- سرفراز
- با آبرو، با عزت، سربلند، بلند مرتبه
معنی سرفراز - جستجوی لغت در جدول جو
- سرفراز
- سرافراز، سربلند، مفتخر
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مفاخرت، مباهات
سرافرازی، سربلندی، افتخار
منزوی و عزلت گرفته
سر بلند و گردنکش، فخر کننده
سربلند، مفتخر
اوایل، منشاء
مقامات
جمع سافره، راهیان مونث سافر، صاحبان سفر: قوم سافره
هنگام غروب که چراغها را روشن کنند
نافرمان عاصی سرکش، بیقراری بی آرامی، قصد کردن
عضبناک خشمگین، متکبر خود پرست مغرور، ناخشنود ناراضی
گونه ای ماگنولیا که در جزایر کورالین فراوان است سفراس ماگنولیا
مقدمه، شروع چیزی
گردنفرازی افتخار سربلندی
سر سنگین، ناخشنود، خشمناک، مغرور، مست
کسی که موی سر دیگران را می تراشد، سلمانی
دیباچه، مقدمه، هرچه که با آن چیزی شروع شود
سرگراینده، سر پیچی کننده، سرکش، نافرمان، بی قرار، بی آرام
دیباچه، مقدمه، هرچه با آن چیزی شروع شود
((سَ رْ))
فرهنگ فارسی معین
سرو، درختی است مخروطی شکل که در نواحی کوهستانی شمالی ایران می روید. سرو آزاد، سرو سهی، زادسرو
سوراخ های ریز متوالی به شکل خط در روی بعضی از کاغذها که کاغذ در آن محل به راحتی جدا می شود، دستگاهی که با ابزاری شانه مانند این سوراخ ها را ایجاد می کند
سربلندی، افتخار
ماهی خورک خلنگ
بلندی