جدول جو
جدول جو

معنی اسریشم

اسریشم
سریشم، ماده ای چسبناک که از جوشاندن استخوان و غضروف و پوست بعضی حیوانات از قبیل گاو و ماهی به دست می آید که پس از خشک شدن رنگش زرد یا تیره می شود و در نجاری برای چسباندن چوب و تخته به کار می رود
تصویری از اسریشم
تصویر اسریشم
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با اسریشم

اسریشم

اسریشم
سریشم را گویند و آن دو نوع است یکی آنکه از پوست گاومیش و گاو گیرند و چیزها بدان چسبانندو آن را بعربی غراءالجلود خوانند و دیگری مانند پیه بود و آن را از شکم ماهی برمی آورند و آن را سریشم ماهی میگویند و بعربی غراءالسمک میخوانند. (برهان)
لغت نامه دهخدا

ابریشم

ابریشم
ماده ای که کرم مخصوص (بنام کرم پیله) بشکل نخ بسیار باریک (بنام و بوسیله آن لانه ای بیضی شکل برای خود سازد رشته ای که از تارهای پیله برای دوختن و بافتن سازند ابریسم بریشم حریر قز افریشم. یا ابریشم هفت رنگ. تارهای ابریشم است بهفت لون که بر سر عروس آویزند و آنرا بشگون نیک دارند. یا کرم ابریشم. کرم پیله کرم قز دود القز، تار سازها که بزخمه یا بناخن نوازند، مطلق سازهای زه دار، دستان ساز پرده ساز، درختی از دسته گل ابریشم ها جز تیره پروانه واران که گونه ای از آن در جنگلهای شمال ایران موجود است گل ابریشم، شب خسب
فرهنگ لغت هوشیار

ابریشم

ابریشم
حریر، تاری بسیار محکم نازک و درخشآنکه کرم ابریشم به دور خود می تند، گلی به صورت رشته های باریک آویخته به رنگ زرد یا سرخ که در تابستانها می روید. (نگارش کردی: ههورشم)
ابریشم
فرهنگ نامهای ایرانی

ابریشم

ابریشم
تاری بسیار نازک و محکم که از باز کردن پیلۀ کرم ابریشم تهیه می شود و در صنایع نساجی و تهیۀ تار بعضی از سازهای موسیقی به کار می رود، بَریشَم، بَهرامِه، حَریر، پَناغ، کَناغ، سیلک، دِمسَق، دِمسِه، قَزّ، کَج
در موسیقی تار سازهایی مانند رباب و چنگ
در موسیقی هر سازی که با مضراب یا ناخن نواخته می شود
در موسیقی نوعی ساز زهی ایرانی که امروزه در دست نیست
ابریشم طرب: تار ساز، زه
ابریشم
فرهنگ فارسی عمید

ابریشم

ابریشم
رشته های بسیار نازکی که از پیله کرم ابریشم جدا می کنند و استفاده می کنند، سازهای زه دار، درختی از دسته گل ابریشم ها جزء تیره پروانه واران که گونه ای از آن در جنگل های شمال ایران به نام شب خسب (شوفِس) موجود است
فرهنگ فارسی معین

ابریشم

ابریشم
خیط و رشته که از تارهای پیله کنند دوختن و بافتن را. ابریسم. بریشم. حریر. قز. افریشم: و از نشابور جامه های گوناگون خیزد و ابریشم و پنبه. (حدود العالم).
کمندی ز ابریشم و چرم شیر
یکی تیغ درخورد گرد دلیر.
فردوسی.
همچنان باشم ترا من که تو باشی مر مرا
گر همی دیبات باید جز که ابریشم متن.
ناصرخسرو.
، تار سازها که بزخمه یا بناخن نوازند: وَتَر، ابریشم رباب و چنگ. (مقدمهالادب زمخشری) ، مطلق سازهای زه دار:
سمن عارضان پیش خسرو بپای
به آواز ابریشم و بانگ نای...
فردوسی ؟
من غلام مطربم کابریشم خوش میزند.
حافظ؟
- ابریشم خام، خامه. دمقس.
، دستان ِ ساز. پردۀ ساز:
سر فریاد نداریم پگاه است هنوز
یک دو ابریشم شایدکه فروتر گیرند.
سیدحسن غزنوی.
- ابریشم زدن، نواختن، زدن یکی از رود جامگان را.
- کرم ابریشم، کرم قز. کرم پیله. دودالقز.
و نیز گفته اند ابریشم نوعی از سازهای نواختنی است و بدین شعر تمثل کرده اند:
بَابریشم و عود وچنگ و طنبور
در بزم تو باد زهره مزدور.
و ظاهراً بر اساسی نیست.
- ابریشم مقرض، ابریشم که با مقراض سخت ریزه کرده و در معاجین آمیختندی فربهی و قوت و نیز رفع خفقان را.
- ابریشم هفت رنگ، تارهای ابریشم است به هفت لون که بر سر عروس آویزند و آنرا بشگون نیک دارند.
- مثل ابریشم، سخت باریک، چنانکه رشتۀ طعام و رشتۀ پالوده و مانند آن
لغت نامه دهخدا

افریشم

افریشم
ابریشم. (ناظم الاطباء). بر وزن و معنی ابریشم است. گویند مقراض کرده و سوختۀ آن را در معاجین خوردن تن را فربه سازد. (برهان) (آنندراج) (از هفت قلزم). بمعنی ابریشم است. (غیاث اللغات).
لغت نامه دهخدا

ابریشم

ابریشم
بریشم، پرند، پرنیان، پیله، حریر، تاره، زه، ساز، بریشم نواز، دستان ساز، نوازنده، درخت ابریشم، شب خسب
فرهنگ واژه مترادف متضاد