جدول جو
جدول جو

معنی سفرکرده - جستجوی لغت در جدول جو

سفرکرده
(دَ / دِ)
مسافر. که به سفر رفته است:
کاروان شکر از مصر به شیراز آمد
اگر آن یار سفرکرده ما بازآمد.
سعدی.
جهاندیده و دانش افروخته
سفرکرده و صحبت آموخته.
سعدی.
آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدایا بسلامت دارش.
حافظ.
نشان یار سفرکرده از که پرسم باز
که هرچه گفت برید صبا پریشان گفت.
حافظ
لغت نامه دهخدا
سفرکرده
مسافر، غربت نشین، سفری
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پف کرده
تصویر پف کرده
ورم کرده، آماسیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرکرده
تصویر سرکرده
رئیس یک طایفه یا دسته ای از مردم، سردسته، فرمانده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سازکرده
تصویر سازکرده
ساخته و آماده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارکرده
تصویر کارکرده
مستعمل، کهنه، فرسوده، کارآزموده، کاردیده، مجرب، برای مثال جهان دیده و کارکرده دو مرد/ برفتند و جستند جای نبرد (فردوسی۴ - ۱۲۰۴)
فرهنگ فارسی عمید
(سَ کَ دَ / دِ)
سردار. (غیاث). منتخب و برگزیده. (آنندراج). رئیس. مهتر. فرمانده: خواجه های سیاه با ریش سفید و سرکردۀ مزبور بوده. (تذکرهالملوک چ 2 ص 18). فهیم بن ثولاء سرکردۀ شرطیان بوده در بصره. (منتهی الارب).
در جهان سیم تنان بی حد و سرکرده تویی
روز در سال بسی باشد و نوروز یکی.
محسن تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سفرکردن
تصویر سفرکردن
راهیدن راسیدن فرانافتن اورزیدن براهیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفرکننده
تصویر سفرکننده
راهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرکرده
تصویر سرکرده
منتخب و برگزیده، رئیس، مهتر، فرمانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفر کرده
تصویر سفر کرده
بیرون شده از شهر خویش مسافرت کرده: یار سفر کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پف کرده
تصویر پف کرده
ورم کرده آماسیده پفیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرفکنده
تصویر سرفکنده
شرمسار، خجل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارکرده
تصویر کارکرده
((کَ دِ))
کارآزموده، باتجربه، کهنه، فرسوده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرکرده
تصویر سرکرده
((~. کَ دِ))
رییس، سردسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارکرده
تصویر کارکرده
مستعمل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دیرکرده
تصویر دیرکرده
معوق
فرهنگ واژه فارسی سره
رئیس، رهبر، سرجنبان، سردسته، سرور، فرمانده
متضاد: مادون
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از سفر کردن
تصویر سفر کردن
Journey, Travel
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سفر کردن
تصویر سفر کردن
voyager
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از سفر کردن
تصویر سفر کردن
旅行する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از سفر کردن
تصویر سفر کردن
לנסוע , לטייל
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از سفر کردن
تصویر سفر کردن
여행하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از سفر کردن
تصویر سفر کردن
bepergian
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از سفر کردن
تصویر سفر کردن
यात्रा करना , यात्रा करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از سفر کردن
تصویر سفر کردن
reizen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از سفر کردن
تصویر سفر کردن
reisen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سفر کردن
تصویر سفر کردن
viajar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از سفر کردن
تصویر سفر کردن
viaggiare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از سفر کردن
تصویر سفر کردن
viajar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از سفر کردن
تصویر سفر کردن
旅行
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از سفر کردن
تصویر سفر کردن
podróżować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سفر کردن
تصویر سفر کردن
подорожувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سفر کردن
تصویر سفر کردن
путешествовать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سفر کردن
تصویر سفر کردن
seyahat etmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی