جدول جو
جدول جو

معنی سکن - جستجوی لغت در جدول جو

سکن
آرمیدن، جای گرفتن در خانه، ساکن شدن، آنچه به آن انس گیرند و آرامش پیدا کنند، آرامش
تصویری از سکن
تصویر سکن
فرهنگ فارسی عمید
سکن
(تَ)
مسکین شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
سکن
(سَ کَ)
جمع واژۀ ساکن. باشندگان خانه، قوت و خورش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
سکن
ساکن شدن
تصویری از سکن
تصویر سکن
فرهنگ لغت هوشیار
سکن
((سَ کَ))
جای گرفتن، آرمیدن، آن چه که به آن انس گیرند و آرامش پیدا کنند
تصویری از سکن
تصویر سکن
فرهنگ فارسی معین
سکن
((سَ))
قوت، خورش، جمع اسکان
تصویری از سکن
تصویر سکن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سکنج
تصویر سکنج
سرفه، خراش، تراش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سکنه
تصویر سکنه
ساکنان، محل پیوستگی گردن و سر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سکنا
تصویر سکنا
آرمیدگی و اقامت در جایی، جای ساکن شدن، جای اقامت، خانه، مسکن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سکنج
تصویر سکنج
دارای دهان بدبو یا لب شکافته شده، برای مثال تشنه را دل نخواهد آب زلال / کوزه بگذشته بر دهان سکنج (سعدی - ۸۵)
فرهنگ فارسی عمید
(اِ کِ)
در تداول مشتی ها، اسکناس
لغت نامه دهخدا
بهندی اسم بهمن ابیض است
لغت نامه دهخدا
(سَ کِ نَ)
جای باش. ج، سکنات. (منتهی الارب) (آنندراج). عالم دیگر:
گر مختصر است عالم کون
رای تو بدو نمی گراید
بخرام که سکنۀ دگر هست
تا آن دگرت چگونه آید.
انوری.
در منزل دل غم تو می آید و بس
در سکنۀ جان غم تومی پاید و بس.
انوری
قرارگاه سر از گردن. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
نعت تفضیلی از سکون. آرمیده تر
لغت نامه دهخدا
(سَ نَ)
سنگی باشد سیاه و سبک و بوی قیر کند و آن را از شام آورند از وادیی که آن وادی را درین زمان وادی جهنم خوانند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(سِ کُ)
سرفه کردن و آواز بگلو آوردن. (رشیدی) (برهان) (آنندراج) ، تراش که از تراشیدن است. (برهان) (انجمن آرای ناصری) (رشیدی) ، گزیدن که از گزندگی باشد. (برهان) (آنندراج) (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(سِ کَ)
جماع و مباشرت. (برهان) (آنندراج). جماع. (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(سَ کَ نَ)
جمع واژۀ ساکن. کسانی که در جایی ساکن شده و جای و مقام گزیده اند. (ناظم الاطباء).
- سکنۀ صحرا، درختان سبز و امثال آن. (آنندراج) (ناظم الاطباء).
- ، مردمان صحرانشین. (ناظم الاطباء).
- ، آب. (ناظم الاطباء).
- سکنۀ عالم، همه مخلوقات عالم. همه مخلوقات. (شرفنامه منیری). عموم مخلوقات. (ناظم الاطباء).
- سکنۀ کانون اخگر، آتش. (ناظم الاطباء) ، انگشت و زغال. (ناظم الاطباء). رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
بیچاره شدن. (تاج المصادر بیهقی). درویش شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مسکین شدن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، مانند مسکین گشتن: تسکین الرجل، اذا تشبه بالمسکین. (منتهی الارب). مانند مسکین گشتن. (از ناظم الاطباء). و رجوع به تمسکن شود، مطمئن شدن و وقار یافتن. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(سُ نا)
جای باش. (منتهی الارب). جای ساکن شدن در جایی. (آنندراج) ، خانه، باشش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، باشندۀ خانه. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سِ کَ نَ / نِ)
مخفف اسکنه که برمۀ نجاران است و به عربی بیرم گویند. (آنندراج) (رشیدی). مخفف اسکنه است و آن افزاری باشد درودگران را که بدان چوب سوراخ کنند و بشکنندو آن را به عربی بیرم خوانند. (برهان) :
که شکستی چو چوب را سکنه
سر و روی حروفم از شکنه.
سنایی
لغت نامه دهخدا
تصویری از تسکن
تصویر تسکن
بیچاره شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسکن
تصویر اسکن
ازروسی چاو ارزبرگ اسکناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکنج
تصویر سکنج
دهانی که بوی بد دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکنه
تصویر سکنه
کسانی که در جائی ساکن شده و جای و مقام گزیده اند، مردم صحرا نشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکنی
تصویر سکنی
جای ساکن شدن در جایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکنج
تصویر سکنج
((س کُ))
لب و دهانی که دارای سه کنج باشد، لب شکری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سکنج
تصویر سکنج
((سَ کَ یا س کُ))
سرفه، خراش، گزندگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سکنه
تصویر سکنه
((سَ کِ نَ))
حالتی که شخص در آن هست، وضع، محل اتصال سر و گردن، جمع سکنات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سکنه
تصویر سکنه
((سَ کَ نِ یا نَ))
ساکنین، سکون، استقامت، جمع سکنات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سکنی
تصویر سکنی
((سُ نا))
مسکن، جای اقامت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسکن
تصویر اسکن
((اِ کَ))
تصویری که به کمک اسکنر به دست می آید
فرهنگ فارسی معین
باشندگان، جمعیت، ساکنین، مقیمان، نفوس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اتراق، اقامت، سکونت، ماوا، مسکن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ظرفی از تیغه های نی و نیز سبدی که بر روی مرغ کرچ گذارند
فرهنگ گویش مازندرانی