سردار. (غیاث). منتخب و برگزیده. (آنندراج). رئیس. مهتر. فرمانده: خواجه های سیاه با ریش سفید و سرکردۀ مزبور بوده. (تذکرهالملوک چ 2 ص 18). فهیم بن ثولاء سرکردۀ شرطیان بوده در بصره. (منتهی الارب). در جهان سیم تنان بی حد و سرکرده تویی روز در سال بسی باشد و نوروز یکی. محسن تأثیر (از آنندراج)
سردار. (غیاث). منتخب و برگزیده. (آنندراج). رئیس. مهتر. فرمانده: خواجه های سیاه با ریش سفید و سرکردۀ مزبور بوده. (تذکرهالملوک چ 2 ص 18). فهیم بن ثولاء سرکردۀ شرطیان بوده در بصره. (منتهی الارب). در جهان سیم تنان بی حد و سرکرده تویی روز در سال بسی باشد و نوروز یکی. محسن تأثیر (از آنندراج)
افروخته. (از ناظم الاطباء). روشن. مشتعل. - چراغ برکرده، چراغ افروخته. - مشعله برکرده، با مشعل روشن و فروزان. (از ناظم الاطباء) : میر بر گنج آن شود کو پی به تاریکی برد مشعله برکرده سوی گنج نتوان آمدن. خاقانی.
افروخته. (از ناظم الاطباء). روشن. مشتعل. - چراغ برکرده، چراغ افروخته. - مشعله برکرده، با مشعل روشن و فروزان. (از ناظم الاطباء) : میر بر گنج آن شود کو پی به تاریکی برد مشعله برکرده سوی گنج نتوان آمدن. خاقانی.
مسافر. که به سفر رفته است: کاروان شکر از مصر به شیراز آمد اگر آن یار سفرکرده ما بازآمد. سعدی. جهاندیده و دانش افروخته سفرکرده و صحبت آموخته. سعدی. آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست هر کجا هست خدایا بسلامت دارش. حافظ. نشان یار سفرکرده از که پرسم باز که هرچه گفت برید صبا پریشان گفت. حافظ
مسافر. که به سفر رفته است: کاروان شکر از مصر به شیراز آمد اگر آن یار سفرکرده ما بازآمد. سعدی. جهاندیده و دانش افروخته سفرکرده و صحبت آموخته. سعدی. آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست هر کجا هست خدایا بسلامت دارش. حافظ. نشان یار سفرکرده از که پرسم باز که هرچه گفت برید صبا پریشان گفت. حافظ
مملو. انباشته. ممتلی: وزان پس بفرمود کان جام زرد بیارند پرکرده از آب سرد. فردوسی. ز دینار پرکرده ده چرم گاو سه ساله فرستاده بد باژ و ساو. فردوسی. گشاد آن در گنج پرکرده جم بداد او سپه را دو ساله درم. فردوسی. - کار پرکرده، کاری که مراراً کرده باشند: گفت پر کرد شهریار این کار کار پرکرده کی بود دشوار. نظامی
مملو. انباشته. ممتلی: وزان پس بفرمود کان جام زرد بیارند پرکرده از آب سرد. فردوسی. ز دینار پرکرده ده چرم گاو سه ساله فرستاده بد باژ و ساو. فردوسی. گشاد آن در گنج پرکرده جم بداد او سپه را دو ساله درم. فردوسی. - کار پرکرده، کاری که مراراً کرده باشند: گفت پر کرد شهریار این کار کار پرکرده کی بود دشوار. نظامی