جدول جو
جدول جو

معنی سپوز - جستجوی لغت در جدول جو

سپوز
در ترکیب به معنی سپوزنده آید: کین سپوز
تصویری از سپوز
تصویر سپوز
فرهنگ لغت هوشیار
سپوز
چیزی را به زور و فشار در چیز دیگر فرو کردن
تصویری از سپوز
تصویر سپوز
فرهنگ فارسی عمید
سپوز
((س))
در ترکیب به معنی «سپوزنده» آید، کین سپوز
تصویری از سپوز
تصویر سپوز
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

پوست گندم یا جو، پوست آرد نشده دانه غله (گندم جو)، نوعی مرض جلدی که در طبقه شاخی اپیدرم تحت تاثیر برخی قارچها پوسته پوسته شده و میریزد. یا سپوس سر. شوره سر که عبارت از پوسته بشره سر میباشد که بر اثر فعالیت قارچهای کچلی و برخی قارچهای انگلی دیگر که از سر بشکل پوسته ها و فلسهایی جدا میکند شوره سر سبوس
فرهنگ لغت هوشیار
ماموری که از طرف شهرداری یا برزن محل مامور جارو کردن و تنظیف خیابان ها و کوچه ها است رفتگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپرز
تصویر سپرز
طحال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپوس
تصویر سپوس
سبوس، پوست گندم یا جو، پوست آرد نشدۀ دانۀ گندم یا جو که از الک کردن آرد به دست می آید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپور
تصویر سپور
مامور شهرداری که خیابان ها و کوچه ها را جاروب می کند، رفتگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طپوز
تصویر طپوز
ترکی گرز گرزک
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی هندلک از ساز ها آلتی موسیقی از ذوات الاوتار و آن سازی بود مرکب از یک قطعه چوب مجوف بر شکل عودی کوچک دارای پنج وتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپوس
تصویر سپوس
((سُ یا سَ))
پوست گندم یا جو، پوست آرد نشده دانه غله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپور
تصویر سپور
((سُ))
رفتگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپرز
تصویر سپرز
((س پُ))
طحال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قپوز
تصویر قپوز
((قُ پُ))
قوپوز، آلتی موسیقی از ذوات الاوار و آن سازی بود مرکب از یک قطعه چوب مجوف بر شکل عودی کوچک، دارای پنج وتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپرز
تصویر سپرز
طحال، غده ای در طرف چپ شکم در زیر حجاب حاجز که عمل آن ذخیره کردن گلبول های قرمز و دفاع از بدن در برابر هجوم بیماری هاست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوز
تصویر سوز
حرارت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سوز
تصویر سوز
سوزش، سوزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوز
تصویر سوز
باد بسیار سرد، کنایه از غم بسیار، بن مضارع سوختن، پسوند متصل به واژه به معنای سوزنده مثلاً جان سوز، جهان سوز، خانمان سوز، دلسوز،
سوزش، اشتعال، آتش
سوز و ساز: کنایه از صبر و بردباری در برابر ناکامی ها و مصیبت ها
سوز و گداز: کنایه از بی تابی و بی قراری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پوز
تصویر پوز
پوزه، گرداگرد دهان جانوران چهارپا، فرنج، برفوز، پتفوز، بتفوز، فوز، بتپوز، بنفوز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پوز
تصویر پوز
پوزه، تنه درخت، ساقه درخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پوز
تصویر پوز
پیرامون دهان جانوران چهارپا، دهان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوز
تصویر سوز
سوزش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپوزنده
تصویر سپوزنده
تاخیر کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپوز کار
تصویر سپوز کار
کسی که در کارها تاخیر کند آنکه در امور مماطله کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپوزگار
تصویر سپوزگار
کسی که در کارها درنگ و تاخیر کند، تنبل، سست، بیکار، کاهل، هنجام، کسل، جایمند، تنند، اژکهان، اژکان، اژکهن، سپوزکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپوزکار
تصویر سپوزکار
کسی که در کارها درنگ و تاخیر کند، تنبل، سست، بیکار، کاهل، هنجام، کسل، جایمند، تنند، اژکهان، اژکان، اژکهن، سپوزگار، برای مثال هر که باشد سپوزکار به دهر / نوش در کام او شود چون زهر (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۸۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپوزیدن
تصویر سپوزیدن
چیزی را به زور و فشار در چیز دیگر فرو کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپوزیدن
تصویر سپوزیدن
((س دَ))
سپوختن، اسپوختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپوزکار
تصویر سپوزکار
((گار))
کسی که در کارها تأخیر کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپوزنده
تصویر سپوزنده
فروکننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از در سپوزیدن
تصویر در سپوزیدن
سپوزیدن سپوختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکسپوزیسیون
تصویر اکسپوزیسیون
نشان دادن، نمایش، نمایش گاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکسپوزان
تصویر اکسپوزان
نماگر، نماینده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پاسپوزنده
تصویر پاسپوزنده
تیپا زننده لگد زننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکسپوزیسیون
تصویر اکسپوزیسیون
فرانسوی نمایش نشان دادن نمایشگاه
فرهنگ لغت هوشیار