از: سرو + دن (پسوند مصدری) ، پهلوی ’سروتن’ (آواز خواندن) ، اوستا ریشه ’سراو’ (شنیدن) ، هندی باستان ریشه ’چراو’. آواز خواندن. تغنی کردن. سراییدن. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). نغمه کردن. (آنندراج). سراییدن. (غیاث). انشاد کردن. نظم کردن. شعر گفتن: پسر رومی در این معنی نیکو سروده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 372). یکی پنج بیتی خوش آمد به گوش که در محفلی می سرودند دوش. سعدی. ، حرف زدن. (آنندراج). گفتن: سخن هیچ مسرای با رازدار که او رابود نیز همساز و یار. فردوسی
از: سرو + دن (پسوند مصدری) ، پهلوی ’سروتن’ (آواز خواندن) ، اوستا ریشه ’سراو’ (شنیدن) ، هندی باستان ریشه ’چراو’. آواز خواندن. تغنی کردن. سراییدن. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). نغمه کردن. (آنندراج). سراییدن. (غیاث). انشاد کردن. نظم کردن. شعر گفتن: پسر رومی در این معنی نیکو سروده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 372). یکی پنج بیتی خوش آمد به گوش که در محفلی می سرودند دوش. سعدی. ، حرف زدن. (آنندراج). گفتن: سخن هیچ مسرای با رازدار که او رابود نیز همساز و یار. فردوسی
شهرکی است (از حدود خراسان) و او را ناحیتی خرد است که الین خوانند و گرمسیر است. و اندر وی خرما خیزد وجایی استوار است. (حدود العالم). شهرکی از اعمال سیستان. در این شهر میوه های فراوان و انگور و خرمای زیاد یافت شود. و در دومنزلی بست واقع است. (از معجم البلدان). رجوع به سراوان و تاریخ سیستان ص 30 شود
شهرکی است (از حدود خراسان) و او را ناحیتی خرد است که الین خوانند و گرمسیر است. و اندر وی خرما خیزد وجایی استوار است. (حدود العالم). شهرکی از اعمال سیستان. در این شهر میوه های فراوان و انگور و خرمای زیاد یافت شود. و در دومنزلی بست واقع است. (از معجم البلدان). رجوع به سراوان و تاریخ سیستان ص 30 شود
مخفف ساروان که بمعنی ساربان و شتربان باشد. (آنندراج) ، رئیس. سرور، افسر ارتش بالاتر از ستوان یکم و پائین تر از سرگرد. سلطان. (فرهنگ فارسی معین). - سروان شهربانی، افسری که جزء سازمان شهربانی باشد. سربهر. (فرهنگستان)
مخفف ساروان که بمعنی ساربان و شتربان باشد. (آنندراج) ، رئیس. سرور، افسر ارتش بالاتر از ستوان یکم و پائین تر از سرگرد. سلطان. (فرهنگ فارسی معین). - سروان شهربانی، افسری که جزء سازمان شهربانی باشد. سربهر. (فرهنگستان)
دهی است از دهستان قشلاق بزرگ بخش گرمسار شهرستان دماوند، واقع در 3 هزارگزی جنوب گرمسار. کوهستانی، سردسیر، و آب آن از حبله رود، و محصول آن غلات و پنبه و بنشن و لبنیات است، 337 تن سکنه دارد که به زراعت و گله داری مشغولند. از صنایع دستی محلی بافتن قالیچه و گلیم و جاجیم در آن معمول است. راه مالرو دارد. از کار خانه پنبه ماشین بدان توان برد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی است از دهستان قشلاق بزرگ بخش گرمسار شهرستان دماوند، واقع در 3 هزارگزی جنوب گرمسار. کوهستانی، سردسیر، و آب آن از حبله رود، و محصول آن غلات و پنبه و بنشن و لبنیات است، 337 تن سکنه دارد که به زراعت و گله داری مشغولند. از صنایع دستی محلی بافتن قالیچه و گلیم و جاجیم در آن معمول است. راه مالرو دارد. از کار خانه پنبه ماشین بدان توان برد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
درخت سرو: موسیجه و قمری چو مقریانند از سروبنان هر یکی نبی خوان. خسروانی. سروبنان کنده و گلشن خراب لاله ستان خشک و شکسته چمن. کسایی. بزیر یکی سروبن شد بلند که تاز آفتابش نباشد گزند. فردوسی. بلبل شیرین زبان بر سروبن راوی شود زندواف زندخوان بر بیدبن شاعر شود. منوچهری. سروبن چون به شصت سال رسید یاسمن بر سر بنفشه دمید. نظامی. تا نکشد شاخ تو از سروبن تا نزنی گردن شاخ کهن. نظامی. نثار روی تو هر برگ گل که در چمن است فدای قد تو هر سروبن که بر لب جوست. حافظ. ، قد و قامت: لیلی چو شد آگه از چنین حال شد سروبنش ز ناله چون نال. نظامی
درخت سرو: موسیجه و قمری چو مقریانند از سروبنان هر یکی نبی خوان. خسروانی. سروبنان کنده و گلشن خراب لاله ستان خشک و شکسته چمن. کسایی. بزیر یکی سروبن شد بلند که تاز آفتابش نباشد گزند. فردوسی. بلبل شیرین زبان بر سروبن راوی شود زندواف زندخوان بر بیدبن شاعر شود. منوچهری. سروبن چون به شصت سال رسید یاسمن بر سر بنفشه دمید. نظامی. تا نکشد شاخ تو از سروبن تا نزنی گردن شاخ کهن. نظامی. نثار روی تو هر برگ گل که در چمن است فدای قد تو هر سروبن که بر لب جوست. حافظ. ، قد و قامت: لیلی چو شد آگه از چنین حال شد سروبنش ز ناله چون نال. نظامی