جدول جو
جدول جو

معنی سعی - جستجوی لغت در جدول جو

سعی
کار، کوشش، قصد، دویدن
سعی بین صفا و مروه: در فقه از مناسک حج که عبارت است از هفت مرتبه رفتن و برگشتن بین صفا و مروه که بعد از طواف کعبه صورت می گیرد
تصویری از سعی
تصویر سعی
فرهنگ فارسی عمید
سعی
کوشیدن، کوشش
تصویری از سعی
تصویر سعی
فرهنگ لغت هوشیار
سعی
((سَ))
کار کردن، کوشش کردن، قصد کردن، دویدن بین صفا و مروه
تصویری از سعی
تصویر سعی
فرهنگ فارسی معین
سعی
کوشش، پشتکار، تلاش
تصویری از سعی
تصویر سعی
فرهنگ واژه فارسی سره
سعی
اهتمام، تقلا، تلاش، جد، جهد، کوشش، مجاهده، مساعی، کوشیدن، کوشش کردن، اهتمام ورزیدن
متضاد: اهمال ورزیدن، سستی کردن، آهنگ، قصد
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سعید
تصویر سعید
(پسرانه)
زندگی و داروندار سمیرا، خجسته، مبارک، خوشبخت، سعادتمند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سعیده
تصویر سعیده
(دخترانه)
مؤنث سعید، خجسته، مبارک، خوشبخت، سعادتمند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سعیر
تصویر سعیر
آتش افروخته، زبانۀ آتش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سعید
تصویر سعید
خوشبخت، سعادتمند، نیک بخت، نیکوبخت، اقبالمند، فرخنده طالع، نکوبخت، سفیدبخت، بلندبخت، شادبخت، بختیار، مستسعد، خجسته فال، بلنداقبال، نیک اختر، خجسته طالع، فرخنده بخت، مقبل، طالع مند، خوش طالع، صاحب اقبال، خجسته، ایمن، فرّخ فال، جوان بخت، صاحب دولت
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
دانۀ سیاه که بگندم آمیزد. (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، گندم دیوانه یا گندم هیچکاره. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
وادیی است در تهامه در نزدیکی مکه طرف پائین آن متعلق است بکنانه وطرف بالای آن متعلق بهذیل است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام بتی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
ابن محمدالاندلسی از اهل قرطبه بود و به ابن حداد معروف است. وی مردی لغوی بود که به سال 400 ه. ق. درگذشته. او را کتب متعددی است. از جمله کتاب الافعال را توسعه و بسط داده و بآن مطالبی افزوده است. (از روضات الجنات ص 314). رجوع به ابن حداد شود
ابن المسیب بن حزن بن وهب المخزومی القرشی از تابعین و روات و یکی از هفت فقیه مدینه و سید تابعین و از محدثان و فقها وزهاد است. وی بسال 94 ه. ق. هجری درگذشت. رجوع به اعلام زرکلی و روضات الجنات ص 311 و شدالازار ص 10 شود
ابن ابی الحسن بن عیسی المسیح که در زمان الناصرلدین الله خلیفۀ عباسی میزیست. رجوع به ابن مسیح ابونصر شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام یک عده از طوایف ایل بختیاری است که در آبادی های اطراف دهستانهای سوسن و ایذه سکونت دارند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6). یکی از طوایف هفت لنگ بختیاری که در مال امیرسوسن سکنی دارند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 74)
لغت نامه دهخدا
(سُ عَ)
چهاریک خشت خام. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَعْ)
نام پیغمبری که بشارت آمدن عیسی را داد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بِ سَ)
از بای اضافه + سعی، شتابان و بتعجیل. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(سَ)
آتش افروخته و سوزان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). آتش فروزان. (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ص 58). آتش افروخته. ج، سعر. (مهذب الاسماء) (دهار) ، جهنم. دوزخ:
من ز عکس زمهریرم زمهریر
یا ز عکس آن سعیرم چون سعیر.
(مثنوی).
او همی جوشید از تف سعیر
عقل می گفتش الم یأتک نذیر.
(مثنوی).
پس روان گردد بزندان سعیر
که نباشد خار را زآتش گزیر.
(مثنوی).
، طبقۀ چهارم از هفت طبقات دوزخ. (غیاث) آنندراج) :
این دبیری رساندت به نعیم
این دبیری رهاندت ز سعیر.
ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 171).
این گور تو چنانکه رسول خدای گفت
یا روضۀ بهشت است یا کندۀ سعیر.
ناصرخسرو.
لها ’جهنم’ سبعه ابواب. لکل باب منهم جزء مقسوم. نام اول جحیم. نام دوم جهنم. نام سیم سقر. نام چهارم سعیر. (قصص الانبیاء ص 7).
کز دوستی مسیح نصاراست در سعیر
وز دشمنی مسیح یهوداست در سقر.
خاقانی.
، زبانۀ آتش. (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(اَ عا)
نعت تفضیلی از سعی. ساعی تر. کوشاتر. کوشنده تر.
- امثال:
اسعی من رجل، قال حمزه لاادری ا رجل الانسان یراد بها ام رجل الجراد، قلت اکثرالحیوانات یسعی علی الرجل فلایبعد ان یراد به رجل الانسان و غیره التی یسعی علیها. (مجمع الامثال میدانی) ، بی برگ شدن درخت، سخت شدن جنگ. (منتهی الارب) ، روشن شدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). روشن شدن صبح. (منتهی الارب) : وقت اسفار حاجب تاش برسید و دستوری خواست و در پیش من آمد و به ادب بنشست و مرا بمهمانی دعوت کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 96). از مطلع آفتاب عزت و جلالت تباشیر اسفار صباح دولت بدمد. (جهانگشای جوینی) ، نماز بروشنی صبح کردن. (تاج المصادر بیهقی). نماز بروشنی صبح بکردن. (زوزنی). نماز گزاردن بروشنی صبح، تابان شدن روی، بر سر خود رفتن شتران، سفار بر پشت بینی اشتر نهادن، برگهای افتاده چرانیدن شتران را. (منتهی الارب) ، اظهار: بوقتی که از مجاری آن اسفار اسفار میکرد و از سرگذشت آن احوال اخبار میفرمود بر لفظ مبارک راند... (ترجمه تاریخ یمینی 26)
لغت نامه دهخدا
(اَ عا)
موضعی است بیمن. (منتهی الارب) ، سپیدی های روز. (غیاث) ، جمع واژۀ سفر. نامه ها. کتابهای بزرگ. کتاب های کلان. (غیاث) : اسفار خمسۀ تورات. مثل الذین حملوا التوراه ثم لم یحملوها کمثل الحمار یحمل اسفاراً بئس مثل القوم الذین کذبوابآیات اﷲ و اﷲ لایهدی القوم الظالمین. (قرآن 5/62) ، جمع واژۀ سفیر. مسافران. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دردی می. (اقرب الموارد) (آنندراج) (مهذب الاسماء) ، بوی خوش از می واز هر چیزی، بوی تند، درخت بان، روغن خردل و تندی بوی خردل و حدت آن. (از اقرب الموارد) (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بسعی
تصویر بسعی
شتابان وبتعجیل، بزودی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعیدیه
تصویر سعیدیه
چادر یمنی، نام روستایی در مسر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعیدی
تصویر سعیدی
نیکبختی، گونه ای خامه (قلم) منسوب به سعید، نوعی قلم
فرهنگ لغت هوشیار
مونث سعید نیکبخت، خانه ای بوده مر تازیان را که هنج (حج) آن می کرده اند، از نام های تازی برای زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعی کردن
تصویر سعی کردن
جهد و کوشش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعید
تصویر سعید
نیکبخت، با سعادت، خجسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعیر
تصویر سعیر
آتش افروخته و سوزان، دوزخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعیط
تصویر سعیط
درد لردمی، بوی تند، روغن گربگو (بان)، روغن سپندان، بوی سپندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعیع
تصویر سعیع
گندم دیوانه گندم هیچکاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعید
تصویر سعید
((سَ))
سعادتمند، خوشبخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سعیر
تصویر سعیر
((سَ))
آتش افروخته، زبانه آتش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سعی کردن
تصویر سعی کردن
کوشیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
آتش افروخته، زبانه آتش، آتش دوزخ، شعله آتش، زبانه، شعله، جهنم، دوزخ
متضاد: جنت، فردوس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خوش اقبال، خوشبخت، سعادتمند، نیک اختر، نیکبخت، همایون
متضاد: بداقبال، شقی، مبارک، میمون، فرخنده، خجسته
فرهنگ واژه مترادف متضاد