جدول جو
جدول جو

معنی سلم - جستجوی لغت در جدول جو

سلم
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام بزرگترین پسر پیشدادی
تصویری از سلم
تصویر سلم
فرهنگ نامهای ایرانی
سلم
آشتی، صلح، کسی که در صلح و آشتی باشد
تصویری از سلم
تصویر سلم
فرهنگ فارسی عمید
سلم
لوح یا تختۀ سیاه که دانش آموزان بر آن چیزی بنویسند
تصویری از سلم
تصویر سلم
فرهنگ فارسی عمید
سلم
بیع سلم، در فقه و حقوق پیش فروش و پیش خرید، بیع سلف
تصویری از سلم
تصویر سلم
فرهنگ فارسی عمید
سلم
نردبان، پلکان
تصویری از سلم
تصویر سلم
فرهنگ فارسی عمید
سلم
(سِ لَ)
تخته و لوحی باشد که کودکان بر آن چیز نویسند و از آن چیزی خوانند. (برهان). تختۀ رنگین که کودکان بر آن چیزی نویسند و به عربی لوح گویند. (فرهنگ رشیدی). لوحی که کودکان بر آن چیزی نویسند و از آن چیزی خوانند و بر آن مشق خط کنند و بفتح سین و سکون لام نیز بهمین معنی است. (ناظم الاطباء) :
ای من رهی دست خط و کلکت
از پوست رهی سلم کنی شاید.
فرالاوی
لغت نامه دهخدا
سلم
(سَ)
نام پسر فریدون است. (برهان). در اوستا (فروردین یشت بندهای 143- 144) از ممالک ایران و توران و سلم و سائینی و داهی اسم برده شده است. سه مملکت اول یادآور داستان معروف فریدون است که جهان را در میان سه پسر خود سلم و تور و ایرج تقسیم کرد. مملکت سرم یا سلم در اوستا ’سائیریما’ آمده و در تعیین محل آن اشکال است. مورخان این مملکت را روم و روس و آلان و مغرب و خاورزمین و بلاد فرنگستان و اروپا ذکر کرده اند و خاورشناسان نیز به حدس و احتمال پرداخته، برخی به قوم سامی نژاد ’سلیم’ که در آسیای صغیر در مملکت ’لیکیه’ ساکن بوده اند متوجه شده اند، ولی غالب آنان گمان برده اند که قوم سلم همان طوایف معروف ’سارمات یا سرومات’ باشند. و مارکوارت نیز بر این عقیده بود. سرمتها قومی بودند آریایی نژاد. سرزمین آنان از شمال شرقی دریاچۀ آرال تا رود ولگاامتداد داشت. آنان چادرنشین بودند و از تمدن و زندگانی شهری بهره ای نداشتند. بنابه قول مورخان قدیم یونان و روم مادها خود را از بستگان و خویشان سرمتها میخوانند. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین) :
تویی مهتر و سلم نام تو باد
بگیتی پراکنده کام تو باد.
فردوسی.
همان مرحله ست این بیابان دور
که گم شد در او لشکر سلم و تور.
حافظ
لغت نامه دهخدا
سلم
(سِ)
آشتی و صلح که در مقابل جنگ است. (برهان). آشتی. (جهانگیری). صلح و آشتی. (غیاث) (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). سلم. (منتهی الارب) :
چون بدیدم لطف و اکرام ترا
وآن سلام و سلم و پیغام ترا.
مولوی.
از کجا گوئیم علم از ترک علم
از کجا جوئیم سلم از ترک سلم.
مولوی.
، مسلمانی. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 59) (دهار)
لغت نامه دهخدا
سلم
نام محله ای به اصفهان که از دروازه های شهر یکی به آن منسوب است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
سلم
آشتی و صلح پایه و نردبان تسلیم شدن، باختیار کسی در آمدن پایه و نردبان
فرهنگ لغت هوشیار
سلم
((سُ لَّ))
نردبان، پلکان، جمع سلالم، سلالیم
تصویری از سلم
تصویر سلم
فرهنگ فارسی معین
سلم
((سَ لَ))
گردن نهادن، تحت اختیار درآمدن، پرداختن بهای جنس بیش از تحویل گرفتن آن
تصویری از سلم
تصویر سلم
فرهنگ فارسی معین
سلم
((س))
آشتی
تصویری از سلم
تصویر سلم
فرهنگ فارسی معین
سلم
لوح
تصویری از سلم
تصویر سلم
فرهنگ واژه فارسی سره
سلم
گیرم که، به فرض اینکه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سلمه
تصویر سلمه
(دخترانه)
نام گیاهی است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سلما
تصویر سلما
(دخترانه)
نام زنان عرب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سلمه
تصویر سلمه
گیاهی بیابانی و خودرو دارای ساقۀ کوتاه و برگ های بیضی شکل مانند اسفناج که در پختن بورانی و آش به کار می رود، سرمک، سرمج، سرمق، اسفناج رومی، قطف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسلم
تصویر اسلم
سالم تر، بی گزندتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسلم
تصویر تسلم
پذیرفتن، چیزی را دریافت کردن، اسلام آوردن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ لَ)
نعت تفضیلی از سلامت. سالم تر. بسلامت تر. درست تر. سلیم تر. بی گزندتر: اسلم طرق این است... اسلم شقوق فلان است
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ / لُ)
نامی از نامهای مردان عرب
لغت نامه دهخدا
(سُ مَ)
پیکان دراز باریک. ج، سلامج. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ مَ)
تخم خاری است که چرم را بدان دباغت کنند و آن مانند خرنوب شامی باشد، لیکن از آن سفیدتر است. (برهان) (آنندراج). گیاهی است. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(سَ مَ)
ابن الاکواع صاحب استیعاب و ابن اثیر وی را بفضیلت و مزیت ستوده اند. وی درمیان اصحاب رسول بشجاعت و مهارت در تیراندازی مشهوربوده است. سلمه هفت غزوه در رکاب حضرت رسالت مآب بود و بسن هشتاد سالگی در سال 74 هجری قمری درگذشت. (نامۀ دانشوران ج 5 ص 133). رجوع به الاعلام زرکلی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
یا عرق اسلم. باسلیق ابطی است. یعنی رگ باسلامت تر و باسلیق ابطی را باسلامت تر از بهر آن گفته اند که اندر زیر آن شریان نیست و اندر زیر باسلیق مادیان شریان است. و نیش رگ زن بخطا بشریان نیاید. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(اَ لُ)
جمع واژۀ سلم
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
مؤلف عقدالفرید آرد: قال الشاعر:
و اذا تکون کریهه فرّجتها
ادعو باسلم مره ورباح.
یرید التطیرباسلم و رباح، للسلامه والربح.
(عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 2 ص 140)
طفی. شاخه های مقل
لغت نامه دهخدا
سنگ پهن، نازک اندام زن گیاهی است از تیره اسفنجیان که در نواحی گرم و معتدل آسیا و اروپا روید (در خراسان نیز روییده میشود) گیاهی است یکساله و علفی که گلهایش منظم و کاملند و جزو سبزیهای صحرایی در آش و غذاهای مختلف مصرف میشود دانه اش قی آور است قطف سرمج سرمق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسلم
تصویر تسلم
پذیرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسلم
تصویر اسلم
سلامت، سالم تر، درست تر، سلیم تر، بی گزندتر، بسلامت تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسلم
تصویر اسلم
((اَ لَ))
سالم تر، درست تر، بی گزندتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سلمه
تصویر سلمه
((سَ مَ یا مِ))
گیاهی است از تیره اسفناجیان یکساله و علفی که گل هایش منظم و کاملند و جزو سبزی های صحرایی در آش و غذاهای مختلف مصرف می شود. دانه اش قی آور است، سرمه، قطف، سرمج، سرمق
فرهنگ فارسی معین
از توابع رامسر
فرهنگ گویش مازندرانی
از انواع چغندر است، گیاهی خودرو
فرهنگ گویش مازندرانی