرده، ریش سفید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرکوبه
تصویر سرکوبه
گرز (گران)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرنوبه
تصویر سرنوبه
((~. نَ یا نُ بَ یا بِ))
رییس پاسبانان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرکوبه
تصویر سرکوبه
((سَ بَ یا بِ))
گرز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرکوب
تصویر سرکوب
((سَ))
جای بلند مانند، قلعه، برج، سرزنش، طعنه
فرهنگ فارسی معین
قلع وقمع، اضمحلال، تنبیه، سیاست، مجازات، گوشمالی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از سرکوب
تصویر سرکوب
Repression
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سرکوب
تصویر سرکوب
репрессия
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سرکوب
تصویر سرکوب
Unterdrückung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سرکوب
تصویر سرکوب
репресія
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سرکوب
تصویر سرکوب
ocena
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سرکوب
تصویر سرکوب
压制
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از سرکوب
تصویر سرکوب
ressão
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از سرکوب
تصویر سرکوب
soppression
دیکشنری فارسی به ایتالیایی