کنایه از مردم بخیل، رذل، گرفته، سفله و ممسک. (برهان). بخیل و ممسک. (غیاث اللغات) (آنندراج) : سیه کاسه و دون و پرخوار بود شتروار دائم به نشخوار بود. بوالمثل بخاری. دهر سیه کاسه ای است ما همه مهمان او بی نمکی تعبیه ست در نمک خوان او. خاقانی. تا خوانچۀ زر دیدی بر چرخ سیه کاسه بی خوانچه سپید آید میخوار به صبح اندر. خاقانی. برو از خانه گردون بدر و نان مطلب کاین سیه کاسه در آخر بکشد مهمان را. حافظ. حذر ز ف تنه آن چشم نیم باز کنند ز میزبان سیه کاسه احتراز کنند. صائب (از آنندراج). رجوع به سیاه کاسه شود
سیماذه و آن سنگی باشد که چیزها را خصوصاً جواهر را بدان صیقل و جلا دهند. (آنندراج) (برهان). سنگی که بدان جواهر و چیزهای دیگر را صیقل کرده جلا دهند. (ناظم الاطباء). مصحف سمباده و سنباده است. رجوع به سنباده شود
سیم اندام، (آنندراج)، آنکه ساق پای او چون سیم سفید است، آنکه ساق و سرین وی سفید و تابان باشد: سیم ساقی شده گراز سمی گاوچشمی شده بگاو دمی، نظامی، کی ببینم من رخ آن سیم ساق هین مکن تکلیف مالیس یطاق، مولوی، از سرو و مه چه گوئی ای مجمع نکویی تو ماه مشکبویی تو سرو سیم ساقی، سعدی، ساقیان سیم ساق و شاهدان شوخ چشم عاشقان خوش نفس جان پروران خوش نشین، (ترجمه محاسن اصفهان ص 32)، ساقی سیم ساق من گر همه دُرْد میدهد کیست که تن چو جام می جمله دهن نمیکند، حافظ