جدول جو
جدول جو

معنی سرطرهان - جستجوی لغت در جدول جو

سرطرهان
(سَ طَ)
دهی از دهستان طرهان بخش طرهان شهرستان خرم آباد. دارای 600 تن سکنه. آب آن از چاه. محصول آن غلات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سروجهان
تصویر سروجهان
(دخترانه)
نام دختر فتحعلی شاه قاجار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سرگران
تصویر سرگران
سر سنگین، ناخشنود، خشمناک، مغرور، مست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرگردان
تصویر سرگردان
گم گشته، آواره، در به در، بی خانمان، سرگشته، حیران، گیج، واله، مستهام، هامی، کالیو، خلاوه، پکر، آسیون، کالیوه رنگ، گیج و گنگ، کالیوه، گیج و ویج، آسمند
فرهنگ فارسی عمید
(سَ گَ)
سراسیمه و حیران و پریشان. (آنندراج). حیران. (ربنجنی) (ترجمان القرآن) :
بدین در پایۀ حیوان بماند
بظلمت خوار و سرگردان بماند.
ناصرخسرو.
راه نمیدانستند متحیر و سرگردان مانده بودند ما راه نمی بردیم. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی).
تا که بگزید مر ورا یزدان
خصم چون آسیاست سرگردان.
سنایی.
دامن بخت تو پاک از گرد آس آسمان
وز جفای آسمان خصم تو سرگردان چو آس.
انوری.
به کشتی ماند این ایام و بادش چرخ سرگردان
به اعمی ماند این کشتی و قائد باد آبانی.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 413).
خضر لب تشنه در این بادیه سرگردان داشت
راه ننمود که بر چشمۀ حیوان برسم.
خاقانی.
بسان اشتر دولاب گشته سرگردان
نه از نهایت کار آگه و نه از آغاز.
ظهیرالدین فاریابی.
ز مدهوشی دلش حیران بمانده
در آن بازیچه سرگردان بمانده.
نظامی.
همه هستند سرگردان چو پرکار
پدیدآرندۀ خود را طلبکار.
نظامی.
عقل در عشق تو سرگردان بماند
جسم و جان در روی تو حیران بماند.
عطار.
چون بدیدم آفتاب روی او
بر مثال ذره سرگردان شدم.
عطار.
ای صوفی سرگردان در بند نکونامی
تا درد نیاشامی زین درد نیارامی.
سعدی.
من فتاده بدست شاگردان
به سفر پای بند و سرگردان.
سعدی.
پیوسته چوعاشقی دلتنگ بر روی اصفهان سرگردان. (ترجمه محاسن اصفهان ص 12).
عاقلان نقطۀ پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند.
حافظ.
من و باد صبا مسکین دو سرگردان بیحاصل
من از افسون چشمت مست واو از بوی گیسویت.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(سَ)
تحریری از سرجهان: سلطان خود از راه بازگشته بود و عنان بجانب قلعۀ سرجاهان تافته. (جهانگشای جوینی ج 2 ص 115). رجوع به سرجهان شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
قریه ای است پنج فرسنگ و نیمی میانۀ جنوب و مشرق طارم. (فارسنامۀ ناصری ص 219). در پنج فرسنگی سلطانیه و در دامنۀ جبال طارم. (تاریخ مغول تألیف اقبال صص 39- 40)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرگران
تصویر سرگران
عضبناک خشمگین، متکبر خود پرست مغرور، ناخشنود ناراضی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرگردان
تصویر سرگردان
سراسیمه، حیران، پریشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرگردان
تصویر سرگردان
((~. گَ))
سرگشته، آواره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سروران
تصویر سروران
مقامات
فرهنگ واژه فارسی سره
آواره، دربه در، ولو، ویلان، بی خانمان، حیران، سرگشته، گیج، متحیر، مضطرب، واله، بلاتکلیف، سلندر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از سرگردان
تصویر سرگردان
تجوّلٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از سرگردان
تصویر سرگردان
Errant, Wanderer, Wandering
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سرگردان
تصویر سرگردان
errant, vagabond, de manière trébuchante
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از سرگردان
تصویر سرگردان
umherirrend, Wanderer, wandernd, stolpernd
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سرگردان
تصویر سرگردان
potayapo, mzungu, hutembea, kwa kuteleza
دیکشنری فارسی به سواحیلی
سرگردان، زرشکی، سرگردانان
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از سرگردان
تصویر سرگردان
سرگردان , آوارہ گرد , ٹھوکر کھاتے ہوئے
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از سرگردان
تصویر سرگردان
পথভ্রষ্ট , ভবঘুরে , ভ্রমণকারী , আছাড় খেতে খেতে
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از سرگردان
تصویر سرگردان
หลงทาง , คนพเนจร , เร่ร่อน , สะดุด
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از سرگردان
تصویر سرگردان
kaybolan, gezgin, dolaşan, tökezleyerek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از سرگردان
تصویر سرگردان
заблукалий , мандрівник , блукаючий , спотикаючись
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سرگردان
تصویر سرگردان
彷徨う , 放浪者 , 放浪する , つまずいて
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از سرگردان
تصویر سرگردان
תועה , נוֹדֵד , בצורה מת stumbling
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از سرگردان
تصویر سرگردان
헤매는 , 방랑자 , 방황하는 , 넘어지면서
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از سرگردان
تصویر سرگردان
заблудший , странник , блуждающий , спотыкаясь
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سرگردان
تصویر سرگردان
भटकता हुआ , भटकने वाला , भटकते हुए , ठोकर खाते हुए
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از سرگردان
تصویر سرگردان
zwervend, zwerver, struikelend
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از سرگردان
تصویر سرگردان
errante, vagabundo, de manera tropieza
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از سرگردان
تصویر سرگردان
errante, vagabondo, inciampando
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از سرگردان
تصویر سرگردان
errante, vagabundo, de maneira tropeçando
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از سرگردان
تصویر سرگردان
漂泊的 , 流浪者 , 跌跌撞撞地
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از سرگردان
تصویر سرگردان
błądzący, wędrowiec, potykając się
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سرگردان
تصویر سرگردان
tersesat, pengembara, mengembara, dengan tersandung
دیکشنری فارسی به اندونزیایی