جدول جو
جدول جو

معنی سکنج

سکنج((س کُ))
لب و دهانی که دارای سه کنج باشد، لب شکری
تصویری از سکنج
تصویر سکنج
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با سکنج

سکنج

سکنج
دارای دهان بدبو یا لب شکافته شده، برای مِثال تشنه را دل نخواهد آب زلال / کوزه بگذشته بر دهان سکنج (سعدی - ۸۵)
سکنج
فرهنگ فارسی عمید

سکنج

سکنج
سرفه کردن و آواز بگلو آوردن. (رشیدی) (برهان) (آنندراج) ، تراش که از تراشیدن است. (برهان) (انجمن آرای ناصری) (رشیدی) ، گزیدن که از گزندگی باشد. (برهان) (آنندراج) (رشیدی)
لغت نامه دهخدا

سکنج

سکنج
سنگی باشد سیاه و سبک و بوی قیر کند و آن را از شام آورند از وادیی که آن وادی را درین زمان وادی جهنم خوانند. (برهان)
لغت نامه دهخدا

سبنج

سبنج
چوبی دراز که بر یک سر آن گاو آهن نصب کنند و سر دیگر آن بر یوغ بندند و زمین را شیار کنند چوب قلبه
فرهنگ لغت هوشیار

سپنج

سپنج
عاریت، آرامگاه عاریتی خانه موقت. یا سرای سپنج. دنیا، خانه ای که از پالیز بانان و دشتبانان در پالیز و غله زار از چوب و علف سازند، چراگاه ستوران، عدد پانزده
فرهنگ لغت هوشیار