جدول جو
جدول جو

معنی سلفانیدن - جستجوی لغت در جدول جو

سلفانیدن
(لِهْ کَ دَ)
سرفانیدن. (آنندراج). سرفه کنانیدن و سبب سرفه کردن شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

درختی شبیه درخت بید با گل های سرخ رنگ و تخم شبیه شاهدانه که برگ و تخم آن در طب برای معالجۀ امراض ریوی به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سجانیدن
تصویر سجانیدن
شجانیدن، سرد کردن چیزهای گرم، به سرما دادن، سرد کردن
فرهنگ فارسی عمید
(فِ رِ دَ)
آرزو داشتن و میل کردن، عدالت کردن. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ گُ دَ)
مرکّب از: گسل + انیدن، پسوند متعدی، متعدی گسلیدن. پاره کردن. قطع کردن. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، گسیختن و گسیختن کنانیدن و از هم جدا کردن. (ناظم الاطباء)، گسلاندن. بریدن. قطع کردن: ملاح زمام از کفش درگسلانید و کشتی براند. (گلستان)، و رجوع به گسلاندن و گسلیدن شود
لغت نامه دهخدا
(لَذْ ذَ تَ)
پاک کردن دندانها و خلال کردن. (ناظم الاطباء). پاک نمودن دندان. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ)
آتش زدن. (ناظم الاطباء). سوزاندن:
گر زآنکه ببخشایی فصل است بر اصحابت
ور زآنکه بسوزانی حکم است بر املاکت.
سعدی.
منازل و باغات و بساتین ایشان را بسوزانید. (تاریخ قم ص 163).
، بخار کردن. نابود کردن: بفرمود تا شیرۀ انگور صد من بیاوردندو دویست من آب برنهادند و می جوشانیدند تا دو ثلث بسوزانیدند، بنهادند سه روز برسید شرابی خوش بوی نافع. (راحه الصدور راوندی) ، در آتش نهادن، سوختن فرمودن. (ناظم الاطباء) ، گزیدن تندی سرکه و فلفل و مانند آن زبان و دهان را. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِ رَ کَ دَ)
شکفاندن:
چنان در جادوی او بود استاد
که لاله بشکفانیدی ز پولاد.
(ویس و رامین).
رجوع به شکفاندن شود
لغت نامه دهخدا
(لِ هَُ لَ وَ دَ / دِ کَ دَ)
سوراخ گردانیدن. سفتن. (آنندراج). سوراخ کنانیدن و سفتن فرمودن، برپا کنانیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
درختی است به درخت بید ماند و این لغت نبطی است. (آنندراج) (منتهی الارب). درختی باشد که بالای آن از زمین بمقدار سه زرع بلند شود و گلی دارد بسیار سرخ و تخم آن بمقدار گشنیز بود و برگ و تخم آن را باهم بکوبند و بر گزندگی مار و عقرب گذارند نافع باشد. (برهان). رجوع به اختیارات بدیعی و تحفۀ حکیم مؤمن شود
لغت نامه دهخدا
(لِ بَ تَ)
سرفه کنانیدن و باعث سرفیدن شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ گَ تَ)
غلتانیدن. غلطاندن. بگردانیدن. گردانیدن به پهلو. متعدی غلطیدن. فاتولیدن. (مجمل اللغه). غلط دادن. بجخیزانیدن. درگردانیدن. (زوزنی) :
که بگذار تا زخم تیغ هلاک
بغلطاندم لاشه در خون و خاک.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(مَ خَ زَ دَ)
گردانیدن به پهلو یا به پهنا. غلطانیدن. غلتاندن. غلطاندن. بجخیزانیدن: و از غلتانیدن خرسنگها که از بالا می انداختند زلزله در اجزا و اعضای کوه افتاد. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(مَ تَ)
شیر را ’لور’ یا ’پنیر’ یا ’ماست’ کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلچیدن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بسلاندن. مخفف بگسلانیدن باشد. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (جهانگیری) (مؤید الفضلاء). کشیدن و شکستن. (ناظم الاطباء). پاره کردن. گسستن. رجوع به بسلاندن و گسلانیدن و گسیختن و شعوری ج 1 ورق 207 و رشیدی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از چلانیدن
تصویر چلانیدن
فشار دادن منضغط کردن عصاره گرفتن، فشار دادن و منضغط کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغانیدن
تصویر لغانیدن
لق کردن شل و نااستوار و جنبان ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
نادرست نویسی لغانیدن لغ کردن پارسی است لق کردن شل و نااستوار و جنبان ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلانیدن
تصویر گلانیدن
تکاندن و افشاندن دامن جامه و قالی و برگ گل و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفانیدن
تصویر کفانیدن
شکافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسلانیدن
تصویر بسلانیدن
پاره کردن، شکستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجانیدن
تصویر سجانیدن
سرد کردن چیزهای گرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستانیدن
تصویر ستانیدن
چیزی از کسی گرفتن ستدن
فرهنگ لغت هوشیار
فرو کردن چیزی باریک و نوک تیز مانند خار سوزن و غیره دربدن یا در جسمی دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهانیدن
تصویر لهانیدن
له کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنبانیدن
تصویر سنبانیدن
سنبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوزانیدن
تصویر سوزانیدن
آتش زدن سوختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلتانیدن
تصویر غلتانیدن
گردانیدن به پهلو یا به پهنا غلت دادن پچخیزانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلطانیدن
تصویر غلطانیدن
گردانیدن به پهلو یا به پهنا غلت دادن پچخیزانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
پاره کردن جدا کردن: عمودی فروهشت بر گستهم که تا بگسلاند میانش زهم، وادار کردن بپاره کردن و جدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گسلانیدن
تصویر گسلانیدن
((گُ سَ دَ))
گسیختن، پاره کردن، گسلاندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بسلانیدن
تصویر بسلانیدن
((بِ سَ دَ))
پاره کردن. شکستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکفانیدن
تصویر شکفانیدن
((ش کُ دَ))
رویانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غلتانیدن
تصویر غلتانیدن
((غَ دَ))
از سمتی به سمت دیگر گرداندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سامانیدن
تصویر سامانیدن
مرتب کردن
فرهنگ واژه فارسی سره