جدول جو
جدول جو

معنی سرگرا - جستجوی لغت در جدول جو

سرگرا
نافرمان عاصی سرکش، بیقراری بی آرامی، قصد کردن
تصویری از سرگرا
تصویر سرگرا
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرگرای
تصویر سرگرای
نافرمان عاصی سرکش، بیقراری بی آرامی، قصد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرگران
تصویر سرگران
عضبناک خشمگین، متکبر خود پرست مغرور، ناخشنود ناراضی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرگران
تصویر سرگران
سر سنگین، ناخشنود، خشمناک، مغرور، مست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرگرای
تصویر سرگرای
سرگراینده، سر پیچی کننده، سرکش، نافرمان، بی قرار، بی آرام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرگرای
تصویر سرگرای
((~. گَ))
بی قرار، نافرمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرگران
تصویر سرگران
((~. گِ))
خشمگین، بی مهر، متکبر، ناخشنود، مست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سریرا
تصویر سریرا
(دخترانه)
زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سرسرا
تصویر سرسرا
هال
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سرگرم
تصویر سرگرم
مشغول
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سرسرا
تصویر سرسرا
گشادی که در چند اطاق یا راهروها بدان باز شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرگره
تصویر سرگره
گرهی که بر سر تسبیح تعبیه کنند عقده تسبیح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرگرم
تصویر سرگرم
مشغول و بجد در کاری مشغول شونده
فرهنگ لغت هوشیار
سر گردانی حیرت، حالتی که به شخص دست میدهد و به سبب آن پندارند که اطاق و اشیا دور سر او میچرخند دوار سر
فرهنگ لغت هوشیار
درجه ایست در آرتش بالاتر از سروان و پایین تر از سرهنگ دوم و علامت آن یک ستاره هشت پربزرگ است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرسرا
تصویر سرسرا
فضای سرپوشیده در مدخل عمارت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرگرد
تصویر سرگرد
افسر ارتش بالاتر از سروان، یاور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرگره
تصویر سرگره
گره یا دانه ای که بر سر تسبیح ببندند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرگره
تصویر سرگره
((~. گِ رِ))
گره یا دانه ای که بر سر تسبیح ببندند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرگرم
تصویر سرگرم
((~. گَ))
مشغول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرگرد
تصویر سرگرد
((~. گُ))
افسری که درجه اش بالاتر از سروان و پایین تر از سرهنگ دوم است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرسرا
تصویر سرسرا
((~. سَ))
راهرو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرگردا
تصویر سرگردا
سرگیجه، دوار سر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرگرم
تصویر سرگرم
کسی که حواسش متوجه کاری یا چیزی است، مشغول، متوجه، سر خوش، سرمست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرگرم
تصویر سرگرم
Amused, Entertained
دیکشنری فارسی به انگلیسی
развесёлый , развлекённый
دیکشنری فارسی به روسی
amüsiert, unterhalten
دیکشنری فارسی به آلمانی
розважений , розважений
دیکشنری فارسی به اوکراینی
愉快的 , 娱乐的
دیکشنری فارسی به چینی
divertente, intrattenuto
دیکشنری فارسی به ایتالیایی