- سرگوشی
سخن گفتن به صورت آهسته، درگوشی
سرگوشی کردن: آهسته و بیخ گوش با کسی سخن گفتن
سرگوشی کردن: آهسته و بیخ گوش با کسی سخن گفتن
معنی سرگوشی - جستجوی لغت در جدول جو
- سرگوشی (سَ)
در گوش کسی آهسته سخن گفتن. (آنندراج) (غیاث). نجوی:
تا دگر بر سرم چه می آرد
زلف او باز گرم سرگوشی است.
عنایت خان آشنا (از آنندراج).
- سرگوشی کردن، نجوی کردن. به خفی رازی گفتن
تا دگر بر سرم چه می آرد
زلف او باز گرم سرگوشی است.
عنایت خان آشنا (از آنندراج).
- سرگوشی کردن، نجوی کردن. به خفی رازی گفتن
- سرگوشی
همهمه، زمزمه، آهسته صحبت کردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
نوار پارچه ای باریکی که روی دوش لباس نظامیان دوخته می شود برای تعیین درجۀ آنان، پاگون
(خَ)
لغت نامه دهخدا
عبدالملک بن ابی عثمان نیشابوری خرگوشی، مکنی به ابوسعید (خرجوشی). از فقیهان بود و بسال 408 هجری قمری درگذشت و او را ’تهذیب الاسرار فی طبقات الاخبار’ است. رجوع به خرجوشی شود
(دَ)
لغت نامه دهخدا
منسوب به درگوش. بیخ گوشی. زیرگوشی، سخنی که آهسته و به نرمی، نزدیک گوش کسی گفته شود. پیچ پیچ. پچ پچ.
- درگوشی گفتن، نجوی کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا)
- درگوشی گفتن، نجوی کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا)
(سَ)
لغت نامه دهخدا
پارچه ای باریک که نظامیان بر دو دوش جامه دوزند و روی آن درجۀ نظامی را نصب کنند. پاگون. (فرهنگ فارسی معین)
(سَ خوَ / خُ)
لغت نامه دهخدا
سرور و نشأۀ شراب، مستی به اعتدال. (غیاث) (آنندراج) :
بوقت سرخوشی از آه و نالۀ عشاق
به صوت و نغمۀ چنگ و چغانه یاد آرید.
حافظ.
، نیم مستی. (غیاث) (آنندراج)
بوقت سرخوشی از آه و نالۀ عشاق
به صوت و نغمۀ چنگ و چغانه یاد آرید.
حافظ.
، نیم مستی. (غیاث) (آنندراج)
(وَ)
لغت نامه دهخدا
ورگوش. گوشوارۀ درازی راگویند که تا به دوش برسد. (برهان) (ناظم الاطباء) ، لبۀ گوش و نرمۀ گوش. (ناظم الاطباء)
(خَ)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان پایین جام بخش تربت جام شهرستان مشهد، واقع در 36هزارگزی جنوب خاوری تربت جام. این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای گرمسیری، آب آن از قنات و محصول آن غلات و پنبه وتریاک و زیرۀ سبز و شغل اهالی زراعت و مالداری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
پارچه ای باریک که نظامیان بر دو دوش جامه دوزند و روی آن را درجه نظامی نصب کنند پاگون: برق سردوشیهای او چشمها را خیره کرد
پارچه ای باریک که نظامیان بر دوش جامه دوزند و روی آن درجه نظامی را نصب کنند
سرمستی، سرور، شادمانی، شادمانگی، مستی، نشاط، نشئگی
متضاد: خماری
متضاد: خماری
پچ پچ، زمزمه، زیرگوشی، نجوا
آهسته صحبت کردن
زیر لب صحبت کردن، زمزمه کردن، نجوا کردن
زمزمه کننده، زمزمه کردن، زمزمه کنان