سرفتنه و آن کسی باشد که باعث و بانی فتنه و غوغا و آشوب گردد. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) : و جماعتی از بنی تمیم با ایشان بودند و سرغوغای سیستان گشته بودند. (تاریخ سیستان). چون به طارم بنشست (اریارق) پنجاه سرهنگ سرایی از مبارزان سرغوغا مغافصه دررسیدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 227). امیر بچه که سرغوغای غلامان سرای بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 227). ز رشک دوست خون دست ریزی بدین حد شنگ و سرغوغا چرایی. مولوی (از آنندراج). خون دل می بین وبا کس دم مزن در نگاه شنگ سرغوغا مپرس. مولوی. ، طلیعۀ لشکر که به ترکی هراول گویند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) : ره عدل و سیاست را حسامش بدرقه گشته سپاه فتح و نصرت را سنانش گشته سرغوغا. شهاب سمرقندی (از انجمن آرا)
سرفتنه و آن کسی باشد که باعث و بانی فتنه و غوغا و آشوب گردد. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) : و جماعتی از بنی تمیم با ایشان بودند و سرغوغای سیستان گشته بودند. (تاریخ سیستان). چون به طارم بنشست (اَریارق) پنجاه سرهنگ سرایی از مبارزان سرغوغا مغافصه دررسیدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 227). امیر بچه که سرغوغای غلامان سرای بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 227). ز رشک دوست خون دست ریزی بدین حد شنگ و سرغوغا چرایی. مولوی (از آنندراج). خون دل می بین وبا کس دم مزن در نگاه شنگ سرغوغا مپرس. مولوی. ، طلیعۀ لشکر که به ترکی هراول گویند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) : ره عدل و سیاست را حسامش بدرقه گشته سپاه فتح و نصرت را سنانش گشته سرغوغا. شهاب سمرقندی (از انجمن آرا)
داد و فریاد، هیاهو، جار و جنجال، داد و بیداد، داد و قال، خروش، مردم بسیار و درهم آمیخته، مردم آشوب طلب غوغا انگیختن: هیاهو و داد و فریاد کردن، هنگامه کردن، کنایه از فتنه و آشوب برپا کردن، غوغا کردن غوغا برآوردن: هیاهو و داد و فریاد کردن، هنگامه کردن، کنایه از فتنه و آشوب برپا کردن، غوغا کردن غوغا کردن: هیاهو و داد و فریاد کردن، هنگامه کردن، کنایه از فتنه و آشوب برپا کردن
داد و فَریاد، هَیاهو، جار و جَنجال، داد و بیداد، داد و قال، خروش، مردم بسیار و درهم آمیخته، مردم آشوب طلب غوغا انگیختن: هیاهو و داد و فریاد کردن، هنگامه کردن، کنایه از فتنه و آشوب برپا کردن، غوغا کردن غوغا برآوردن: هیاهو و داد و فریاد کردن، هنگامه کردن، کنایه از فتنه و آشوب برپا کردن، غوغا کردن غوغا کردن: هیاهو و داد و فریاد کردن، هنگامه کردن، کنایه از فتنه و آشوب برپا کردن
فال بد و نفرین. (جهانگیری) (برهان) (آنندراج). بدسگالی. بدخواهی. بداندیشی. تفؤل بد از پرواز مرغ. مقابل تحسین. مقابل مروا، دعای خیر و آفرین: گردد از مهر تو نفرین موالی آفرین گردد از کین تو مروای اعادی مرغوا. قطران. یکی رابه بزم اندرون فال نیکی یکی را به رزم اندرون مرغوائی. قطران. به دوستان بر از او مرغوا شود مروا به دشمنان بر از او آفرین شود نفرین. قطران. نیابد آفرین آنکس که گردونش کند نفرین نیابد مرغوا آنکس که یزدانش دهد مروا. قطران. مرغوا بر ولی شود مروا آفرین بر عدو شود نفرین. معزی. آری چو پیش آید قضا مروا شود چون مرغوا جای شجر گیرد گیا جای طرب گیرد شجن. معزی. - مرغوا کردن، نفرین کردن: شاه را گفت مفسدی ز احوال که کند مرغوا به جان تو زال. سنائی. - به مرغوا داشتن، به حساب نفرین گذاردن. نفرین حساب کردن: نفرین کند به من بردارم به آفرین مروا کنم بدو بردارد به مرغوا. ابوطاهر خسروانی
فال بد و نفرین. (جهانگیری) (برهان) (آنندراج). بدسگالی. بدخواهی. بداندیشی. تفؤل بد از پرواز مرغ. مقابل تحسین. مقابل مروا، دعای خیر و آفرین: گردد از مهر تو نفرین موالی آفرین گردد از کین تو مروای اعادی مرغوا. قطران. یکی رابه بزم اندرون فال نیکی یکی را به رزم اندرون مرغوائی. قطران. به دوستان بر از او مرغوا شود مروا به دشمنان بر از او آفرین شود نفرین. قطران. نیابد آفرین آنکس که گردونش کند نفرین نیابد مرغوا آنکس که یزدانش دهد مروا. قطران. مرغوا بر ولی شود مروا آفرین بر عدو شود نفرین. معزی. آری چو پیش آید قضا مروا شود چون مرغوا جای شجر گیرد گیا جای طرب گیرد شجن. معزی. - مرغوا کردن، نفرین کردن: شاه را گفت مفسدی ز احوال که کند مرغوا به جان تو زال. سنائی. - به مرغوا داشتن، به حساب نفرین گذاردن. نفرین حساب کردن: نفرین کند به من بردارم به آفرین مروا کنم بدو بردارد به مرغوا. ابوطاهر خسروانی
شور و مشغله. (فرهنگ رشیدی). شور و مشغله و فریاد و فغان که در وقت حادثه و بلایا از ازدحام و خروج خلق برآید حتی فریاد سگان به یکبار، و پیداست که غو بمعنی فریاد و نعره است، و ’غا’ مبدل ’گا’ بمعنی جایی که غو و فریاد بسیار، و محل اجتماع فریادخواهان باشد، چنانکه شوغاه جای خوابیدن شب گوسپندان را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). بانگ فریاد و شور. (برهان قاطع). آوازهای بلند پی هم و درهم، و به این معنی مخصوص فارسی است. (فرهنگ نظام). شاید اصل کلمه، ’کوکا’ی فارسی باشد. رجوع به کوکا در برهان قاطع و کلمه رعار در فرهنگ جهانگیری شود. غوغا بمعنی شور و فریاد و بانگ بمجاز است، زیرا این کلمه در اصل بمعنی جماعت و انجمن است و کثرت اشخاص موجب بانگ و فریاد بود. (از آنندراج). با الفاظافتادن و بردن و برخاستن و داشتن و کردن و نشستن استعمال میشود. (از آنندراج). هیاهو. هنگامه. داد و بیداد. هلالوش. ازدحام با هیاهوی بسیار. شلوغی. هیجان. جلب. جلبه. دقدقه. (منتهی الارب) : کشیدند صف لشکر شاه تور برآمد همی جنگ و غوغا و شور. فردوسی. پیغمبری ولیک نمی بینم چیزیت معجزات مگر غوغا. ناصرخسرو. یا شب مهتاب از غوغای سگ کند گردد بدر را در سیر تگ. مولوی (مثنوی). این تویی با من و غوغای رقیبان از پس وین منم با تو گرفته ره صحرا در پیش. سعدی (طیبات). موسم نغمۀ چنگ است که در بزم صبوح بلبلان را ز چمن ناله و غوغا برخاست. سعدی. تا ملامت نکنی طایفۀ رندان را که جمال توببینند و به غوغا آیند. سعدی (بدایع). تکاپوی ترکان و غوغای عام تماشاکنان بر در و کوی و بام. سعدی (بوستان). هر کجا حسن بیش غوغا بیش چون بدینجا رسی مرو زآن پیش. اوحدی. در اندرون من خسته دل ندانم کیست که من خموشم و او در فغان و در غوغاست. حافظ. بر آستان تو غوغای عاشقان چه عجب که هر کجا شکرستان بود مگس باشد. (منسوب به حافظ). - امثال: غوغای سگان کم نکند رزق گدا را. ؟ (از فرهنگ نظام). - پرغوغا، پرشور. پرهیجان. بسیار بانگ و فریاد: آنکه چون مداح او نامش براند بر زبان ز ازدحام لفظ و معنی جانش پرغوغا شود. ؟ - غوغای هراسندگان، کنایه از استغفار و توبه توبه کنندگان و تائبان و آه پشیمانان و ترسندگان باشد. (از برهان قاطع) (از آنندراج). ، ستیزه و مناقشه و منازعه. (ناظم الاطباء) ، جمعیت. انجمن. (از فرهنگ جهانگیری) (برهان قاطع) (فرهنگ رشیدی). به ترکی مغولی قورلتای = قوریلتای گویند. (از برهان قاطعو حاشیۀ آن چ معین). جماعتی از عوام الناس که برای مقصدی و بیشتر برای مخالفت با شاهی یا رفتن به جنگی همدست شده، بقصد خود قیام کنند. بوش. اوباش. سفله. اراذل. حشر. چریک. و رجوع به غوغاء شود: چون کشف انبوهی غوغا بدید بانگ و ژخ مردمان خشم آورید. رودکی (از صحاح الفرس ذیل ژخ). خواجه بر تو کرد خواری آن سلیم و سهل بود خوار آن خواری که بر تو زین سپس غوغا کند. منوچهری. و این بوالعریان مردی عیار بود از سیستان، و از سرهنگ شماران بود و غوغا یار او بودند. (تاریخ سیستان). لیث از شارستان بیرون آمد و خانهای ایشان غارت کرد و غوغا با او یکجا. (تاریخ سیستان). و جاه عمیر نزدیک بومسلم بسیار بود، و مردمان بیرون شدند با او سه هزار مرد غوغا. (تاریخ سیستان). مشتی غوغا و مفسدان که جمع آمده بودند مغرور آل بویه را گفتند عامه را خطری نباشد قصد باید کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 38). مردم عامه و غوغا را که فزون از بیست هزار بود با سلاح و چوب و سنگ، گفت... (تاریخ بیهقی ایضاً ص 435). مردم عام و غوغا به یکبار خروشی بکردند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 436). یا بیم شوریدن غوغا و عامه بود بر تو. (منتخب قابوسنامه ص 47). از بهر پیمبر که بدین صنع ورا گفت تأویل به دانا ده و تنزیل به غوغا. ناصرخسرو. رازیست اینکه راه ندادستند اینجا در این بهائم غوغا را. ناصرخسرو. بررس که چه بود نیک آن اسما منگر به دروغ عامه و غوغا. ناصرخسرو. غوغا خود را در سرای عثمان افکندند. (مجمل التواریخ و القصص). غوغا بر وی جمع شد و شهر بگرفت و کارش همی فزود روز بروز. (مجمل التواریخ و القصص). مردم نصر بن هبیره به بغداد آمدند و فریاد کردند اندر بازار، و غوغای شهر برخاستند و عامه با ایشان. (مجمل التواریخ و القصص). از آنکه با وی حشم بسیار نبود و بخارا شوریده بود و غوغا برخاسته بود. (تاریخ بخارای نرشخی ص 93). و امیر اسماعیل حسین الخوارجی را بگرفت و به زندان فرستاد و آن غوغا پراکنده شد. (تاریخ بخارای نرشخی ص 94). عروس حضرت قرآن نقاب آنگه براندازد که دارالملک ایمان را مجرد بیند از غوغا. سنایی. از حسودانش نیندیشم که دارم وصل او باک غوغا کی برم چون خاص سلطان آمدم. خاقانی. گفتی غوغای مصر، طالب صاع زرند صاع زر آمد به دست، شد دل غوغا خرم. خاقانی. شب در آن شهر است غوغا ز اختران مهرشحنه سوی غوغائی فرست. خاقانی. لشکریان را از برای دفع شر و اطفای آن نائره برنشاند تا اوباش و غوغا را از تهیج حرب و فتنه بازدارند. غوغا دو گروه شدند وبا لشکریان در کارزار ایستادند. (سندبادنامه ص 202). ده هزار مرد غوغا بدیه او شد، و خانه او فروگرفته، او بگریخت. (تاریخ طبرستان). عدوکه گفت به غوغا که در گذشتن او جهان خراب شود سهو بود پندارش. سعدی. آنگاه با مردمان گفتند غوغا از شهرهاو بندگانی که در مدینه بودند بر این مسکین عثمان بن عفان غالب شدند. (تجارب السلف صص 42- 43) ، گروه و انبوهی از جانداران و جز آن: غوغای دیو و خیل پری چون بهم رسند خیل پری شکست به غوغا برافکند. خاقانی. سپاهی چو زنبور با نیشتر ز غوغای زنبور هم بیشتر. نظامی (از آنندراج). ، هرج و مرج. انقلاب. اغتشاش. آشوب. شرانگیزی: تو ز غوغای عامه یک چندی خویشتن را حذر کن و مشتاب. ناصرخسرو. ز هر بیشی و کمی کآن به خلق اندر پدید آمد کرا پیدا نخواهد شد بدین سان صعب غوغائی. ناصرخسرو. شنیده ام که بصد سال جور و ظلم و ملوک به از دو روزه شر عام و فتنه و غوغاست. عمعق. امراء و خواجگان دولت بر وی حسد بردند و به غوغای لشکر کشته شد. (کتاب النقض ص 88). باک غوغای حادثات مدار چون ترا شد حصار جان خلوت. خاقانی. شهربند فلکم بستۀ غوغای غمان چون زیم گر بمن از اشک حشر می نرسد. خاقانی. به شب شهر غوغای یأجوج گیرد به روزش سکندر دهائی نیابی. خاقانی. روی بهار پیدا شد و غوغای سرما از بیم خنجر بید فرونشست. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 349). گوشها در آن غوغا از ناله و فریاد و نوحه... موقور. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 450). اهل خوارزم بظلمی که او بعهد سامانیان کرده بود بر او کینه ور بودند، به غوغا او را گرفتند و سر برداشته پیش عمرواللیث فرستاده. (تاریخ طبرستان). نیست همه ساله درین ده صواب ف تنه اندیشه و غوغای خواب. نظامی. که ایمن بود مرد بیدارهش ز غوغای این باد قندیل کش. نظامی. ببخشایش خویش یاریم ده ز غوغای خود رستگاریم ده. نظامی. دمی خوش باش غوغا را که دیده ست بخور امروز فردا را که دیده ست ؟ عطار. آنهمه غوغای روز رستخیز از مصاف غمزۀ جادوی اوست. عطار. آنجا که عشق خیمه بزد جای عقل نیست غوغا بود دو پادشه اندر ولایتی. سعدی (طیبات). در پارس که تا بوده ست از ولوله آسوده ست بیم است که برخیزد از حسن تو غوغائی. سعدی (طیبات). به شهری در از شام غوغا فتاد گرفتند پیری مبارک نهاد. سعدی (بوستان). چو مقبل رم خورد ز افغان محتاج دهد غوغای ادبارش به تاراج. امیرخسرو. افتاد به هر حلقه ای از زلف تو آشوب برخاست ز هر گوشه ای از چشم تو غوغا. خواجه جمال الدین سلمان (از آنندراج). خاست غوغای قدش اندر میان عاشقان در میان ما نخواهد هرگز این غوغا نشست. خواجه جمال الدین سلمان (از آنندراج). هر ذره از او در سر سودای دگر دارد هر قطره از او در دل غوغای دگر دارد. صائب (از آنندراج)
شور و مشغله. (فرهنگ رشیدی). شور و مشغله و فریاد و فغان که در وقت حادثه و بلایا از ازدحام و خروج خلق برآید حتی فریاد سگان به یکبار، و پیداست که غو بمعنی فریاد و نعره است، و ’غا’ مبدل ’گا’ بمعنی جایی که غو و فریاد بسیار، و محل اجتماع فریادخواهان باشد، چنانکه شوغاه جای خوابیدن شب گوسپندان را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). بانگ فریاد و شور. (برهان قاطع). آوازهای بلند پی هم و درهم، و به این معنی مخصوص فارسی است. (فرهنگ نظام). شاید اصل کلمه، ’کوکا’ی فارسی باشد. رجوع به کوکا در برهان قاطع و کلمه رعار در فرهنگ جهانگیری شود. غوغا بمعنی شور و فریاد و بانگ بمجاز است، زیرا این کلمه در اصل بمعنی جماعت و انجمن است و کثرت اشخاص موجب بانگ و فریاد بود. (از آنندراج). با الفاظافتادن و بردن و برخاستن و داشتن و کردن و نشستن استعمال میشود. (از آنندراج). هیاهو. هنگامه. داد و بیداد. هلالوش. ازدحام با هیاهوی بسیار. شلوغی. هیجان. جَلَب. جَلَبه. دَقدَقَه. (منتهی الارب) : کشیدند صف لشکر شاه تور برآمد همی جنگ و غوغا و شور. فردوسی. پیغمبری ولیک نمی بینم چیزیت معجزات مگر غوغا. ناصرخسرو. یا شب مهتاب از غوغای سگ کند گردد بدر را در سیر تگ. مولوی (مثنوی). این تویی با من و غوغای رقیبان از پس وین منم با تو گرفته ره صحرا در پیش. سعدی (طیبات). موسم نغمۀ چنگ است که در بزم صبوح بلبلان را ز چمن ناله و غوغا برخاست. سعدی. تا ملامت نکنی طایفۀ رندان را که جمال توببینند و به غوغا آیند. سعدی (بدایع). تکاپوی ترکان و غوغای عام تماشاکنان بر در و کوی و بام. سعدی (بوستان). هر کجا حسن بیش غوغا بیش چون بدینجا رسی مرو زآن پیش. اوحدی. در اندرون من خسته دل ندانم کیست که من خموشم و او در فغان و در غوغاست. حافظ. بر آستان تو غوغای عاشقان چه عجب که هر کجا شکرستان بود مگس باشد. (منسوب به حافظ). - امثال: غوغای سگان کم نکند رزق گدا را. ؟ (از فرهنگ نظام). - پرغوغا، پرشور. پرهیجان. بسیار بانگ و فریاد: آنکه چون مداح او نامش براند بر زبان ز ازدحام لفظ و معنی جانش پرغوغا شود. ؟ - غوغای هراسندگان، کنایه از استغفار و توبه توبه کنندگان و تائبان و آه پشیمانان و ترسندگان باشد. (از برهان قاطع) (از آنندراج). ، ستیزه و مناقشه و منازعه. (ناظم الاطباء) ، جمعیت. انجمن. (از فرهنگ جهانگیری) (برهان قاطع) (فرهنگ رشیدی). به ترکی مغولی قورلتای = قوریلتای گویند. (از برهان قاطعو حاشیۀ آن چ معین). جماعتی از عوام الناس که برای مقصدی و بیشتر برای مخالفت با شاهی یا رفتن به جنگی همدست شده، بقصد خود قیام کنند. بَوش. اوباش. سفله. اراذل. حَشَر. چریک. و رجوع به غوغاء شود: چون کشف انبوهی غوغا بدید بانگ و ژخ مردمان خشم آورید. رودکی (از صحاح الفرس ذیل ژخ). خواجه بر تو کرد خواری آن سلیم و سهل بود خوار آن خواری که بر تو زین سپس غوغا کند. منوچهری. و این بوالعریان مردی عیار بود از سیستان، و از سرهنگ شماران بود و غوغا یار او بودند. (تاریخ سیستان). لیث از شارستان بیرون آمد و خانهای ایشان غارت کرد و غوغا با او یکجا. (تاریخ سیستان). و جاه عمیر نزدیک بومسلم بسیار بود، و مردمان بیرون شدند با او سه هزار مرد غوغا. (تاریخ سیستان). مشتی غوغا و مفسدان که جمع آمده بودند مغرور آل بویه را گفتند عامه را خطری نباشد قصد باید کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 38). مردم عامه و غوغا را که فزون از بیست هزار بود با سلاح و چوب و سنگ، گفت... (تاریخ بیهقی ایضاً ص 435). مردم عام و غوغا به یکبار خروشی بکردند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 436). یا بیم شوریدن غوغا و عامه بود بر تو. (منتخب قابوسنامه ص 47). از بهر پیمبر که بدین صنع ورا گفت تأویل به دانا ده و تنزیل به غوغا. ناصرخسرو. رازیست اینکه راه ندادستند اینجا در این بهائم غوغا را. ناصرخسرو. بررس که چه بود نیک آن اسما منگر به دروغ عامه و غوغا. ناصرخسرو. غوغا خود را در سرای عثمان افکندند. (مجمل التواریخ و القصص). غوغا بر وی جمع شد و شهر بگرفت و کارش همی فزود روز بروز. (مجمل التواریخ و القصص). مردم نصر بن هبیره به بغداد آمدند و فریاد کردند اندر بازار، و غوغای شهر برخاستند و عامه با ایشان. (مجمل التواریخ و القصص). از آنکه با وی حشم بسیار نبود و بخارا شوریده بود و غوغا برخاسته بود. (تاریخ بخارای نرشخی ص 93). و امیر اسماعیل حسین الخوارجی را بگرفت و به زندان فرستاد و آن غوغا پراکنده شد. (تاریخ بخارای نرشخی ص 94). عروس حضرت قرآن نقاب آنگه براندازد که دارالملک ایمان را مجرد بیند از غوغا. سنایی. از حسودانش نیندیشم که دارم وصل او باک غوغا کی برم چون خاص سلطان آمدم. خاقانی. گفتی غوغای مصر، طالب صاع زرند صاع زر آمد به دست، شد دل غوغا خرم. خاقانی. شب در آن شهر است غوغا ز اختران مهرشحنه سوی غوغائی فرست. خاقانی. لشکریان را از برای دفع شر و اطفای آن نائره برنشاند تا اوباش و غوغا را از تهیج حرب و فتنه بازدارند. غوغا دو گروه شدند وبا لشکریان در کارزار ایستادند. (سندبادنامه ص 202). ده هزار مرد غوغا بدیه او شد، و خانه او فروگرفته، او بگریخت. (تاریخ طبرستان). عدوکه گفت به غوغا که در گذشتن او جهان خراب شود سهو بود پندارش. سعدی. آنگاه با مردمان گفتند غوغا از شهرهاو بندگانی که در مدینه بودند بر این مسکین عثمان بن عفان غالب شدند. (تجارب السلف صص 42- 43) ، گروه و انبوهی از جانداران و جز آن: غوغای دیو و خیل پری چون بهم رسند خیل پری شکست به غوغا برافکند. خاقانی. سپاهی چو زنبور با نیشتر ز غوغای زنبور هم بیشتر. نظامی (از آنندراج). ، هرج و مرج. انقلاب. اغتشاش. آشوب. شرانگیزی: تو ز غوغای عامه یک چندی خویشتن را حذر کن و مشتاب. ناصرخسرو. ز هر بیشی و کمی کآن به خلق اندر پدید آمد کرا پیدا نخواهد شد بدین سان صعب غوغائی. ناصرخسرو. شنیده ام که بصد سال جور و ظلم و ملوک به از دو روزه شر عام و فتنه و غوغاست. عمعق. امراء و خواجگان دولت بر وی حسد بردند و به غوغای لشکر کشته شد. (کتاب النقض ص 88). باک غوغای حادثات مدار چون ترا شد حصار جان خلوت. خاقانی. شهربند فلکم بستۀ غوغای غمان چون زیم گر بمن از اشک حشر می نرسد. خاقانی. به شب شهر غوغای یأجوج گیرد به روزش سکندر دهائی نیابی. خاقانی. روی بهار پیدا شد و غوغای سرما از بیم خنجر بید فرونشست. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 349). گوشها در آن غوغا از ناله و فریاد و نوحه... موقور. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 450). اهل خوارزم بظلمی که او بعهد سامانیان کرده بود بر او کینه ور بودند، به غوغا او را گرفتند و سر برداشته پیش عمرواللیث فرستاده. (تاریخ طبرستان). نیست همه ساله درین ده صواب ف تنه اندیشه و غوغای خواب. نظامی. که ایمن بود مرد بیدارهش ز غوغای این باد قندیل کش. نظامی. ببخشایش خویش یاریم ده ز غوغای خود رستگاریم ده. نظامی. دمی خوش باش غوغا را که دیده ست بخور امروز فردا را که دیده ست ؟ عطار. آنهمه غوغای روز رستخیز از مصاف غمزۀ جادوی اوست. عطار. آنجا که عشق خیمه بزد جای عقل نیست غوغا بود دو پادشه اندر ولایتی. سعدی (طیبات). در پارس که تا بوده ست از ولوله آسوده ست بیم است که برخیزد از حسن تو غوغائی. سعدی (طیبات). به شهری در از شام غوغا فتاد گرفتند پیری مبارک نهاد. سعدی (بوستان). چو مقبل رم خورد ز افغان محتاج دهد غوغای ادبارش به تاراج. امیرخسرو. افتاد به هر حلقه ای از زلف تو آشوب برخاست ز هر گوشه ای از چشم تو غوغا. خواجه جمال الدین سلمان (از آنندراج). خاست غوغای قدش اندر میان عاشقان در میان ما نخواهد هرگز این غوغا نشست. خواجه جمال الدین سلمان (از آنندراج). هر ذره از او در سر سودای دگر دارد هر قطره از او در دل غوغای دگر دارد. صائب (از آنندراج)
ولایتی است از جمهوری فزویلا از آمریکای جنوبی، از نیکوترین و پرنعمت ترین ولایات جمهوری مزبور است. مساحت آن 230 هزار گز مربع است و عدد سکنۀ وی 81 هزار تن و اراضی آن مشجر و از جملۀ انواع اشجار آن، شجرهالبقره است که ارتفاع آن 200 قدم است و جوزالهندی و خروب آمریکائی موسوم به موانیلیا و نیشکر و قهوه و پنبه دارد. (ضمیمۀ معجم البلدان). وظاهراً این شهر همان اراکاژو یا اراکاژا است و فزویلا نیز مصحّف برزیل است
ولایتی است از جمهوری فزویلا از آمریکای جنوبی، از نیکوترین و پرنعمت ترین ولایات جمهوری مزبور است. مساحت آن 230 هزار گز مربع است و عدد سکنۀ وی 81 هزار تن و اراضی آن مشجر و از جملۀ انواع اشجار آن، شجرهالبقره است که ارتفاع آن 200 قدم است و جوزالهندی و خروب آمریکائی موسوم به موانیلیا و نیشکر و قهوه و پنبه دارد. (ضمیمۀ معجم البلدان). وظاهراً این شهر همان اراکاژو یا اراکاژا است و فزویلا نیز مصحّف برزیل است
ساری بوغا. از امرای امیر تیمور گورگان و از همان آغاز کار تیمور از یاران و همراهان او بود، ولی بسال 777 بنای طغیان نهاد و دو سال در سلک دشمنان تیمور بشمار میرفت. سرانجام مورد عفو قرار گرفت و سرداری ایل جلایر را یافت. در حبیب السیر آمده: بسال 777 تیمور لشکر بجانب خوارزم کشید، و ساربوغا را همراه عادلشاه جلایر و ختای بهادر و ایلچی بوغای جهت استیصال قمرالدین (دوغلات بصوب مغولستان روانه کرد. ساری بوغا و عادلشاه بخیال استقلال و اندیشۀ خطا، ختای بهادر و ایلچی بوغا را بگرفتند و با ایل جلایر و قبچاق بظاهر سمرقند شتافتند و آغاز محاصره کردند. امیر آق بوغا حاکم آن بلده کیفیت واقعه را بعرض تیمور رسانید. تیمور معاودت کرد. و امیرزاده جهانگیر برسم منغلاق پیشتر روان گشت... و بدشمنان غالب آمد. ساربوغا و عادلشاه گریخته بدشت قبچاق رفتند و ملازمت اروس خان پیش گرفتند. بعد از چندی به قمرالدین پیوستند و او را به مخالفت تیمور اغوا کردند. قمرالدین بار دیگر بولایت اندکان که متصرف امیرزاده عمر شیخ بود درآمد. امیرزاده در کوهی متحصن گشته آن حال را بپدر اعلام کرد. تیمور درساعت بدان جانب در حرکت آمد... و پس از جنگ شدیدی قمرالدین مغلوب و منهزم شد. قمرالدین و ساربوغاو عادلشاه در سبکیزبغاج. بار دیگر بهم پیوسته خواستند که باز جمعیتی سازند که ناگاه تیمور به سر وقت ایشان رسید و همه را پریشان گردانید... ساربوغا که با عادلشاه در طریق خلاف سلوک می نمود بعد از دو سال بدرگاه تیمور پناه برد و تیمور از سر جرایمش گذشت و سرداری ایل جلایر رابوی عنایت کرد. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 409 و 410 و 413 و 419 و 424 تا 426 شود
ساری بوغا. از امرای امیر تیمور گورگان و از همان آغاز کار تیمور از یاران و همراهان او بود، ولی بسال 777 بنای طغیان نهاد و دو سال در سلک دشمنان تیمور بشمار میرفت. سرانجام مورد عفو قرار گرفت و سرداری ایل جلایر را یافت. در حبیب السیر آمده: بسال 777 تیمور لشکر بجانب خوارزم کشید، و ساربوغا را همراه عادلشاه جلایر و ختای بهادر و ایلچی بوغای جهت استیصال قمرالدین (دوغلات بصوب مغولستان روانه کرد. ساری بوغا و عادلشاه بخیال استقلال و اندیشۀ خطا، ختای بهادر و ایلچی بوغا را بگرفتند و با ایل جلایر و قبچاق بظاهر سمرقند شتافتند و آغاز محاصره کردند. امیر آق بوغا حاکم آن بلده کیفیت واقعه را بعرض تیمور رسانید. تیمور معاودت کرد. و امیرزاده جهانگیر برسم منغلاق پیشتر روان گشت... و بدشمنان غالب آمد. ساربوغا و عادلشاه گریخته بدشت قبچاق رفتند و ملازمت اروس خان پیش گرفتند. بعد از چندی به قمرالدین پیوستند و او را به مخالفت تیمور اغوا کردند. قمرالدین بار دیگر بولایت اندکان که متصرف امیرزاده عمر شیخ بود درآمد. امیرزاده در کوهی متحصن گشته آن حال را بپدر اعلام کرد. تیمور درساعت بدان جانب در حرکت آمد... و پس از جنگ شدیدی قمرالدین مغلوب و منهزم شد. قمرالدین و ساربوغاو عادلشاه در سبکیزبغاج. بار دیگر بهم پیوسته خواستند که باز جمعیتی سازند که ناگاه تیمور به سر وقت ایشان رسید و همه را پریشان گردانید... ساربوغا که با عادلشاه در طریق خلاف سلوک می نمود بعد از دو سال بدرگاه تیمور پناه برد و تیمور از سر جرایمش گذشت و سرداری ایل جلایر رابوی عنایت کرد. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 409 و 410 و 413 و 419 و 424 تا 426 شود