خارپشت بزرگ تیرانداز که خارهای بلند ابلق دارد و آن ها را مانند تیر می اندازد، جوجه تیغی تشی، سیخول، زکاسه، رکاشه، اسگر، اسغر، سنگر، سگر، پهمزک، پیهن، بیهن، روباه ترکی، کاسجوک، جبروز، قنفذ
خارپشت بزرگ تیرانداز که خارهای بلند ابلق دارد و آن ها را مانند تیر می اندازد، جوجه تیغی تَشی، سیخول، زُکاسه، رُکاشه، اُسگُر، اُسغُر، سَنگُر، سُگُر، پَهمَزَک، پیهَن، بیهَن، روباه تُرکی، کاسجوک، جَبروز، قُنفُذ
نام یکی از شرابداران آستیاگ پادشاه ماداست، وی شخصی زیباروی بود و علاوه بر شرابداری موظف بود که کسان را بحضور شاه برد و آنان را که نباید داخل شوند از آنجا دور کند، نام وی در کتاب گزنفن یونانی آمده است، رجوع به ایران باستان ج 1 ص 252 شود آمونیوس، از حکمای قدیم اسکندریه در نیمۀ اول قرن سوم و پایه گذار مکتب نوافلاطونیان و استاد فلوطین معروف است
نام یکی از شرابداران آستیاگ پادشاه ماداست، وی شخصی زیباروی بود و علاوه بر شرابداری موظف بود که کسان را بحضور شاه برد و آنان را که نباید داخل شوند از آنجا دور کند، نام وی در کتاب گزنفن یونانی آمده است، رجوع به ایران باستان ج 1 ص 252 شود آمونیوس، از حکمای قدیم اسکندریه در نیمۀ اول قرن سوم و پایه گذار مکتب نوافلاطونیان و استاد فلوطین معروف است
رکاسه. ریکاشه. به زبان اهل مرو خارپشت کلان را گویند و به عربی قنفذ خوانند. (برهان). خارپشت بزرگ تیرانداز. (ناظم الاطباء) (از شرفنامۀ منیری). خارپشت. (فرهنگ جهانگیری) (از صحاح الفرس). به معنی اشغر است و صحیح آن ژیکاسه است. (انجمن آرا). رکاسه. ریکاشه. صاحب انجمن آرا می نویسد صحیح ژیکاسه است، نمی دانم دلیلش چیست. قدیمترین نسخۀ اسدی (766ه. ق.) ریکاسه دارد. (یادداشت مؤلف) : نتوان یافت از کدو گوداب نه ز ریکاسه جامۀ سنجاب. عنصری. کسی کرد نتوان ز زهر آبگین نسازد ز ریکاسه کس پوستین. عنصری. همی تا سمور است و سنجاب چین نپوشد ز ریکاسه کس پوستین. اسدی. رجوع به رکاشه و ریکاشه شود
رکاسه. ریکاشه. به زبان اهل مرو خارپشت کلان را گویند و به عربی قنفذ خوانند. (برهان). خارپشت بزرگ تیرانداز. (ناظم الاطباء) (از شرفنامۀ منیری). خارپشت. (فرهنگ جهانگیری) (از صحاح الفرس). به معنی اشغر است و صحیح آن ژیکاسه است. (انجمن آرا). رکاسه. ریکاشه. صاحب انجمن آرا می نویسد صحیح ژیکاسه است، نمی دانم دلیلش چیست. قدیمترین نسخۀ اسدی (766هَ. ق.) ریکاسه دارد. (یادداشت مؤلف) : نتوان یافت از کدو گوداب نه ز ریکاسه جامۀ سنجاب. عنصری. کسی کرد نتوان ز زهر آبگین نسازد ز ریکاسه کس پوستین. عنصری. همی تا سمور است و سنجاب چین نپوشد ز ریکاسه کس پوستین. اسدی. رجوع به رکاشه و ریکاشه شود
سبوکش میخانه. (آنندراج) (برهان) ، مطلق خدمتکار. (برهان) (آنندراج) : از پی کسب و شرف پیش بناگوش و لبش ماه دیدم رهی و زهره سماکارۀ دوست. سنایی (دیوان چ مصفا ص 398). آنکه او شاه بخردان باشد کی سماکارۀ روان باشد. سنایی. رجوع به سماکار شود
سبوکش میخانه. (آنندراج) (برهان) ، مطلق خدمتکار. (برهان) (آنندراج) : از پی کسب و شرف پیش بناگوش و لبش ماه دیدم رهی و زهره سماکارۀ دوست. سنایی (دیوان چ مصفا ص 398). آنکه او شاه بخردان باشد کی سماکارۀ روان باشد. سنایی. رجوع به سماکار شود
بخیل. ممسک. رذل. بدبخت. (برهان). کنایه از ممسک و بخیل. (آنندراج) : در جنب کفت سیاه کاسه حاشا فلک کبودجامه. انوری. وز دهر سیاه کاسه در کاسم صدساله غم است شرب یک روزه. خاقانی. بگذار تا بخط و کفت اقتدا کنند شام سیاه کاسه و صبح سپیدپی. شمس الدین طبسی. رجوع به سیه کاسه شود
بخیل. ممسک. رذل. بدبخت. (برهان). کنایه از ممسک و بخیل. (آنندراج) : در جنب کفت سیاه کاسه حاشا فلک کبودجامه. انوری. وز دهر سیاه کاسه در کاسم صدساله غم است شرب یک روزه. خاقانی. بگذار تا بخط و کفت اقتدا کنند شام سیاه کاسه و صبح سپیدپی. شمس الدین طبسی. رجوع به سیه کاسه شود
کنایه از مردم بخیل، رذل، گرفته، سفله و ممسک. (برهان). بخیل و ممسک. (غیاث اللغات) (آنندراج) : سیه کاسه و دون و پرخوار بود شتروار دائم به نشخوار بود. بوالمثل بخاری. دهر سیه کاسه ای است ما همه مهمان او بی نمکی تعبیه ست در نمک خوان او. خاقانی. تا خوانچۀ زر دیدی بر چرخ سیه کاسه بی خوانچه سپید آید میخوار به صبح اندر. خاقانی. برو از خانه گردون بدر و نان مطلب کاین سیه کاسه در آخر بکشد مهمان را. حافظ. حذر ز ف تنه آن چشم نیم باز کنند ز میزبان سیه کاسه احتراز کنند. صائب (از آنندراج). رجوع به سیاه کاسه شود
کنایه از مردم بخیل، رذل، گرفته، سفله و ممسک. (برهان). بخیل و ممسک. (غیاث اللغات) (آنندراج) : سیه کاسه و دون و پرخوار بود شتروار دائم به نشخوار بود. بوالمثل بخاری. دهر سیه کاسه ای است ما همه مهمان او بی نمکی تعبیه ست در نمک خوان او. خاقانی. تا خوانچۀ زر دیدی بر چرخ سیه کاسه بی خوانچه سپید آید میخوار به صبح اندر. خاقانی. برو از خانه گردون بدر و نان مطلب کاین سیه کاسه در آخر بکشد مهمان را. حافظ. حذر ز ف تنه آن چشم نیم باز کنند ز میزبان سیه کاسه احتراز کنند. صائب (از آنندراج). رجوع به سیاه کاسه شود