معنی سَارَ سَارَ سیمان زدن، او راه افتاد، راه پیمایی کردن، سرعت حرکت دادن، قایق رانی کردن، گردش کردن، آب دادن، سیم کشیدن سیمان زَدَن، او راه اُفتاد، راه پیمایی کَردَن، سُرعَت حَرَکَت دادَن، قایِق رانی کَردَن، گَردِش کَردَن، آب دادَن، سیم کِشیدَن دیکشنری عربی به فارسی