- سَادَ
- سلطه داشتن، او پیروز شد
معنی سَادَ - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
انحراف کردن، تیز
ماهی گرفتن، او فریاد زد، شکار غیر قانونی کردن
بازگشتن، او برگشت، بازنگری کردن، برگشتن
سیمان زدن، او راه افتاد، راه پیمایی کردن، سرعت حرکت دادن، قایق رانی کردن، گردش کردن، آب دادن، سیم کشیدن
افزایش دادن، او افزایش یافت، شدید کردن، پیش بردن، حدّاکثر کردن
فرماندهی کردن، او رهبری کرد، رهبری کردن، دستکاری کردن، ناوبری کردن، هدایت کردن، رانندگی کردن
به طور سلطه گرایانه، به روشی ملایم
به طور ساده انگار، به روشی ساده لوحانه