جدول جو
جدول جو

معنی سرپرده - جستجوی لغت در جدول جو

سرپرده
(سَ پَ دَ /دِ)
نام پرده ای از موسیقی. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سراپرده
تصویر سراپرده
بارگاه، خیمۀ بزرگ،
پردۀ بزرگ که به جای دیوار دور خیمه بکشند، پرده سرای
سراپردۀ کحلی: کنایه از آسمان، ابر سیاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرکرده
تصویر سرکرده
رئیس یک طایفه یا دسته ای از مردم، سردسته، فرمانده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپرده
تصویر سپرده
چیزی که در جایی یا نزد کسی به رسم امانت گذاشته می شود، ودیعه
فرهنگ فارسی عمید
(سِ / سَ پَ / پُ دَ / دِ)
طی کرده و راه رفته. (آنندراج) (برهان) :
همه تنگدل گشته و تافته
سپرده زمین شاه نایافته.
فردوسی.
، تاه شده و پیچیده شده. (ناظم الاطباء). رجوع به معانی سپردن شود
لغت نامه دهخدا
(سَ پَ دَ / دِ)
مرکّب از: سر + ’ا’ واسطه + پرده، پرده سرا. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، بارگاه پادشاهان را گویند. (برهان)، خیمه. (غیاث)، سرایچۀ پادشاهان. (شرفنامۀ منیری)، سرادق. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی) (منتهی الارب) (ربنجنی)، فسطاط. (ملخص اللغات حسن خطیب)، سرا بمعنی خانه است، پرده نیز معروف است و برای پادشاهان خانه ای که در سفر از خیمه برپا کنند سراپرده گویند، در دور آن پرده کشند که بمنزلۀ دیوار و حایل خارج پرده باشد. (آنندراج) : یک روز نماز دیگر الیانوس در سراپرده ایستاده بودبر اسب... و مر آن را حدیقه الرحمن نام کرده بود سراپردۀ خویش آنجا برد. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی)،
سراپرده از دیبه رنگ رنگ
بدو اندرون خیمه های پلنگ.
فردوسی.
به پیش سراپردۀشاه برد
بیفکند و ایرانیان را سپرد.
فردوسی.
خم آورد پشت و سنان ستیخ
سراپرده برکند و هفتاد میخ.
فردوسی.
گرد لشکر صد و شش میل سراپرده بود
بیست فرسنگ زمین بیش بود لشکرگاه.
منوچهری.
ملکی کش ملکان بوسه به اکلیل زنند
میخ دیوار سراپرده بصد میل زنند.
منوچهری.
چو بشنید کآمد یل سرفراز
برون زد سراپرده و خیمه باز.
اسدی.
پس روز دیگر سراپرده بصحرا بردند و لشکریان بیرون آمدند. (اسکندرنامه، نسخۀ سعید نفیسی)، چون از سراپردۀ خاقان فغان برآید ایشان از چهار گوشه نعره زنند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 8)،
سرد و گرم زمانه ناخورده
نرسی بر در سراپرده.
سنائی.
منصور چند مرد را در سراپرده پنهان کرده بود. (مجمل التواریخ)،
طاق و رواق ساز بدروازۀ عدم
باج و دواج نه بسراپردۀ امان.
خاقانی.
و سراپردۀ خسرو سیارگان از ساحت چهار ارکان فروگشادند. (سندبادنامه ص 219)،
چون اشارت رسید پنهانی
از سراپردۀ سلیمانی.
نظامی.
وگر طارم موسی از طور بود
سراپردۀ احمد از نور بود.
نظامی.
گلخنی مفلس ناشسته روی
مرد سراپردۀ انوار نیست.
عطار.
خود سراپردۀ قدرش ز مکان بیرون بود
آنکه ما در طلبش کون و مکان گردیدیم.
سعدی.
دل سراپردۀ محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست.
حافظ.
ز محرمان سراپردۀ وصال شوم
ز بندگان خداوندگار خود باشم.
حافظ.
جان هوادار وصل خرگاهت
دل سراپردۀ مودت اوست.
نظام قاری.
، پردۀ بلندی را گویند که بمنزلۀ دیواری باشد که بر دور خیمه گاه کشند. (برهان)، بقلب اضافت، بمعنی پرده سرای. (غیاث اللغات) :
کز در بیدادگران بازگرد
گرد سراپردۀ این راز گرد.
نظامی.
دست مرگم بکند میخ سراپردۀ عمر
گر سعادت نزند خیمه بپهلوی توام.
سعدی.
- سراپرده زدن، خیمه و خرگاه زدن. خیمه برپا کردن:
چون سلیمان را سراپرده زدند
جمله مرغانش بخدمت آمدند.
مولوی.
از این ملک روزی که دل برکند
سراپرده در ملک دیگر زند.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(سَ کَ دَ / دِ)
سردار. (غیاث). منتخب و برگزیده. (آنندراج). رئیس. مهتر. فرمانده: خواجه های سیاه با ریش سفید و سرکردۀ مزبور بوده. (تذکرهالملوک چ 2 ص 18). فهیم بن ثولاء سرکردۀ شرطیان بوده در بصره. (منتهی الارب).
در جهان سیم تنان بی حد و سرکرده تویی
روز در سال بسی باشد و نوروز یکی.
محسن تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از درپرده
تصویر درپرده
پوشیده و پنهان
فرهنگ لغت هوشیار
پرده سرای. یا سراپرده سیاه و سپید. جهان (باعتبار شب و روز)، یا سراپرده کحلی. آسمان، ابر سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
سر حال شادمان مسرور: بسیار سر زنده و با نشاط و خوش معاشرت است، معروف مشهور، مهتر قوم سردسته سر جنبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرسپردن
تصویر سرسپردن
مطیع گشتن، فرمانبرداری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس پرده
تصویر پس پرده
سرای، حرم، پشت پرده
فرهنگ لغت هوشیار
پرورش یافته تربیت یافته مربی، جمع پروردگان، در عسل یا شکر یا شیر یا سرکه و جز آن آغاز زده بشکر پخته و آغشته مربی با عسل و شکر سخت بقوام آمده نزدیک بخشکی: زنجبیل پرورده، مصطنع گیرنده احسان و انعام، پخته سخته نیک اندیشیده، پرواری شده. یا پرورده مرغ. زال زر پدر رستم: (چو پرورده مرغ باشد بکوه فکنده بدر از میان گروه) (فردوسی) یا دست پرورده. یا گیلاس پرورده. گیلاسی که با جنس بهتر پیوند شده باشد: گیلاس پرورده دارم (گیلاس فروشها گویند) یا نمک پرورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برکرده
تصویر برکرده
روشن، افروخته، مشتعل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپرده
تصویر سپرده
امانت، ودیعه
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه بر سر دیگ کماجدان کاسه خم و جز آن گذارند تا محتوی آن محفوظ ماند، مقنعه زنان سر انداز. یا سر پوش از سر طبق برداشتن، از روی طبق سرپوش را بر کنار کردن، سری را فاش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرسپرده
تصویر سرسپرده
مطیع فرمانبرده، تسلیم شده، به حلقه ارادت مرشد در آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراپرده
تصویر سراپرده
بارگاه پادشاهان، خیمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرکرده
تصویر سرکرده
منتخب و برگزیده، رئیس، مهتر، فرمانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرکرده
تصویر سرکرده
((~. کَ دِ))
رییس، سردسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپرده
تصویر سپرده
((س پَ دَ یادِ))
طی کرده، پایمال گردیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپرده
تصویر سپرده
((س پُ دَ یا دِ))
به امانت گذاشته، سفارش شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرسپرده
تصویر سرسپرده
((~. س پُ دِ))
تسلیم شده، فرمانبردار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سراپرده
تصویر سراپرده
((سَ پَ دَ یا دِ))
پرده سرای
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپرده
تصویر سپرده
ودیعه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سراپرده
تصویر سراپرده
آلاچق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پرورده
تصویر پرورده
تربیت شده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سرپرست
تصویر سرپرست
ولی، مسئول، رئیس، رییس، قیم، متولی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سرپناه
تصویر سرپناه
مسکن، آغل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دلپرده
تصویر دلپرده
آندوکارد
فرهنگ واژه فارسی سره
تسلیم، فرمانبردار، فدایی، تابع، ارادتمند، ارادت کیش، برخی، فدوی، جان نثار، مطیع، منقاد
متضاد: گردن کش، یاغی، نافرمان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
امانت، ودیعه، محول، سفارش، سفارش شده، درنوردیده، طی شده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بارگاه، چادر، خرگاه، خیمه، سرادق، اندرونی، حرم سرا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
رئیس، رهبر، سرجنبان، سردسته، سرور، فرمانده
متضاد: مادون
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر کسی بیند سراپرده بزد و دانست که سراپرده ملک او است، دلیل که بزرگی و منزلت یابد و باشد که مهتر لشگر شود. اگر بیند سراپرده پادشاه بود، دلیل که از پادشاه حرمت و جاه یابد، زیرا که سراپرده نشست گاه پادشاه است. اگر بیند که سراپرده پادشاه است و بیفتاد، دلیل که ملک او را زوال است. اگر بیند سراپرده پادشاه به سوخت، دلیل که پادشاه از دنیا رحلت کند. اگر بیند پادشاه از سراپرده بیرون آوردند، دلیل هلاکت است. اگر بیند که سراپرده پادشاه بگرفت وبرهوا برد، دلیل که پادشاه بزرگ در آن دیار آید وملک از وی بستاند. محمد بن سیرین
دیدن سراپرده درخواب بر پنج وجه است. اول: سلطنت. دوم: ریاست. سوم: ولایت. چهارم: مهتری. پنجم: سرهنگی.
فرهنگ جامع تعبیر خواب