جدول جو
جدول جو

معنی سرقصیده

سرقصیده
بهترین قصیده از قصیده هایی که در دیوان شاعری باشد
تصویری از سرقصیده
تصویر سرقصیده
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با سرقصیده

رقصیده

رقصیده
به رقص درآمده. برقص واداشته. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

سربریده

سربریده
سرجداشده. که سر وی از تن بریده باشند:
ز زعفران رخ ظالمان کند گه عدل
حنوط جیفۀ ظلمی که سربریدۀ اوست.
خاقانی.
ناسوده چو مرغ سربریده
نغنوده چو عزم بردریده.
نظامی.
به مرگ سروران سربریده
زمین جیب آسمان دامن دریده.
نظامی.
رجوع به سر بریدن شود.
- سربریده آواز کردن، کنایه از شخصی که دست از جان شسته باشد و خواهد که از حریف خود انتقام کشد یارانش منع کنند که اگر این اندیشه داری با کس در میان منه. (آنندراج).
- سربریده شمع، شمعی که سر آن را چیده باشند:
در دستت اوفتادم چون مرغ پربریده
در پیشت ایستادم چون شمع سربریده.
خاقانی.
- سربریده طره، گیسوئی که نوک آن را چیده اند:
هر پاسبان که طرۀ بام زمانه داشت
چون طرّه سربریده شد از زخم خنجرش.
خاقانی.
- سربریده قلم، قلمی که نوک آن شکسته شده است:
سربریده قلمت بس که کند
خط انعام کهن را تجدید.
سوزنی.
، کنایه از ناکس واجب القتل. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

سرجریده

سرجریده
اول دفتر. ابتدای کار:
سر سعادت او عمر جاودانی باد
که سرجریده توئی عمر جاودانش را.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

سرکشیده

سرکشیده
روئیده. بالاآمده: و کشت های سبز سرکشیده را به حصار نرشخ اندر می آوردند و کار بر مسلمانان سخت شد. (تاریخ بخارا)
لغت نامه دهخدا

رقصیدن

رقصیدن
انجام دادن حرکات موزون با آهنگ موسیقی، رقص کردن، پا کوفتن
رقصیدن
فرهنگ فارسی عمید