جدول جو
جدول جو

معنی سنبله

سنبله
ششمین صورت فلکی منطقه البروج، ششمین برج از برج های دوازده گانه، برابر با شهریور، خوشه، در علم زیست شناسی یک خوشۀ جو یا گندم، خوشه
تصویری از سنبله
تصویر سنبله
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با سنبله

سنبله

سنبله
خوشه یک خوشه، گاورس از گیاهان، آبام خوشه آبام ششمین از آبام های دوازده گانه واحد سنبل یک خوشه (گندم جو و غیره) جمع سنبلات سنابل. توضیح گونه ای از آرایش گل است که گلهای فرعی بدون دم گل بمحور اصلی گل متصل باشند سنبلچه سنبلک. یا سنبله آبی. لسان البحر. یا سنبله پاییز. گل حضرتی. یا سنبل زر. منقل آتش. آتشدان، ششمین برج سال
فرهنگ لغت هوشیار

سنبله

سنبله
یک خوشه، از صورت های فلکی جنوبی و ششمین برج از بروج دوازده گانه که خورشید شهریور ماه در آن دیده می شود
سنبله
فرهنگ فارسی معین

سنبله

سنبله
نام برج ششم و آن بصورت دختر است دامن فروهشته و سر او بمغرب و شمال و پای او بمشرق و جنوب، دست چپ آویخته دارد با پهلوی خود و دست راست او بلند است برابر دوش و خوشۀ گندم را بدان دست گرفته، به همین سبب به اسم سنبله مسمی است. (آنندراج). نام برجی از بروج فلک. (منتهی الارب). نام صورتی از صور بروج دوازده گانه فلکیه و آن برج ششم است و نام دیگر آن عذرا باشد و آنرا بر صورت زنی توهم کنند که او را دو بال است و از کواکب او سماک اعزل است که ستاره ای است روشن از قدر اول. (جهان دانش). اول آن مطابق است تقریباً با ششم شهریور ماه جلالی و بیست و سیم اوت. (یادداشت مؤلف) :
چون در اسد رسیدی چون سنبله سنانکش
از ضربت الف سان کردی چو شین و دالش.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 228).
سنبلۀ چرخ را خرمن شادی بسوخت
کآتش خورشید کرد خانه باد اختیار.
خاقانی.
کمتر از داس سر سنبله دان
اسد چرخ بمیزان اسد.
خاقانی.
- سنبلۀ آسمان، سنبلۀ چرخ. برج سنبله:
این مرغ عرش ار طلب دانه ای کند
آن دانه جز ز سنبلۀ آسمان مخواه.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

سنبله

سنبله
یک خوشۀ گندم و جو و مثل آن. ج، سنابل. (آنندراج). واحد سنبل یک خوشه (جو و گندم و غیره). ج، سنبلات، سنابل. (فرهنگ فارسی معین). خوشه. ج، سنابل. (منتهی الارب) :
کسان ذخیرۀ دنیا نهند و غلۀ او
هنوز سنبله باشد که رفت در میزان.
سعدی (دیوان چ مصفا ص 724).
، گونه ای که از آرایش گل است که گلهای فرعی بدون دم گل بمحور اصلی گل متصل باشد. سنبلچه سنبلک. (فرهنگ فارسی معین).
- سنبلۀ آبی، لسان البحر. (فرهنگ فارسی معین).
- سنبلۀ پائیز، گل حضرتی. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا

سنبله

سنبله
درخت عضاه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). درخت خارداری که عضاه نیز گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

سنبله

سنبله
خوشه برآوردن کشت. (ناظم الاطباء). از پس یا از پیش کشیدن جامه را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا