جدول جو
جدول جو

معنی سپرساز - جستجوی لغت در جدول جو

سپرساز
آنکه سپرهای اتومبیل را تعمیر می کند، کسی که سپر می سازد، سازندۀ سپر
تصویری از سپرساز
تصویر سپرساز
فرهنگ فارسی عمید
سپرساز
آنکه سپر سازد. آنکه سپر درست کند:
هندوانند سپرساز از سیم
لیک دارندۀ تیر خزرند.
خاقانی.
ندانم سپرساز خاقانیا
که نادانی اکسیر دانستن است.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سپنسار
تصویر سپنسار
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از سرداران خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سحرناز
تصویر سحرناز
(دخترانه)
مرکب از سحر (زمان قبل از سپیده دم) + ناز (زیبا)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چترساز
تصویر چترساز
کسی که چتر درست میکند، سازندۀ چتر، چتردار، چترکش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارساز
تصویر کارساز
کارگشا، مشکل گشا، چاره جو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سورسات
تصویر سورسات
سیورسات، زادوتوشه، خوارباری که برای لشکر در موقع حرکت فراهم می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپرسازی
تصویر سپرسازی
شغل و عمل سپرساز، جایی که سپرهای اتومبیل را تعمیر کنند
فرهنگ فارسی عمید
(سَ تَ)
حس و آنچه به حس معلوم میشود. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ چَ دَ / دِ)
سایندۀ سپهر. بلند مرتبه. عظیم الشأن:
شاه سپهر قدر و خداوند تیغ و تاج
تیغش سپهر پیما تاجش سپهرسای.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(سِ پَ)
نام ایرانی سپهسالار خسرو پرویز. (فهرست ولف) :
سپنسار و شاپور وچون اندیان
بدان جنگ بر تنگ بسته میان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(سِ پَ)
یکی از نامهای آفتاب. (برهان) (رشیدی) :
چو لعبتان ضمیرم تتق براندازند
سپرسیاه کند آرزوی لالایی.
نجیب الدین گلپایگانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
تیرگر، (آنندراج)، کسی که تیر می سازد، (ناظم الاطباء)، سازندۀ تیر، نابل، نبال:
چو کوتاهیی بیند از تیرساز
کند در زدن همچو رمحش دراز،
ملاطغرا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ ذَ)
سازندۀ تار
لغت نامه دهخدا
(اَ پَرْ)
پرویز. ابرویز. ابرواز
لغت نامه دهخدا
(چَ پَ)
چپربندی. عمل کشیدن چپر برای منع ورود آدمی یا حیوان به خانه یا مزرعه. دیوارسازی از چوب یا نی یا خار و جز اینها
لغت نامه دهخدا
(سِ پَ)
دهی است از دهستان سیاهکل بخش سیاهکل دیلمان شهرستان لاهیجان واقع در 3 هزارگزی خاوری سیاهکل سر راه شوسۀ سیاهکل به لاهیجان. هوای آنجا معتدل. دارای 119 تن سکنه است. محصولات آنجا برنج، ابریشم، چای و شغل اهالی زراعت. راه آن شوسه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(شَ گَ)
چتردار. چترکش. (آنندراج) :
چترسازی است ابر بر سر تو
تیغبازی است برق بر در تو.
باقرکاشی (از آنندراج).
رجوع به چتردارو چترکش شود، سازندۀ چتر. تهیه کننده و فراهم کننده چتر. رجوع به چتر ساختن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ پَ)
در بابل واحد مقیاس مساحت، مسافتی بود که شخصی رشید (یعنی کسی که بحدّ رشد رسیده بود) در مدت دو دقیقه میتوانست طی کند (این مقدار از زمان را ازاین جهت اتخاذ کرده بودند که بر حسب تجربه معین شده بود از وقتی که اولین شعاع آفتاب دیده میشود تا نمایان شدن تمام قرص آن برای پیمودن مسافتی این مدّت لازم است). در باب این مقیاس هم نظرها مختلف است. بعضی آنرا معادل 185 متر و برخی مساوی با 147 متر میدانند، ولی موافق نوشته های هرودوت و کزنفون و اراتستن مقیاس مزبور را باید از 189 تا 150 متر دانست. سی اسپرسا معادل یک پرثنها بود و پرثنها همان پرسنگ یا فرسخ است. (مورخین یونانی پرسنگ نوشته اند). بنابراین پرسنگ معادل 4433 یا 5550متر بوده. کسور اسپرسا از اینقرار بود: اسپرسا= 360آرسنی، آرسنی = 20 انگسته، انگسته = 6 پوه و اسپرسا همان اسب رس است. (ایران باستان ص 1479 و 1498) ، رزمگاه:
ببر کرده یکسر سلیح ستیز
نهادند رو جانب اسپریز.
جلالی.
و رجوع به اسپریس شود
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
بردارندۀ سپر و کسی که با خود سپر دارد. (ناظم الاطباء). آن که سپر جنگ دارد. سربازی که سپر در دست دارد. آنکه با سپر مسلح است. تارس (دهار) :
صفی برکشیدند پیش سوار
سپردار و ژوبین ور و نیزه دار.
فردوسی.
بفرمود تا گیو با ده هزار
سپردارو برگستوان ور سوار.
فردوسی.
سپردار بسیار در پیش بود
که دلشان ز رستم بداندیش بود.
فردوسی.
چنان کن که هر نیزه ور روز جنگ
سپردار باشد کمانی بچنگ.
اسدی.
یلی گشته مردانه و شیرزن
سواری سپردار و شمشیرزن.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو)
آهنگ سفرکننده. مسافر:
نخواندی که جان چون سفرساز گشت
از آن کس که آمد بدو بازگشت.
نظامی.
ز اول صبح تا به نیمۀ روز
من سفرساز و او مسافرسوز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نِ / نَ بُ فَ دی دَ / دِ)
جادوگر. فسون ساز. (آنندراج). ساحر. جادوگر. (ناظم الاطباء) :
برون آمد ز پرده سحرسازی
شش اندازی بجای شیشه بازی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(هَِ دَ / دِ)
شجاع. دلیر. جنگجو: جوانی ببدرقه همراه ما شد سپرباز چرخ انداز. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قیرساز
تصویر قیرساز
گژف ساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سورسات
تصویر سورسات
ملزومات سپاهیان که پیش از ورود آنان تهیه کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپر سازی
تصویر سپر سازی
شغل و عمل سپر ساز، کارگاه و محل سپر ساز
فرهنگ لغت هوشیار
واحد اندازه گیری مسافت در ایران باستان و آن مسافتی بود که شخص رشید (یعنی کسی که به حد رشد رسیده باشد) در مدت دو دقیقه میتوانست بپیماید (این مقدار را بر حسب تجربه معین کرده بودند که از هنگام پیدا شدن اولین شعاع خورشید تا نمایان شدن قرص تمام آن برای پیمودن چنین مسافتی لازم است) بعضی آنرا معادل 147 متر و برخی 185 متر دانسته اند ولی طبق نوشته های هرودتس و کزنفون واراتستنس مقیاس مذکور را باید از 150 تا 189 متر دانست. سی اسپر سا معادل یک پرثنها (فرسنگ) بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپر ساز
تصویر سپر ساز
کسی که سپر جنگی سازد، سازنده سپر ماشین و تعمیر کننده آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپرباز
تصویر سپرباز
دلیر، جنگجو، شجاع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارساز
تصویر کارساز
وکیل، مهندس، خدمتکار و مانند آن، کارگشا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سورسات
تصویر سورسات
((رَ))
زاد و توشه، خواربار، ملزومات و تدارکات کار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارساز
تصویر کارساز
چاره جو، مشکل گشا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کمرساز
تصویر کمرساز
تنگ اسب، سازنده کمربند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسپرسا
تصویر اسپرسا
((اَ پَ))
اسپ ریس، اسب ریس، واحد اندازه گیری مسافت در ایران باستان و آن مسافتی بود که شخص رشید (یعنی کسی که به حد رشد رسیده باشد) در مدت دو دقیقه می توانست بپیماید، (این مقدار را برحسب تجربه معین کرده بودند که از هنگام پیدا شدن اولین شعاع خورشید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارساز
تصویر کارساز
تاثیر گذار، مثمر ثمر، آکتیو
فرهنگ واژه فارسی سره