رستنی باشد که در سبزی و تازگی بپزند و با ماست بخورند و بعد از رسیدگی خشک کنند و آرد سازند و کفشگران و صحافان چیزها بدان چسبانند. (برهان). چیزی که نجار و کمانگر و صحاف و چرم گر بدان چیزها چسبانند. و آن را از ماهی و پوست خام سازند. (رشیدی). پت. (لغتنامه اسدی). ثرط. (دهار) (نصاب). اسراش. اسقولوس. (بحر الجواهر). و معروف و آن را به عربی اشراس گویندو بیخی است که ساقی دارد و گل آن سفید مایل بسرخی وخمر آن مستدیر و تندطعم و بعضی آن را و خنثی را دو چیز دانند شبیه بیکدیگر. اما شیخ الرئیس در مبحث قوباگفته: اصل الخنثی هوالاشراس. (آنندراج) : بخدای ار کس این قوافی را بسخن برنشاندی بسریش. انوری. زخم شمشیر غمت راننهم مرهم کس طشت زرینم و پیوند نگیرم بسریش. سعدی. ، ناله و فغان. (آنندراج) : چنان بدانم من جای غلغلیجگهش کجا بمالش اول براوفتدبسریش. لبیبی. زیر فهمش ستاره کرده خروش پیش سهمش سریش کرده سروش. سنایی. کار تو بر سریش و همه کار تو سریش همواره زین نهاد که هستی گداو دنگ. سوزنی. ، بد و زبون. (آنندراج) (جهانگیری) : سروش دادم تلقین که خواهم از تو عطا سریش اگر نبدی کار بنده بود سریش. سوزنی (از آنندراج). ، سریشم را هم میگویند که بدان پی بر کمان پیچند. (برهان)