جدول جو
جدول جو

معنی سرفراز - جستجوی لغت در جدول جو

سرفراز
سرافراز، سربلند، مفتخر
تصویری از سرفراز
تصویر سرفراز
فرهنگ فارسی عمید
سرفراز
با آبرو، با عزت، سربلند، بلند مرتبه
تصویری از سرفراز
تصویر سرفراز
فرهنگ لغت هوشیار
سرفراز
سربلند، مباهی، مفتخر
متضاد: خجل، شرمسار
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرافراز
تصویر سرافراز
(پسرانه)
سرفراز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سروناز
تصویر سروناز
(دخترانه)
زن زیبا، درخت سروتاز، درختی بلند و زینتی، معشوق خوش قد و قامت
فرهنگ نامهای ایرانی
سوراخ های ریز متوالی به شکل خط در روی بعضی از کاغذها که کاغذ در آن محل به راحتی جدا می شود، دستگاهی که با ابزاری شانه مانند این سوراخ ها را ایجاد می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرافراز
تصویر سرافراز
سربلند، مفتخر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرتراش
تصویر سرتراش
کسی که موی سر دیگران را می تراشد، سلمانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرگران
تصویر سرگران
سر سنگین، ناخشنود، خشمناک، مغرور، مست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرآغاز
تصویر سرآغاز
دیباچه، مقدمه، هرچه که با آن چیزی شروع شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرفرازی
تصویر سرفرازی
سرافرازی، سربلندی، افتخار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرگرای
تصویر سرگرای
سرگراینده، سر پیچی کننده، سرکش، نافرمان، بی قرار، بی آرام
فرهنگ فارسی عمید
(سَ فَ)
پست. دون. فرومایه. ناسرافراز. مقابل سرفراز. رجوع به سرفراز شود:
کتایون و آن مرد ناسرفراز
مرا داشتند از چنین کار باز.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(سَ فَ)
فخر. افتخار. مفاخرت. مباهات:
پس ازچه رسد سرفرازی مرا
چو کوشش ترا گوی بازی مرا.
اسدی.
فخر ملکان شیرزاد شاهی
کو را رسد از فخر سرفرازی.
مسعودسعد.
و آنکه او پارسی است روزی دان
سرفرازی و نیک روزی دان.
سنایی.
نسازد عاشقی با سرفرازی
که بازی برنتابد عشق بازی.
نظامی.
من آرم در پلنگان سرفرازی
غزالان از من آموزند بازی.
نظامی.
توخود دانی که وقت سرفرازی
زناشویی به است از عشقبازی.
نظامی.
زمانه افسر رندی نداد جز به کسی
که سرفرازی عالم در این کله دانست.
حافظ.
، بلندمرتبه بودن. رفعت:
سپهر برین را همه سرفرازی
شد از همت قدر دهقان نمازی.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(نَ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ)
سربلند و متکبر و گردنکش. (آنندراج). فخرکننده. نازنده. سربلند:
سرافراز پور یل اسفندیار
ز گشتاسب اندرجهان یادگار.
فردوسی.
یکی پهلوان بود شیروی نام
دلیر و سرافراز و جوینده نام.
فردوسی.
بدانگه که گردد سرافراز نیو
از ایران بیاید هنرمند گیو.
فردوسی.
پدر گر بداند که تو زین نشان
شدستی سرافراز گردنکشان.
فردوسی.
کجا آن خردمند کندآوران
کجا آن سرافراز جنگی سران.
فردوسی.
سرافراز داماد رستم بود
به ایران زمین همچو او کم بود.
فردوسی.
ملک عالم و عادل پسر شاه جهان
میر ابواحمد محمود سرافرازگهر.
فرخی.
میر یوسف عضدالدوله سالار پسر
روی شاهان و سرافراز بزرگان ز گهر.
فرخی.
سمند سرافراز را کرد زین
برون رفت تنها بروز گزین.
اسدی.
دامن همت سرافرازش
گردن چرخ را گریبان باد.
مسعودسعد.
چو تو نگار دل افروز نیست در خلخ
چو تو سوار سرافراز نیست در یغما.
معزی.
آنکه نگونسار شد مباد سرافراز
وآنکه سرافراز شد مباد نگونسار.
سوزنی.
ز گوران سرافراز گوری بود
که با فحلیش دست زوری بود.
نظامی.
سرم تاج از سرافرازان ربوده ست
خلف بس ناخلف دارم چه سود است.
نظامی.
شتابنده تر شد در آن بندگی
سرافراز گشت از سرافکندگی.
نظامی.
سرافراز این خاک فرخنده بوم
ز عدلت بر اقلیم یونان و روم.
سعدی.
گرم زمانه سرافراز داشتی و عزیز
سریر عزتم آن خاک آستان بودی.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(دَ فَ)
منزوی. عزلت گرفته. در بروی خلق بسته:
گنج علمند و فضل اگرچه ز بیم
درفراز و دهن بمسمارند.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرگرای
تصویر سرگرای
نافرمان عاصی سرکش، بیقراری بی آرامی، قصد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرافرازی
تصویر سرافرازی
گردنفرازی افتخار سربلندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرآغاز
تصویر سرآغاز
مقدمه، شروع چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سسفراس
تصویر سسفراس
گونه ای ماگنولیا که در جزایر کورالین فراوان است سفراس ماگنولیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرگران
تصویر سرگران
عضبناک خشمگین، متکبر خود پرست مغرور، ناخشنود ناراضی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرچراغ
تصویر سرچراغ
هنگام غروب که چراغها را روشن کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سافرات
تصویر سافرات
جمع سافره، راهیان مونث سافر، صاحبان سفر: قوم سافره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرافراز
تصویر سرافراز
سر بلند و گردنکش، فخر کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درفراز
تصویر درفراز
منزوی و عزلت گرفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرفرازی
تصویر سرفرازی
مفاخرت، مباهات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرافراز
تصویر سرافراز
((سَ. اَ))
مفتخر، سربلند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرآغاز
تصویر سرآغاز
دیباچه، مقدمه، هرچه با آن چیزی شروع شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سروناز
تصویر سروناز
((سَ رْ))
سرو، درختی است مخروطی شکل که در نواحی کوهستانی شمالی ایران می روید. سرو آزاد، سرو سهی، زادسرو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرگرای
تصویر سرگرای
((~. گَ))
بی قرار، نافرمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرگران
تصویر سرگران
((~. گِ))
خشمگین، بی مهر، متکبر، ناخشنود، مست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سروران
تصویر سروران
مقامات
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سرآغاز
تصویر سرآغاز
اوایل، منشاء
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سروناز
تصویر سروناز
آورث
فرهنگ واژه فارسی سره
بالنده، بلندمرتبه، سربلند، سرفراز، مباهی، مفتخر
متضاد: سرافکنده، گردن فراز، گردن کش
فرهنگ واژه مترادف متضاد