جدول جو
جدول جو

معنی سرکشیده - جستجوی لغت در جدول جو

سرکشیده
(پَ کَ / دَ / دِ)
روئیده. بالاآمده: و کشت های سبز سرکشیده را به حصار نرشخ اندر می آوردند و کار بر مسلمانان سخت شد. (تاریخ بخارا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرپوشیده
تصویر سرپوشیده
زنی که چادر بر سر داشته باشد، خانه و راهرو سقف دار، جایی که دارای سقف باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برکشیدن
تصویر برکشیدن
بالا کشیدن، بالا بردن
بیرون آوردن
تربیت کردن
پروردن، کسی را ترقی دادن و بر مرتبۀ او افزودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورکشیدن
تصویر ورکشیدن
برکشیدن، بالا کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برکشیده
تصویر برکشیده
پرورده
بالاکشیده، بالابرده شده، بیرون کشیده شده، قد کشیده، آهنجیده، آهخته، آهازیده، برهیخته، فراهیخته، آهیخته، آخته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پریشیده
تصویر پریشیده
پریشان شده، آشفته، برای مثال پریشیده عقل و پراکنده هوش / ز قول نصیحت گر آکنده گوش (سعدی۱ - ۱۰۳)، پراکنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرگشاده
تصویر سرگشاده
چیزی که سرش باز باشد از قبیل پاکت و بطری و قوطی سرباز، روباز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غراشیده
تصویر غراشیده
خشمگین، عصبانی، خشمناک، برآشفته، غضبناک، غضب، غضب آلود، ارغند، ارغنده، شرزه، دژ آلود، ژیان، خشمن، خشمگن، آرغده، آلغده، غرمنده، ساخط، غضبان، غضوب، برای مثال چنان شد غراشیده از کینه اش / که آتش زبانه زد از سینه اش (آغاجی - شاعران بی دیوان - ۱۹۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پراشیده
تصویر پراشیده
پراکنده، ازهم پاشیده، پریشان شده، برای مثال مجلس پراشیده همه، میوه خراشیده همه / نقل بپاشیده همه، به چاکران کرده یله (شاکر - شاعران بی دیوان - ۵۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درکشیدن
تصویر درکشیدن
نوشیدن، سرکشیدن، جذب کردن، پیش کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تراشیده
تصویر تراشیده
چوب یا چیز دیگر که آن را تراش داده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرقصیده
تصویر سرقصیده
بهترین قصیده از قصیده هایی که در دیوان شاعری باشد
فرهنگ فارسی عمید
(دَ کَ /کِ دَ / دِ)
کشیده، برآورده. کشیده. ساخته: سطح محوط، بامی دیوار درکشیده. (دهار) ، برشته درآمده. برشته کشیده: مسمط، مروارید به رشته درکشیده. (دهار) ، گسترده. پهن کرده. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
خاک افزون از آنکه دارد تاو
درکشیده به پشت ماهی و گاو.
عنصری.
، پنهان کرده، مطوف، به روی درکشیده. مطوق، روی درکشیده. (دهار) ، فراهم آمده. جمع شده.
- درکشیده روی، ترنجیده روی: مضمرطالوجه،مرد ترنجیده و درکشیده روی. (منتهی الارب).
- درکشیده شدن، ترنجیده شدن. درهم شدن. درکشیده شدن پوست از پیری. ترنجیدن. تجعد: اقلعفاف، درکشیده شدن پوست. اکتناع، درکشیده شدن پیر از پیری. قفع، درکشیده شدن دست و پای و جز آن. قماص، قمص، درکشیده شدن پی اسب. کنع. درکشیده شدن و خشک گردیدن انگشتان. منقبض، درکشیده شده. (از منتهی الارب).
، پنهان ساخته. مختفی شده.
- روی درکشیده، روی پنهان کرده. روی مخفی کرده:
ای روی درکشیده به بازار آمده
خلقی بدین طلسم گرفتار آمده.
عطار (دیوان چ تفضلی ص 749).
رجوع به روی درکشیدن در ردیف خودشود
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ / دِ)
زرکش. (آنندراج). پارچه ای که تارهای زر در آن بکار برده باشند. زرکش. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به زرکش (معنی دوم) و زرکشید شود
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ / کِ دَ / دِ)
نعت مفعولی از برکشیدن. بلند برشده:
درختی است این برکشیده بلند
که بارش همه زهر و برگش گزند.
فردوسی.
، کلاهی دراز که زهاد بر سر گیرند و بتازی بریس نامند، و باین معنی با کاف فارسی هم آمده است. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) :
دلقت بچه کار آید و تسبیح و مرقع
خود را ز عملهای نکوهیده بری دار
حاجت بکلاه برکی داشتنت نیست
درویش صفت باش و کلاه تتری دار.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرگشاده
تصویر سرگشاده
واضح، بی ملاحظه، روشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غراشیده
تصویر غراشیده
خراشیده، قهر آلود غضب ناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کراشیده
تصویر کراشیده
آشفته پریشان شده: (بتا، تا جدا گشتم از روی تو کراشیده و تیره شد کار من) (آغاجی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سریشیدن
تصویر سریشیدن
مخلوط کردن آغشته کردن، خمیر کردن، خلق کردن آفریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پراشیده
تصویر پراشیده
پریشانپراکنده گشته بشولیده پاشیده، بر باد داده، بیخود گردیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پریشیده
تصویر پریشیده
پریشان شده متفرق شده پراگنده شده، بر باد داده افشانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرکشیدن
تصویر پرکشیدن
پر زدن پرواز کردن، نهایت اشتیاق را داشتن: دلم برای او پر میکشید
فرهنگ لغت هوشیار
بالا کشیده، بیرون کشیده مستخرج بیرون آورده، برهم کشیده چین دار، ترقی یافته، نواخته پرورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تراشیده
تصویر تراشیده
هر چیزی که آنرا تراش داده باشند مانند چوب تخته و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراشیده
تصویر خراشیده
خراش داده شده، ریش زخم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خریشیده
تصویر خریشیده
خراش برداشته خراشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زر کشیده
تصویر زر کشیده
پارچه ای که تارهای زر در آن بکار برده باشند زرکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برکشنده
تصویر برکشنده
بمقام بالا وبرتر رساننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برکشیدن
تصویر برکشیدن
استخراج کردن، برآوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درخشیده
تصویر درخشیده
تابیده، روشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درفشیده
تصویر درفشیده
روشن شده برق زده، پرتو افکنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرکشیدن
تصویر سرکشیدن
ابا کردن، قبول ننمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناکشیده
تصویر ناکشیده
تحمل ناکرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرکشیدن
تصویر سرکشیدن
((سَ کَ یا کِ دَ))
نافرمانی کردن، رسیدگی کردن، نوشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برکشیده
تصویر برکشیده
((~. کِ دِ))
بالا کشیده، ترقی کرده، نواخته، پرورده، ساخته و برپا شده
فرهنگ فارسی معین