جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با پف کرده

پر کرده

پر کرده
انباشته ممتلی. یا کار پر کرده. بسیار کرده بسیار انجام شده
پر کرده
فرهنگ لغت هوشیار

پف کردن

پف کردن
دهن را بسته از میان دو لب دم بر آوردن و دمیدن برای تیز کردن یا خاموش کردن آتش یا سرد کردن چیزی گرم دمیدن فوت کردن، باد کردن آماس کردن آماسیدن نفخ کردن ورم کردن: صورتش پف کرده است، تکبر کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پی کرده

پی کرده
سبق برد بر لشکر روم زنگ چو بر گور پی بر کشیده پلنگ. (نظامی) دنبال کرده تعقیب شده، بضربتی پی پا بریده قلم کرده: هر قدمی که نه در راه موفقیت او پوید بتیغ قطیعت پی کرده باد خ
فرهنگ لغت هوشیار

پی کرده

پی کرده
پی بریده، پی زده، ویژگی اسب، استر یا شتری که رگ وپی پایش را بریده باشند
پی کرده
فرهنگ فارسی عمید