جدول جو
جدول جو

معنی سکزه - جستجوی لغت در جدول جو

سکزه
(سِ کِ زَ / زِ)
ستیزه است که جنگ و خصومت و لجاجت باشد. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سبزه
تصویر سبزه
(دخترانه)
سبزه وار، چمن زار، گندمگون، گیاهی که به صورت خودرو در جایی سبز شده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سکته
تصویر سکته
عارضه ای ناگهانی به دنبال مسدود شدن رگ های خون رسان قلب یا مغز که با بیهوشی، بی حسی، فلج و یا مرگ همراه است،
درنگ، وقفه،
در علوم ادبی در عروض ناهنجاری اندک و بر هم خوردن وزن شعر، سکوت نابه جا در آواز
سکتۀ قلبی: عارضه ای که به واسطۀ تنگ شدن یا بسته شدن رگ های خون رسان قلب رخ می دهد و گاه باعث مرگ می شود
سکتۀ مغزی: عارضه ای که به واسطۀ تنگ شدن، بسته شدن یا پاره شدن رگ های خون رسان مغز رخ می دهد و گاه باعث مرگ می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سکره
تصویر سکره
ظرفی که در آن خوردنی بریزند، کاسه یا پیاله سفالی، کاسه، پیاله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سکنه
تصویر سکنه
ساکنان، محل پیوستگی گردن و سر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سکزی
تصویر سکزی
سجزی، از مردم سیستان، سیستانی، برای مثال رستم سکزی، فزون شد دولتت تا بازگشتی / ز جنگ سکزیان دیومنظر (ازرقی - ۲۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سکیزه
تصویر سکیزه
جست و خیز ستور، لگد، جفته، جفتک، آلیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبزه
تصویر سبزه
گیاه تازه و سبز که از زمین چیده نشده باشد، گیاه نورسته، گیاه تازه روییده، برای مثال این سبزه که امروز تماشاگه ماست / تا سبزۀ خاک ما تماشاگه کیست (خیام - ۶۷) چمن، برای مثال رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید / وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید (حافظ - ۴۶۴)
نوعی کشمش سبز رنگ، کشمش سبز، کسی که چهره اش اندکی تیره و به رنگ گندم باشد، گندمگون،
گیاه سبز زینتی که پیش از عید نوروز برای سفرۀ هفت سین در ظرف کوچکی می رویانند
سبزۀ بهار: گیاهان و سبزی های فصل بهار، زمین سبز و خرم در فصل بهار، در موسیقی از الحان قدیم ایرانی، سبزبهار، برای مثال بر سبزۀ بهار نشینی و مطربت / بر سبزۀ بهار زند «سبزۀ بهار» (منوچهری - ۴۰)
سبزه در سبزه: سبزه زارهای پیوسته به هم، سبزه زار وسیع و پرگیاه، برای مثال دید نزهتگهی گران پایه / سبزه در سبزه، سایه درسایه (نظامی۴ - ۵۹۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوزه
تصویر سوزه
تکه پارچه ای که زیر بغل پیراهن یا میان شلوار بدوزند، خشتک، خشتچه، تریز جامه، برای مثال پرزر و در گشته ز تو دامنش / خشتک زر سوزۀ پیراهنش (نظامی۱ - ۱۳)
فرهنگ فارسی عمید
(سَ کَ نَ)
جمع واژۀ ساکن. کسانی که در جایی ساکن شده و جای و مقام گزیده اند. (ناظم الاطباء).
- سکنۀ صحرا، درختان سبز و امثال آن. (آنندراج) (ناظم الاطباء).
- ، مردمان صحرانشین. (ناظم الاطباء).
- ، آب. (ناظم الاطباء).
- سکنۀ عالم، همه مخلوقات عالم. همه مخلوقات. (شرفنامه منیری). عموم مخلوقات. (ناظم الاطباء).
- سکنۀ کانون اخگر، آتش. (ناظم الاطباء) ، انگشت و زغال. (ناظم الاطباء). رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(سَ کِ نَ)
جای باش. ج، سکنات. (منتهی الارب) (آنندراج). عالم دیگر:
گر مختصر است عالم کون
رای تو بدو نمی گراید
بخرام که سکنۀ دگر هست
تا آن دگرت چگونه آید.
انوری.
در منزل دل غم تو می آید و بس
در سکنۀ جان غم تومی پاید و بس.
انوری
قرارگاه سر از گردن. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سِ کَ نَ / نِ)
مخفف اسکنه که برمۀ نجاران است و به عربی بیرم گویند. (آنندراج) (رشیدی). مخفف اسکنه است و آن افزاری باشد درودگران را که بدان چوب سوراخ کنند و بشکنندو آن را به عربی بیرم خوانند. (برهان) :
که شکستی چو چوب را سکنه
سر و روی حروفم از شکنه.
سنایی
لغت نامه دهخدا
(سِ زَ / زِ)
جست و خیز و لگد انداختن ستور. (آنندراج) (برهان) :
بر شتر عیسی نهاده تنگ بار
خر سکیزه میکند در مرغزار.
مولوی.
، غلطانیدن. (غیاث) (آنندراج) ، ستیزه که جنگ و خصومت و لجاجت باشد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
قریه ای است در یمن از نواحی زبید. (معجم البلدان یاقوت)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
به لغت دری تبری به معنی جاروب است که خانه و فرش بدان روبند. (انجمن آرا) (آنندراج) ، در تفسیر ابوالفتوح در یک مورد بمعنی لیف خرما آمده و ظاهراً مصحف ’سازو’ است که سه بار در همان کتاب آمده است. رجوع به تفسیر ابوالفتوح چ 1 ج 4 ص 96 س 6 و سازو در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(زَ/ زِ)
در کتابهای جدید ریاضی بجای عامل معمول شده است. (فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
منسوب به سیستان چه سیستان را سکزستان گویند. (غیاث). سکز. سیستان. سجزی. سجستان. سکستان. سکزی. سیستانی:
همانا که آن سکزی جنگجوی
که چندان همی برشمردی تو روی.
فردوسی.
سکزی امیر حرس بر وی موکل بود.
(تاریخ بیهقی).
چه خانه ست این کزو گشت این گشن لشکر
یکی هندو یکی سکزی یکی بستی.
ناصرخسرو.
توان بردن هنوز از جای جنگت
دریده زهرۀ سکزی به زنبر.
ناصرخسرو.
فزون شد دولتت تا بازگشتی
ز جنگ سکزیان دیومنظر.
ازرقی.
رجوع به سگزی شود
لغت نامه دهخدا
شلمه شلمک از گیاهان، جمع ساکر، ماندابها کاسه گلی، پیاله ایست که مقداری معین جا بگیرد سکرجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکنه
تصویر سکنه
کسانی که در جائی ساکن شده و جای و مقام گزیده اند، مردم صحرا نشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکزه
تصویر رکزه
پا جوش کویک، هوشیاری دور اندیشی، دانایی، خرد ورزی، ایستایی خرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبزه
تصویر سبزه
گیاه خودروی نورسته
فرهنگ لغت هوشیار
مرضی که حس و حرکت در تن زائل شود و مریض چنان نماید که مرده است، بیماریی که به سبب شدت کامل در بطون دماغ و مجاری روح اعضا صاحب آن از حس و حرکت معطل گردد
فرهنگ لغت هوشیار
سبوسه سر شوره سر زه نیام، توره سر آشی که از سرکه و گوشت و بلغور و میوه خشک پزند و آن چنانست که گندم را بلغور کنند و در سرکه بخیسانند و خشک کنند و هر وقت که خواهند صرف نمایند سرکه با آش سرکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکیزه
تصویر سکیزه
جست و خیز کننده، جفتک انداز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکزی
تصویر سکزی
منسوب به سکزستان سکستان سیستان از مردم سیستان سیستانی سجزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکته
تصویر سکته
((سَ تَ یا تِ))
سکوت ناگهانی، بسته شدن ناگهانی بعضی رگ ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سازه
تصویر سازه
((زِ))
ساختار، ساختمان، عامل (ریاضی)، واحد نحوی زبان (زبان شناسی)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سکره
تصویر سکره
((سَ تَ یا تِ))
کاسه گلی، پیاله ای است که مقداری معین جا بگیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سکنه
تصویر سکنه
((سَ کِ نَ))
حالتی که شخص در آن هست، وضع، محل اتصال سر و گردن، جمع سکنات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سکنه
تصویر سکنه
((سَ کَ نِ یا نَ))
ساکنین، سکون، استقامت، جمع سکنات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سکیزه
تصویر سکیزه
((س زَ))
جست و خیز، جفتک اندازی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوزه
تصویر سوزه
تریز جامه، تک پارچه ای که در زیر بغل پیراهن یا میان شلوار دوزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوزه
تصویر سوزه
((زَ یا زِ))
عمل سوختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سازه
تصویر سازه
جاروب، جارور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سازه
تصویر سازه
فاکتور، بنا
فرهنگ واژه فارسی سره