جدول جو
جدول جو

معنی سرکوبه - جستجوی لغت در جدول جو

سرکوبه
طعنه، سرزنش
گرز گران، از آلات جنگ که در قدیم به کار می رفته و از چوب و آهن ساخته می شده و سر آن بیضی شکل یا گلوله مانند بوده و آن را بر سر دشمن می زدند، کوپال، گرزه، دبوس، لخت، چماق، سرپاش، عمود، مقمعه
تصویری از سرکوبه
تصویر سرکوبه
فرهنگ فارسی عمید
سرکوبه
(سِ بَ)
دهی جزء دهستان حمزه لو بخش خمین شهرستان محلات. دارای 546 تن سکنه است. آب آن از قنات و رود خانه چوگان. محصول آن غلات، بنشن، چغندر قند، پنبه، انگور، بادام. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
سرکوبه
گرز (گران)
تصویری از سرکوبه
تصویر سرکوبه
فرهنگ لغت هوشیار
سرکوبه
((سَ بَ یا بِ))
گرز
تصویری از سرکوبه
تصویر سرکوبه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرکوب
تصویر سرکوب
کوبندۀ سر، جایی بلند مانند برج، بارو یا تپه که در هنگام جنگ بتوان از آن جا دشمن را سرکوب کرد، طعنه و سرزنش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرکوبی
تصویر سرکوبی
فروکوفتن دشمن و او را خوار و زبون ساختن
فرهنگ فارسی عمید
(سَ نَ / نُو بَ / بِ)
سرکرده و ریش سفید پاسبانان را گویند، چه نوبه بروزن توبه به معنی پاسبان است. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
مرکوبه. تأنیث مرکوب که نعت مفعولی است از مصدر رکوب. رجوع به مرکوب شود، مرکوب. مرکب. برنشستنی:
مرکوبۀ خویشتن بدو داد
تاگردن آهوان شد آزاد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی از دهستان اندیکای بخش قلعه زراس شهرستان اهواز. دارای 170 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
گوشمال دادن. مغلوب کردن. فرونشاندن شورش: سپاهی به سرکوبی دشمن فرستاده شد
لغت نامه دهخدا
(اُ بَ)
شترسواران زیاده از رکب
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
هاون سنگی بزرگ است. (یادداشت بخط مؤلف). جواز. (فرهنگ اسدی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرکوب
تصویر سرکوب
طعنه و سرزنش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرکوبی
تصویر سرکوبی
مغلوب کردن، فرونشاندن شورش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرکومه
تصویر سرکومه
یونانی تازی گشته آماس جهاب (جهاب لمف)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرنوبه
تصویر سرنوبه
سرکرده، ریش سفید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرنوبه
تصویر سرنوبه
((~. نَ یا نُ بَ یا بِ))
رییس پاسبانان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرکوب
تصویر سرکوب
((سَ))
جای بلند مانند، قلعه، برج، سرزنش، طعنه
فرهنگ فارسی معین
قلع وقمع، اضمحلال، تنبیه، سیاست، مجازات، گوشمالی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از سرکوب
تصویر سرکوب
Repression
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سرکوب
تصویر سرکوب
répression
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از سرکوب
تصویر سرکوب
הַדְכָּאָה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از سرکوب
تصویر سرکوب
억압
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از سرکوب
تصویر سرکوب
pembungkaman
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از سرکوب
تصویر سرکوب
दमन
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از سرکوب
تصویر سرکوب
onderdrukking
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از سرکوب
تصویر سرکوب
ocena
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سرکوب
تصویر سرکوب
represión
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از سرکوب
تصویر سرکوب
soppression
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از سرکوب
تصویر سرکوب
ressão
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از سرکوب
تصویر سرکوب
压制
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از سرکوب
تصویر سرکوب
репресія
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سرکوب
تصویر سرکوب
Unterdrückung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سرکوب
تصویر سرکوب
репрессия
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سرکوب
تصویر سرکوب
抑制
دیکشنری فارسی به ژاپنی