ماده ای چسبناک که از جوشاندن استخوان و غضروف و پوست بعضی حیوانات از قبیل گاو و ماهی به دست می آید که پس از خشک شدن رنگش زرد یا تیره می شود و در نجاری برای چسباندن چوب و تخته به کار می رود
ماده ای چسبناک که از جوشاندن استخوان و غضروف و پوست بعضی حیوانات از قبیل گاو و ماهی به دست می آید که پس از خشک شدن رنگش زرد یا تیره می شود و در نجاری برای چسباندن چوب و تخته به کار می رود
دو قسم بود یکی آنچه از پوست گاو و گاومیش گیرند و دیگر آنچه از شکم ماهی برآرند و آنر بتازی غراءالسمک و اول را غراءالجلود خوانند. (آنندراج). دو نوع است یکی را از پوست گاو سازند و یکی را ازشکم ماهی برآرند و هر دو در چسبندگی معروف. (انجمن آرا). سریش که به کار کمانگران آید. (غیاث اللغات). سریش. (انجمن آرا) (شرفنامه منیری). غمجار که بر کمان چسبانند جهت کفتگی آن. (منتهی الارب) : از آنکه مدح تو گویم درست گویم و راست مرا بکار نیاید سریشم و کبدا. دقیقی. پس چون آرش و هاوان بیامد... کمان را به پنج پاره کرد هم از چوب وهم از نی و بسریشم بهم استوار کرد. (نوروزنامه). صقلش (سقفش) از مالش سریشم و شیر گشته آئینه وار عکس (نقش) پذیر. نظامی. سبویی که سوراخ باشد نخست بموم و سریشم نگردد درست. نظامی. ، و نیز چیزی باشد که از میده یا نشاسته پزند و بکار چسباندن مقوی آید و در عرف هند آن را لیئی گویند و این مجاز است. (آنندراج). - سریشم ماهی، اسم فارسی غری السمک است. (تحفۀ حکیم مؤمن). غری سمک سریش ماهی گویندش. (الابنیه عن حقایق الادویه) : به کردار سریشمهای ماهی همی برخاست از شخسارها گل. منوچهری
دو قسم بود یکی آنچه از پوست گاو و گاومیش گیرند و دیگر آنچه از شکم ماهی برآرند و آنر بتازی غراءالسمک و اول را غراءالجلود خوانند. (آنندراج). دو نوع است یکی را از پوست گاو سازند و یکی را ازشکم ماهی برآرند و هر دو در چسبندگی معروف. (انجمن آرا). سریش که به کار کمانگران آید. (غیاث اللغات). سریش. (انجمن آرا) (شرفنامه منیری). غِمجار که بر کمان چسبانند جهت کفتگی آن. (منتهی الارب) : از آنکه مدح تو گویم درست گویم و راست مرا بکار نیاید سریشم و کبدا. دقیقی. پس چون آرش و هاوان بیامد... کمان را به پنج پاره کرد هم از چوب وهم از نی و بسریشم بهم استوار کرد. (نوروزنامه). صقلش (سقفش) از مالش سریشم و شیر گشته آئینه وار عکس (نقش) پذیر. نظامی. سبویی که سوراخ باشد نخست بموم و سریشم نگردد درست. نظامی. ، و نیز چیزی باشد که از میده یا نشاسته پزند و بکار چسباندن مقوی آید و در عرف هند آن را لیئی گویند و این مجاز است. (آنندراج). - سریشم ماهی، اسم فارسی غری السمک است. (تحفۀ حکیم مؤمن). غری سمک سریش ماهی گویندش. (الابنیه عن حقایق الادویه) : به کردار سریشمهای ماهی همی برخاست از شخسارها گل. منوچهری
ماده ای که از جوشاندن استخوان و غضروف و پوست بعضی از حیوانات از قبیل گاو و ماهی بدست میاید، پس از خشک شدن رنگش زرد یا تیره میشود هر گاه آن را در آب بجوشانند حل میشود و برای چسبانیدن چوب و تخته بکار میرود
ماده ای که از جوشاندن استخوان و غضروف و پوست بعضی از حیوانات از قبیل گاو و ماهی بدست میاید، پس از خشک شدن رنگش زرد یا تیره میشود هر گاه آن را در آب بجوشانند حل میشود و برای چسبانیدن چوب و تخته بکار میرود
ابریشم، تاری بسیار نازک و محکم که از باز کردن پیلۀ کرم ابریشم تهیه می شود و در صنایع نساجی و تهیۀ تار بعضی از سازهای موسیقی به کار می رود، کناغ، پناغ، کج، بهرامه، سیلک، حریر، دمسق، قزّ، دمسه برای مثال گرچه یکی کرم بریشم گر است / باز یکی کرم بریشم خور است (نظامی۱ - ۷۲)
اَبریشَم، تاری بسیار نازک و محکم که از باز کردن پیلۀ کرم ابریشم تهیه می شود و در صنایع نساجی و تهیۀ تار بعضی از سازهای موسیقی به کار می رود، کَناغ، پَناغ، کَج، بَهرامِه، سیلک، حَریر، دِمسَق، قَزّ، دِمسِه برای مِثال گرچه یکی کرم بریشم گر است / باز یکی کرم بریشم خور است (نظامی۱ - ۷۲)
سریشم، ماده ای چسبناک که از جوشاندن استخوان و غضروف و پوست بعضی حیوانات از قبیل گاو و ماهی به دست می آید که پس از خشک شدن رنگش زرد یا تیره می شود و در نجاری برای چسباندن چوب و تخته به کار می رود
سریشم، ماده ای چسبناک که از جوشاندن استخوان و غضروف و پوست بعضی حیوانات از قبیل گاو و ماهی به دست می آید که پس از خشک شدن رنگش زرد یا تیره می شود و در نجاری برای چسباندن چوب و تخته به کار می رود
گیاهی از تیرۀ سوسنی ها، دارای ساقۀ کوتاه، برگ های دراز نوک تیز، گل های خوشه ای و ریشۀ ضخیم که آن را پس از خشک کردن آرد می کنند و برای چسباندن کاغذ و بعضی چیزهای دیگر به کار می برند
گیاهی از تیرۀ سوسنی ها، دارای ساقۀ کوتاه، برگ های دراز نوک تیز، گل های خوشه ای و ریشۀ ضخیم که آن را پس از خشک کردن آرد می کنند و برای چسباندن کاغذ و بعضی چیزهای دیگر به کار می برند
رستنی باشد که در سبزی و تازگی بپزند و با ماست بخورند و بعد از رسیدگی خشک کنند و آرد سازند و کفشگران و صحافان چیزها بدان چسبانند. (برهان). چیزی که نجار و کمانگر و صحاف و چرم گر بدان چیزها چسبانند. و آن را از ماهی و پوست خام سازند. (رشیدی). پت. (لغتنامه اسدی). ثرط. (دهار) (نصاب). اسراش. اسقولوس. (بحر الجواهر). و معروف و آن را به عربی اشراس گویندو بیخی است که ساقی دارد و گل آن سفید مایل بسرخی وخمر آن مستدیر و تندطعم و بعضی آن را و خنثی را دو چیز دانند شبیه بیکدیگر. اما شیخ الرئیس در مبحث قوباگفته: اصل الخنثی هوالاشراس. (آنندراج) : بخدای ار کس این قوافی را بسخن برنشاندی بسریش. انوری. زخم شمشیر غمت راننهم مرهم کس طشت زرینم و پیوند نگیرم بسریش. سعدی. ، ناله و فغان. (آنندراج) : چنان بدانم من جای غلغلیجگهش کجا بمالش اول براوفتدبسریش. لبیبی. زیر فهمش ستاره کرده خروش پیش سهمش سریش کرده سروش. سنایی. کار تو بر سریش و همه کار تو سریش همواره زین نهاد که هستی گداو دنگ. سوزنی. ، بد و زبون. (آنندراج) (جهانگیری) : سروش دادم تلقین که خواهم از تو عطا سریش اگر نبدی کار بنده بود سریش. سوزنی (از آنندراج). ، سریشم را هم میگویند که بدان پی بر کمان پیچند. (برهان)
رستنی باشد که در سبزی و تازگی بپزند و با ماست بخورند و بعد از رسیدگی خشک کنند و آرد سازند و کفشگران و صحافان چیزها بدان چسبانند. (برهان). چیزی که نجار و کمانگر و صحاف و چرم گر بدان چیزها چسبانند. و آن را از ماهی و پوست خام سازند. (رشیدی). پت. (لغتنامه اسدی). ثرط. (دهار) (نصاب). اسراش. اسقولوس. (بحر الجواهر). و معروف و آن را به عربی اشراس گویندو بیخی است که ساقی دارد و گل آن سفید مایل بسرخی وخمر آن مستدیر و تندطعم و بعضی آن را و خنثی را دو چیز دانند شبیه بیکدیگر. اما شیخ الرئیس در مبحث قوباگفته: اصل الخنثی هوالاشراس. (آنندراج) : بخدای ار کس این قوافی را بسخن برنشاندی بسریش. انوری. زخم شمشیر غمت راننهم مرهم کس طشت زرینم و پیوند نگیرم بسریش. سعدی. ، ناله و فغان. (آنندراج) : چنان بدانم من جای غلغلیجگهش کجا بمالش اول براوفتدبسریش. لبیبی. زیر فهمش ستاره کرده خروش پیش سهمش سریش کرده سروش. سنایی. کار تو بر سریش و همه کار تو سریش همواره زین نهاد که هستی گداو دنگ. سوزنی. ، بد و زبون. (آنندراج) (جهانگیری) : سروش دادم تلقین که خواهم از تو عطا سریش اگر نبدی کار بنده بود سریش. سوزنی (از آنندراج). ، سریشم را هم میگویند که بدان پی بر کمان پیچند. (برهان)
ابریشم. افریشم. (آنندراج). ابریسم. قز. رجوع به ابریشم شود: بیابید از این مایه دیبای روم که پیکر بریشم بود زرش بوم. فردوسی. کرم کز توت بریشم کند آن نیست عجب چه عجب از زمی ار در دهد و گوهر بر. فرخی. بهمه شهر بود از آن آذین در بریشم چو کرم پیله زمین. عنصری. تا می ناب ننوشی نبود راحت جان تا نبافند بریشم خز و دیبا نشود. منوچهری. شده از غیرتش بریشم تن زهرۀ زهرۀبریشم زن. سنائی. کرا بنده کو بار مردم کشد گهی شم کشد گه بریشم کشد. نظامی. بسا مرغ را کز چمن گم کنند قفس عاج و دام از بریشم کنند. نظامی. سه نگردد بریشم ار او را پرنیان خوانی و حریر و پرند. هاتف. نقّاض، بریشم گزار. (دهار). و رجوع به ابریشم شود. - بریشم خور، که ابریشم را بخورد. کرم خورندۀ ابریشم مانند بید و جز آن: گرچه یکی کرم بریشم گر است باز یکی کرم بریشم خور است. نظامی. - بریشم طناب، طناب از ابریشم: زده بارگاهی بریشم طناب ستونش زر و میخش از سیم ناب. نظامی. - بریشم لب، که لبی نرم چون ابریشم دارد. نازک، و آن صفتی نیکوست اسب را: بریشم لبی بلکه لؤلؤسمی رونده چو لؤلؤ بر ابریشمی. نظامی. ، جگر و کوهان شتر که به درازا بریده به رشته و مانند آن پیچند. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد از لسان) ، دو سپاه عرب و عجم. (از ذیل اقرب الموارد از لسان)
ابریشم. افریشم. (آنندراج). ابریسم. قز. رجوع به ابریشم شود: بیابید از این مایه دیبای روم که پیکر بریشم بود زرْش بوم. فردوسی. کرم کز توت بریشم کند آن نیست عجب چه عجب از زمی ار دُر دهد و گوهر بر. فرخی. بهمه شهر بود از آن آذین در بریشم چو کرم پیله زمین. عنصری. تا می ناب ننوشی نبود راحت جان تا نبافند بریشم خز و دیبا نشود. منوچهری. شده از غیرتش بریشم تن زَهرۀ زهرۀبریشم زن. سنائی. کرا بنده کو بار مردم کشد گهی شم کشد گه بریشم کشد. نظامی. بسا مرغ را کز چمن گم کنند قفس عاج و دام از بریشم کنند. نظامی. سه نگردد بریشم ار او را پرنیان خوانی و حریر و پرند. هاتف. نقّاض، بریشم گزار. (دهار). و رجوع به ابریشم شود. - بریشم خور، که ابریشم را بخورد. کرم خورندۀ ابریشم مانند بید و جز آن: گرچه یکی کرم بریشم گر است باز یکی کرم بریشم خور است. نظامی. - بریشم طناب، طناب از ابریشم: زده بارگاهی بریشم طناب ستونش زر و میخش از سیم ناب. نظامی. - بریشم لب، که لبی نرم چون ابریشم دارد. نازک، و آن صفتی نیکوست اسب را: بریشم لبی بلکه لؤلؤسمی رونده چو لؤلؤ بر ابریشمی. نظامی. ، جگر و کوهان شتر که به درازا بریده به رشته و مانند آن پیچند. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد از لسان) ، دو سپاه عرب و عجم. (از ذیل اقرب الموارد از لسان)
سریشم را گویند و آن دو نوع است یکی آنکه از پوست گاومیش و گاو گیرند و چیزها بدان چسبانندو آن را بعربی غراءالجلود خوانند و دیگری مانند پیه بود و آن را از شکم ماهی برمی آورند و آن را سریشم ماهی میگویند و بعربی غراءالسمک میخوانند. (برهان)
سریشم را گویند و آن دو نوع است یکی آنکه از پوست گاومیش و گاو گیرند و چیزها بدان چسبانندو آن را بعربی غراءالجلود خوانند و دیگری مانند پیه بود و آن را از شکم ماهی برمی آورند و آن را سریشم ماهی میگویند و بعربی غراءالسمک میخوانند. (برهان)
گیاهی است دارای ساقه های کوتاه و نوک تیز، در بیشتر کوههای ایران میروید، ریشه آنرا پس از خشک کردن آرد کنند و برای چسباندن کاغذ و چیزهای دیگر بمصرف رسانند
گیاهی است دارای ساقه های کوتاه و نوک تیز، در بیشتر کوههای ایران میروید، ریشه آنرا پس از خشک کردن آرد کنند و برای چسباندن کاغذ و چیزهای دیگر بمصرف رسانند