معنی سجانیدن سجانیدن شجانیدن، سرد کردن چیزهای گرم، به سرما دادن، سرد کردن تصویر سجانیدن فرهنگ فارسی عمید
سجانیدن سجانیدن مُرَکَّب اَز: سجان = سجام + یدن، پسوند مصدری، مصدر لازم آن سجیدن. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، سرد کردن چیزهای گرم. (برهان) (آنندراج)، نیک سرد شدن و نیک سرد کردن. (شرفنامۀ منیری) لغت نامه دهخدا
ستانیدن ستانیدن گرفتن. (آنندراج). ستدن: و هیچ مهتر سخن نگفتی و گفتی تو رشوت ستانیده ای و هیچکس را بر هیچ کار ایمن نداشتی. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). و مردمان را خواسته ها ستانیدند و چهارپایان براندند و شهرها بگرفتند. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی) لغت نامه دهخدا