خربزه که هنوز نرسیده و درشت نشده باشد، خربزۀ نارس، برای مثال نقل ما خوشۀ انگور بد و ساغر سفچ / بلبل و صلصل رامشگر و بر دست عصیر (بوالمثل- صحاح الفرس - سفچ)
خربزه که هنوز نرسیده و درشت نشده باشد، خربزۀ نارس، برای مِثال نُقل ما خوشۀ انگور بُد و ساغرْ سفچ / بلبل و صلصل رامشگر و بر دستْ عصیر (بوالمثل- صحاح الفرس - سفچ)
کتاب بزرگ، کتاب، برای مثال از یکی سو نهاده تا سر سقف / از یکی گوشه چیده تا دم طاق ی... ی سفرها از مباحث مشاء / جلدها از دقایق اشراق (قاآنی - ۴۹۹)جزئی از اجزای تورات، هر یک از پنج کتاب اول عهد قدیم (تورات) شامل سفر تکوین (سفر پیدایش)، سفر خروج، سفر لاویان، سفر اعداد و سفر تثنیه
کتاب بزرگ، کتاب، برای مِثال از یکی سو نهاده تا سر سقف / از یکی گوشه چیده تا دَمِ طاق ی... ی سِفرها از مباحثِ مشاء / جِلدها از دقایق اشراق (قاآنی - ۴۹۹)جزئی از اجزای تورات، هر یک از پنج کتاب اول عهد قدیم (تورات) شامل سفر تکوین (سفر پیدایش)، سفر خروج، سفر لاویان، سفر اعداد و سفر تثنیه
شانۀ انسان یا حیوان، دوش، کتف، برای مثال سفته بر «سفت» شیر و گور نشست / سفت و از هر دو «سفت» بیرون جست (نظامی۴ - ۵۷۲)، سوراخ، رخنه، سوراخ کوچک مانند سوراخ سوزن
شانۀ انسان یا حیوان، دوش، کتف، برای مِثال سفته بر «سفت» شیر و گور نشست / سفت و از هر دو «سفت» بیرون جست (نظامی۴ - ۵۷۲)، سوراخ، رخنه، سوراخ کوچک مانند سوراخ سوزن
به معنی سفچ است که خربزۀ نارسیده باشد. (برهان) : خربزۀ نارسیده. (اوبهی) (الفاظ الادویه). خربزۀ خام نارس که کالک نیز گویند. (رشیدی) : سر بی سجود سفچه است، و کف بی جود کفچه. (خواجه عبدالله انصاری). هر دست که نه در جود است کفچه ای است هر سر که نه در سجود است سفچه ای است. (خواجه عبدالله انصاری). رجوع به سفجه شود، شراب مثلث. (برهان)
به معنی سفچ است که خربزۀ نارسیده باشد. (برهان) : خربزۀ نارسیده. (اوبهی) (الفاظ الادویه). خربزۀ خام نارس که کالک نیز گویند. (رشیدی) : سر بی سجود سفچه است، و کف بی جود کفچه. (خواجه عبدالله انصاری). هر دست که نه در جود است کفچه ای است هر سر که نه در سجود است سفچه ای است. (خواجه عبدالله انصاری). رجوع به سفجه شود، شراب مثلث. (برهان)
لب حیوانات (شتر و غیره) : نشستم بران بیسراک سماعی فروهشته در لب چو لفچ زبانی. (منوچهری. د. 11)، لب ستبر و گنده: لفچهایی چو زنگیان سیاه همه قطران قبا و تیز کلاه. (هفت پیکر در وصف دیوان. چا. ارمغان 243)، زن بد کاره فاحشه، گوشت بی استخوان لفچه
لب حیوانات (شتر و غیره) : نشستم بران بیسراک سماعی فروهشته در لب چو لفچ زبانی. (منوچهری. د. 11)، لب ستبر و گنده: لفچهایی چو زنگیان سیاه همه قطران قبا و تیز کلاه. (هفت پیکر در وصف دیوان. چا. ارمغان 243)، زن بد کاره فاحشه، گوشت بی استخوان لفچه
جامه، چرغ، گاو دشتی، سیاه که به سرخی زند، بال زدن، سیلی زدن، رنگ گردانیدن، جامه رنگ شده پژمرده گونگی رنگ پرید گی در زنان دانه کبست (کبست حنظل)، جمع سفعه، پایه های دیگدان
جامه، چرغ، گاو دشتی، سیاه که به سرخی زند، بال زدن، سیلی زدن، رنگ گردانیدن، جامه رنگ شده پژمرده گونگی رنگ پرید گی در زنان دانه کبست (کبست حنظل)، جمع سفعه، پایه های دیگدان
زبره پوست، سوهان، تیشه، تراشا، وزش، خاکرفت با باد، جمع سفینه، کشتی ها پوست کندن، تراشیدن پوست درشت از ماهی یا نهنگ و غیره که بر قبضه شمشیر وصل کنند تا خوب گرفته شود، دسته شمشیر، غلاف، سوهان آهنی و سنگی که بدان تراشند و تابان کنند، تیشه چوب تراشی، جمع سفینه کشتیها
زبره پوست، سوهان، تیشه، تراشا، وزش، خاکرفت با باد، جمع سفینه، کشتی ها پوست کندن، تراشیدن پوست درشت از ماهی یا نهنگ و غیره که بر قبضه شمشیر وصل کنند تا خوب گرفته شود، دسته شمشیر، غلاف، سوهان آهنی و سنگی که بدان تراشند و تابان کنند، تیشه چوب تراشی، جمع سفینه کشتیها