نانی باشد که از آرد گاورس و ارزن پزند. (برهان). نانی که ازگاورس پزند. (فرهنگ رشیدی). نان گاورسین. (اوبهی). نان گاورس و یا ارزن. (از ناظم الاطباء) : گفتم که ارمنیست مگر خواجه بوالعمید کو نان گندمین نخورد جز که سنگله. بوذر (از حاشیۀفرهنگ اسدی نخجوانی). ، و امروز در تداول زنان، نان سخت و زفت و ورنیامده را گویند یعنی بسیار بسیار سخت و زفت. (یادداشت بخط مؤلف)
نانی باشد که از آرد گاورس و ارزن پزند. (برهان). نانی که ازگاورس پزند. (فرهنگ رشیدی). نان گاورسین. (اوبهی). نان گاورس و یا ارزن. (از ناظم الاطباء) : گفتم که ارمنیست مگر خواجه بوالعمید کو نان گندمین نخورد جز که سنگله. بوذر (از حاشیۀفرهنگ اسدی نخجوانی). ، و امروز در تداول زنان، نان سخت و زفت و ورنیامده را گویند یعنی بسیار بسیار سخت و زفت. (یادداشت بخط مؤلف)
تگرگ، قطره های باران که در اثر سرد شدن ناگهانی هوا در ارتفاع کم به صورت دانه های کوچک یخ می بارد، پسکک، سنگک، ژاله، یخچه، آب بسته، سنگرک، شهنگانه، شخکاسه، پسنگک
تَگَرگ، قطره های باران که در اثر سرد شدن ناگهانی هوا در ارتفاع کم به صورت دانه های کوچک یخ می بارد، پَسکَک، سَنگَک، ژالِه، یَخچِه، آبِ بَستِه، سَنگرَک، شَهَنگانِه، شَخکاسِه، پَسَنگَک
سم شکافته مانند سم گاو، گوسفند و آهو زنگوله، زنگوله، زنگ کوچک کروی شکل که به پای کودکان یا گردن چهارپایان می بندند، زنگل، زنگله، زنگدان، زنگلیچه، ژنگدان
سم شکافته مانند سم گاو، گوسفند و آهو زَنگوله، زَنگوله، زنگ کوچک کروی شکل که به پای کودکان یا گردن چهارپایان می بندند، زَنگُل، زَنگُله، زَنگدان، زَنگُلیچه، ژَنگدان
ریشۀ پرده و دستار و جامه، خوشه، خوشۀ جو یا گندم، خوشۀ انگور، خوشۀ خرما، برای مثال درخت خرما صد خار زشت دارد و خشک / اگر دو شنگله خرمای خوب و تر دارد (ناصرخسرو - ۲۷۹)
ریشۀ پرده و دستار و جامه، خوشه، خوشۀ جو یا گندم، خوشۀ انگور، خوشۀ خرما، برای مِثال درخت خرما صد خار زشت دارد و خشک / اگر دو شنگله خرمای خوب و تر دارد (ناصرخسرو - ۲۷۹)
موی مرغوله و مجعد را گویند، و آن مویی باشد که هر تارش برهم نشسته و بخود پیچیده بود همچون موی زنگیان، و جعد. نقیض سبط است، و سبط مویی را گویند که تارهای آن مطلقاً پیچ و خم نداشته باشد. (برهان). موی مجعد و مرغوله و پیچیده و برهم نشسته را گویند. (آنندراج) (انجمن آرا). موی مرغول مجعد و پیچیده. (ناظم الاطباء)
موی مرغوله و مجعد را گویند، و آن مویی باشد که هر تارش برهم نشسته و بخود پیچیده بود همچون موی زنگیان، و جعد. نقیض سبط است، و سبط مویی را گویند که تارهای آن مطلقاً پیچ و خم نداشته باشد. (برهان). موی مجعد و مرغوله و پیچیده و برهم نشسته را گویند. (آنندراج) (انجمن آرا). موی مرغول مجعد و پیچیده. (ناظم الاطباء)
نام سازی است که چنگ گویند. (جهانگیری) (برهان) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) : چزد رابر شاخهای خم گرفته لحن نای باد را از برگهای خشک بانگ چنگله. مسعودسعدسلمان (از انجمن آرا). رجوع به چنگ شود، پنجۀ مردم. (جهانگیری) (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). رجوع به چنگ و چنگال شود، پنجۀ جانوران پرنده باشد همچون باز و شاهین. (جهانگیری) (برهان) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) ، مطلق قلاب را نیز گفته اند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). قلاب. (جهانگیری) (ناظم الاطباء). رجوع به چنگ و چنگک شود
نام سازی است که چنگ گویند. (جهانگیری) (برهان) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) : چزد رابر شاخهای خم گرفته لحن نای باد را از برگهای خشک بانگ چنگله. مسعودسعدسلمان (از انجمن آرا). رجوع به چنگ شود، پنجۀ مردم. (جهانگیری) (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). رجوع به چنگ و چنگال شود، پنجۀ جانوران پرنده باشد همچون باز و شاهین. (جهانگیری) (برهان) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) ، مطلق قلاب را نیز گفته اند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). قلاب. (جهانگیری) (ناظم الاطباء). رجوع به چنگ و چنگک شود
گوی گریبان. تکمۀ کلاه. (برهان قاطع). گوی گریبان و کلاه. جوزه گره. (فرهنگ سروری) : وانگه ز ماه و زهره کلاه و لباچه را هم قوقه و هم انگلۀ شاهوار کرد. خاقانی. چون قدح گیری در ایوان آسمان گوید ترا مشتری بربسته زلف و برگشاده انگله. ظهیر فاریابی (از فرهنگ جهانگیری). پیکان انگلۀ کله از تارک کیوان برداشتی. (تاج المآثر). افلاک چیست خاسته گرد سپاه اوست خورشید چیست انگله ای بر کلاه اوست. ؟ (از فرهنگ سروری).
گوی گریبان. تکمۀ کلاه. (برهان قاطع). گوی گریبان و کلاه. جوزه گره. (فرهنگ سروری) : وانگه ز ماه و زهره کلاه و لباچه را هم قوقه و هم انگلۀ شاهوار کرد. خاقانی. چون قدح گیری در ایوان آسمان گوید ترا مشتری بربسته زلف و برگشاده انگله. ظهیر فاریابی (از فرهنگ جهانگیری). پیکان انگلۀ کله از تارک کیوان برداشتی. (تاج المآثر). افلاک چیست خاسته گرد سپاه اوست خورشید چیست انگله ای بر کلاه اوست. ؟ (از فرهنگ سروری).
خوشۀ کوچکی را گویند از انگور که جزو خوشۀ بزرگی باشد و باین معنی بجای لام رای بی نقطه (زنگره) هم آمده است. (برهان). هر یک از خوشه های کوچک انگور که مجموع آنها را خوشه گویند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). یک جزء از خوشۀ بزرگ انگور. (ناظم الاطباء)
خوشۀ کوچکی را گویند از انگور که جزو خوشۀ بزرگی باشد و باین معنی بجای لام رای بی نقطه (زنگره) هم آمده است. (برهان). هر یک از خوشه های کوچک انگور که مجموع آنها را خوشه گویند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). یک جزء از خوشۀ بزرگ انگور. (ناظم الاطباء)
زنگل. زنگوله. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). مزید علیه زنگ که آواز میدهد. (آنندراج). درا و جلاجل و زنگ را گویند. (برهان). جلاجل که آن را زنگ نیز گویند. (از شرفنامۀ منیری). زنگ که بر پای کودکان و پیکان و باز و باشق و دیگر جانوران بندند. (صحاح الفرس، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زنگ باشد که به پای کودکان و بر پای باشه و مانند آن بسته دارند نیکویی را. (اوبهی). زنگوله. جلجل. زنگ خرد. درا. درای. زنگ. جرس. جرس خرد. زنگ کوچک که بر پای کودکان و بازان بندند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). جلاجل و زنگهای کوچکی که زنان و شاطران بر پای خودمی بندند. و زنگوله های کوچک و گردی که بر کنارهای کم و دایره آویزان می کنند. (ناظم الاطباء) : ای باز بهشتی سپیدپای وز سیم بهشتیت زنگله. خسروی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). هارون تو ماه وز ثریاش شش زنگله درمیان ببینم. خاقانی. چرخ هارون کمردارش و چون هارونان ز انجمش زنگله ها در کمر آویخته اند. خاقانی. طفل شب آهیخت چو در دایه دست زنگلۀ روز فرا پاش بست. نظامی. و رجوع به زنگ و زنگوله و زنگل شود. - زنگله بر کلاه دوختن، از اسباب مسخرگی است. (آنندراج) : هست بر همتم چرخ یکی مسخره زنگله ای دوخته بر کله آفتاب. حکیم زلالی (از آنندراج). - زنگله پا، آنکه زنگله در پای داشته باشد. (آنندراج) (از فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء) : عجبی نیست که از شبنم کوچک دلیش گربۀ بید شود زنگله پا در کشمیر. ملاطغرا (از آنندراج). - زنگلۀ روز، کنایه از آفتاب عالمتاب است. (برهان) (از انجمن آرا) (از شرفنامۀمنیری) (از فرهنگ رشیدی) (آنندراج). آفتاب. خورشید. (فرهنگ فارسی معین). زنگلۀ زر. آفتاب. (ناظم الاطباء). - زنگلۀ زر، آفتاب. (ناظم الاطباء). ، نام مقامی است از موسیقی. (برهان). پرده ای از پرده های موسیقی. (صحاح الفرس). نام مقامی است از موسیقی و سرود. (آنندراج). نام پرده ای از دوازده پردۀ موسیقی. نام یکی از دو فرع مقامۀ راست باشد. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). نوایی از موسیقی. (ناظم الاطباء) : در جمع سست رایان رو زنگله سرایان. مولوی (از فرهنگ رشیدی). ، ظلف. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی). و آن در گاو و گوسپند و بز و آهو و امثال آنان باشد. کفشک. سمی که دو شق باشد چون سم آهو و جز آن. شعره. چلوزه. (از یادداشت های بخط مرحوم دهخدا). رجوع به ژنگله شود. - زنگله دار، زنگله داران، ذوات الظلف. ذوات الاظلاف. کفشک داران. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
زنگل. زنگوله. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). مزید علیه زنگ که آواز میدهد. (آنندراج). درا و جلاجل و زنگ را گویند. (برهان). جلاجل که آن را زنگ نیز گویند. (از شرفنامۀ منیری). زنگ که بر پای کودکان و پیکان و باز و باشق و دیگر جانوران بندند. (صحاح الفرس، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زنگ باشد که به پای کودکان و بر پای باشه و مانند آن بسته دارند نیکویی را. (اوبهی). زنگوله. جلجل. زنگ خرد. درا. درای. زنگ. جرس. جرس خرد. زنگ کوچک که بر پای کودکان و بازان بندند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). جلاجل و زنگهای کوچکی که زنان و شاطران بر پای خودمی بندند. و زنگوله های کوچک و گردی که بر کنارهای کم و دایره آویزان می کنند. (ناظم الاطباء) : ای باز بهشتی سپیدپای وز سیم بهشتیت زنگله. خسروی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). هارون تو ماه وز ثریاش شش زنگله درمیان ببینم. خاقانی. چرخ هارون کمردارش و چون هارونان ز انجمش زنگله ها در کمر آویخته اند. خاقانی. طفل شب آهیخت چو در دایه دست زنگلۀ روز فرا پاش بست. نظامی. و رجوع به زنگ و زنگوله و زنگل شود. - زنگله بر کلاه دوختن، از اسباب مسخرگی است. (آنندراج) : هست بر همتم چرخ یکی مسخره زنگله ای دوخته بر کله آفتاب. حکیم زلالی (از آنندراج). - زنگله پا، آنکه زنگله در پای داشته باشد. (آنندراج) (از فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء) : عجبی نیست که از شبنم کوچک دلیش گربۀ بید شود زنگله پا در کشمیر. ملاطغرا (از آنندراج). - زنگلۀ روز، کنایه از آفتاب عالمتاب است. (برهان) (از انجمن آرا) (از شرفنامۀمنیری) (از فرهنگ رشیدی) (آنندراج). آفتاب. خورشید. (فرهنگ فارسی معین). زنگلۀ زر. آفتاب. (ناظم الاطباء). - زنگلۀ زر، آفتاب. (ناظم الاطباء). ، نام مقامی است از موسیقی. (برهان). پرده ای از پرده های موسیقی. (صحاح الفرس). نام مقامی است از موسیقی و سرود. (آنندراج). نام پرده ای از دوازده پردۀ موسیقی. نام یکی از دو فرع مقامۀ راست باشد. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). نوایی از موسیقی. (ناظم الاطباء) : در جمع سست رایان رو زنگله سرایان. مولوی (از فرهنگ رشیدی). ، ظِلْف. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی). و آن در گاو و گوسپند و بز و آهو و امثال آنان باشد. کفشک. سمی که دو شق باشد چون سم آهو و جز آن. شعره. چلوزه. (از یادداشت های بخط مرحوم دهخدا). رجوع به ژنگله شود. - زنگله دار، زنگله داران، ذوات الظلف. ذوات الاظلاف. کفشک داران. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
خوشه یک خوشه، گاورس از گیاهان، آبام خوشه آبام ششمین از آبام های دوازده گانه واحد سنبل یک خوشه (گندم جو و غیره) جمع سنبلات سنابل. توضیح گونه ای از آرایش گل است که گلهای فرعی بدون دم گل بمحور اصلی گل متصل باشند سنبلچه سنبلک. یا سنبله آبی. لسان البحر. یا سنبله پاییز. گل حضرتی. یا سنبل زر. منقل آتش. آتشدان، ششمین برج سال
خوشه یک خوشه، گاورس از گیاهان، آبام خوشه آبام ششمین از آبام های دوازده گانه واحد سنبل یک خوشه (گندم جو و غیره) جمع سنبلات سنابل. توضیح گونه ای از آرایش گل است که گلهای فرعی بدون دم گل بمحور اصلی گل متصل باشند سنبلچه سنبلک. یا سنبله آبی. لسان البحر. یا سنبله پاییز. گل حضرتی. یا سنبل زر. منقل آتش. آتشدان، ششمین برج سال