سرفتنه و آن کسی باشد که باعث و بانی فتنه و غوغا و آشوب گردد. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) : و جماعتی از بنی تمیم با ایشان بودند و سرغوغای سیستان گشته بودند. (تاریخ سیستان). چون به طارم بنشست (اریارق) پنجاه سرهنگ سرایی از مبارزان سرغوغا مغافصه دررسیدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 227). امیر بچه که سرغوغای غلامان سرای بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 227). ز رشک دوست خون دست ریزی بدین حد شنگ و سرغوغا چرایی. مولوی (از آنندراج). خون دل می بین وبا کس دم مزن در نگاه شنگ سرغوغا مپرس. مولوی. ، طلیعۀ لشکر که به ترکی هراول گویند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) : ره عدل و سیاست را حسامش بدرقه گشته سپاه فتح و نصرت را سنانش گشته سرغوغا. شهاب سمرقندی (از انجمن آرا)