جدول جو
جدول جو

معنی سفن

سفن
پوست ستبر مانند پوست نهنگ که بر قبضۀ شمشیر بچسبانند، تیشه یا سوهان که با آن چیزی را بتراشند
تصویری از سفن
تصویر سفن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با سفن

سفن

سفن
زبره پوست، سوهان، تیشه، تراشا، وزش، خاکرفت با باد، جمع سفینه، کشتی ها پوست کندن، تراشیدن پوست درشت از ماهی یا نهنگ و غیره که بر قبضه شمشیر وصل کنند تا خوب گرفته شود، دسته شمشیر، غلاف، سوهان آهنی و سنگی که بدان تراشند و تابان کنند، تیشه چوب تراشی، جمع سفینه کشتیها
فرهنگ لغت هوشیار

سفن

سفن
جمع سفینه است که به معنی کشتی باشد. (غیاث) (آنندراج) :
اسب من در شب دوان همچون سفینه در خلیج
من بر او ثابت چنان چون بادبان اندر سفن.
منوچهری
لغت نامه دهخدا

سفن

سفن
پوست درشت از ماهی یا نهنگ و غیره که بر قبضۀشمشیر وصل کنند تا گرفت خوب شود. (غیاث) (از آنندراج). پوست درشت مانند پوست نهنگ و مثل آن. (منتهی الارب). پوست سوسمار. (دهار). پوست درشت بر دستۀ کارد وشمشیر. ج، اسفان، سفون. (مهذب الاسماء) :
دو ره چاو و صد تنگ قرطاس چین
پلنگینه چرم و سفن همچنین.
اسدی.
کو سر تیغ تا بدو باز رهم ز بند سر
کز جگر پر آبله چون سفنم دریغ من.
خاقانی.
گشت زمین چون سفن چرخ چو کیمخت سبز
تا ز پی تیغ او قبضه کنند و قراب.
خاقانی.
درنفس مبارکش سفتۀ راز احمدی
در سفن بلارکش معجز تیغ حیدری.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 421).
ز سختی که بد خلقت خام او
سفن بسته کیمخت اندام او.
نظامی.
زبرجد بخروار و مینا بمن
ورق های زر درعهای سفن.
نظامی.
، سنگی که بدان تراشند و تابان نمایند و تیشۀ چوب تراشی و هرچیز که بدان چیزی راتراشند. (آنندراج) (منتهی الارب) :
از درشتی است سفن قائم تیغ
که بر او تکیه گاه روستم است.
خاقانی.
، سوهان آهنی. (غیاث) (آنندراج). سوهان. چوب سای. (مهذب الاسماء). چوب سای. (دهار)
لغت نامه دهخدا

سفن

سفن
پوست بازکردن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) ، وزیدن. (منتهی الارب) (از آنندراج) ، خاک رفتن باد از زمین. (منتهی الارب) (آنندراج) ، تراشیدن. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا