سخن کنایه آمیز که معمولاً به منظور توهین یا تمسخر و سرزنش بر زبان می آید، سراکوفت، پیغاره، سرزنش، تفشه، زاغ پا، تفش، ملامت، تفشل، عتیب، طعنه، بیغاره، بیغار، نکوهش
سخن کنایه آمیز که معمولاً به منظور توهین یا تمسخر و سرزنش بر زبان می آید، سَراکوفت، پیغارِه، سَرزَنِش، تَفشِه، زاغ پا، تَفش، مَلامَت، تَفشَل، عِتیب، طَعنِه، بیغارِه، بیغار، نِکوهِش
طعنه، سرزنش گرز گران، از آلات جنگ که در قدیم به کار می رفته و از چوب و آهن ساخته می شده و سر آن بیضی شکل یا گلوله مانند بوده و آن را بر سر دشمن می زدند، کوپال، گرزه، دبوس، لخت، چماق، سرپاش، عمود، مقمعه
طعنه، سرزنش گُرز گران، از آلات جنگ که در قدیم به کار می رفته و از چوب و آهن ساخته می شده و سر آن بیضی شکل یا گلوله مانند بوده و آن را بر سر دشمن می زدند، کوپال، گُرزِه، دَبوس، لَخت، چُماق، سَرپاش، عَمود، مِقمَعِه
سرفتنه و آن کسی باشد که باعث و بانی فتنه و غوغا و آشوب گردد. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) : و جماعتی از بنی تمیم با ایشان بودند و سرغوغای سیستان گشته بودند. (تاریخ سیستان). چون به طارم بنشست (اریارق) پنجاه سرهنگ سرایی از مبارزان سرغوغا مغافصه دررسیدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 227). امیر بچه که سرغوغای غلامان سرای بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 227). ز رشک دوست خون دست ریزی بدین حد شنگ و سرغوغا چرایی. مولوی (از آنندراج). خون دل می بین وبا کس دم مزن در نگاه شنگ سرغوغا مپرس. مولوی. ، طلیعۀ لشکر که به ترکی هراول گویند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) : ره عدل و سیاست را حسامش بدرقه گشته سپاه فتح و نصرت را سنانش گشته سرغوغا. شهاب سمرقندی (از انجمن آرا)
سرفتنه و آن کسی باشد که باعث و بانی فتنه و غوغا و آشوب گردد. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) : و جماعتی از بنی تمیم با ایشان بودند و سرغوغای سیستان گشته بودند. (تاریخ سیستان). چون به طارم بنشست (اَریارق) پنجاه سرهنگ سرایی از مبارزان سرغوغا مغافصه دررسیدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 227). امیر بچه که سرغوغای غلامان سرای بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 227). ز رشک دوست خون دست ریزی بدین حد شنگ و سرغوغا چرایی. مولوی (از آنندراج). خون دل می بین وبا کس دم مزن در نگاه شنگ سرغوغا مپرس. مولوی. ، طلیعۀ لشکر که به ترکی هراول گویند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) : ره عدل و سیاست را حسامش بدرقه گشته سپاه فتح و نصرت را سنانش گشته سرغوغا. شهاب سمرقندی (از انجمن آرا)
تیره ای از ایل بویراحمدی کوه کیلویۀ فارس. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 88) تیره ای از طایفۀ خدیوی ممسنی فارس. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 90) طایفه ای از طوایف ناحیۀ سراوان کرمان. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 98)
تیره ای از ایل بویراحمدی کوه کیلویۀ فارس. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 88) تیره ای از طایفۀ خدیوی ممسنی فارس. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 90) طایفه ای از طوایف ناحیۀ سراوان کرمان. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 98)
که سر او را کوفته باشند: چون مار ز سوراخ برون آید و بی شک سرکوفته شد مار که بر رهگذر آمد. مجیر بیلقانی. سرکوفته مارم نتوانم که نپیچم. سعدی. خشم ماری است که سرکوفته می باید داشت حرص موری است که در زیر زمین می باید. صائب. ، نابود. مضمحل: سرکوفته و جگردریده موی از بن گوشها بریده. نظامی. و به تخصیص دهاقین از کثرت عوارض سرکوفته و پایمال شد. (جهانگشای جوینی). عذرش بنه ار بزیر سنگی سرکوفته ای چو مار برگشت. سعدی
که سر او را کوفته باشند: چون مار ز سوراخ برون آید و بی شک سرکوفته شد مار که بر رهگذر آمد. مجیر بیلقانی. سرکوفته مارم نتوانم که نپیچم. سعدی. خشم ماری است که سرکوفته می باید داشت حرص موری است که در زیر زمین می باید. صائب. ، نابود. مضمحل: سرکوفته و جگردریده موی از بن گوشها بریده. نظامی. و به تخصیص دهاقین از کثرت عوارض سرکوفته و پایمال شد. (جهانگشای جوینی). عذرش بنه ار بزیر سنگی سرکوفته ای چو مار برگشت. سعدی
کنایه از مردم فرومایه و بی قدر و قیمت و بی تعین. (برهان) (انجمن آرای ناصری). کنایه از بیقدرو بی تعین و حقیر و فرومایه. (آنندراج) : در این هم نبردی چو روباه و گرگ تو سرکوچک آیی و من سربزرگ. نظامی. ، مقابل سربزرگ. (آنندراج) : چو باز ارچه سرکوچکم دل بزرگم نخواهم کله وز قبا میگریزم. خاقانی
کنایه از مردم فرومایه و بی قدر و قیمت و بی تعین. (برهان) (انجمن آرای ناصری). کنایه از بیقدرو بی تعین و حقیر و فرومایه. (آنندراج) : در این هم نبردی چو روباه و گرگ تو سرکوچک آیی و من سربزرگ. نظامی. ، مقابل سربزرگ. (آنندراج) : چو باز ارچه سرکوچکم دل بزرگم نخواهم کله وز قبا میگریزم. خاقانی
دهی از دهستان اندیکای بخش قلعه زراس شهرستان اهواز. دارای 170 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی از دهستان اندیکای بخش قلعه زراس شهرستان اهواز. دارای 170 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی جزء دهستان حمزه لو بخش خمین شهرستان محلات. دارای 546 تن سکنه است. آب آن از قنات و رود خانه چوگان. محصول آن غلات، بنشن، چغندر قند، پنبه، انگور، بادام. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی جزء دهستان حمزه لو بخش خمین شهرستان محلات. دارای 546 تن سکنه است. آب آن از قنات و رود خانه چوگان. محصول آن غلات، بنشن، چغندر قند، پنبه، انگور، بادام. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
ده کوچکی است از دهستان رودبار بخش کهنوج شهرستان جیرفت واقع در 25 هزارگزی جنوب باختری کهنوج و هفت هزارگزی باختر راه فرعی کهنوج - میناب. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان رودبار بخش کهنوج شهرستان جیرفت واقع در 25 هزارگزی جنوب باختری کهنوج و هفت هزارگزی باختر راه فرعی کهنوج - میناب. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
نام نهری به ممالک متحدۀ امریکا و آن از ناحیۀ داکوتای شمالی سرچشمه گیرد و پس از طی ششصدهزار گز و گذشتن از قصبۀ یانگتون به میسوری ریزد. (قاموس الاعلام ترکی)
نام نهری به ممالک متحدۀ امریکا و آن از ناحیۀ داکوتای شمالی سرچشمه گیرد و پس از طی ششصدهزار گز و گذشتن از قصبۀ یانگتون به میسوری ریزد. (قاموس الاعلام ترکی)