جدول جو
جدول جو

معنی سرشتین - جستجوی لغت در جدول جو

سرشتین
طبیعی
تصویری از سرشتین
تصویر سرشتین
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سبکتین
تصویر سبکتین
(پسرانه)
نام مؤسس سلسله غزنویان و پدر سلطان محمد غزنوی
فرهنگ نامهای ایرانی
آنچه از سنگ به شکل جانوران یا چیز دیگر بتراشند و بالای ستون سنگی قرار بدهند، تاج ستون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوشتین
تصویر گوشتین
گوشتی، تهیه شده از گوشت، برای مثال چه خوش گفت فرزانۀ پیش بین / زبان گوشتین است و تیغ آهنین (نظامی۵ - ۸۱۴)، کنایه از فربه، گوشت دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسرشتن
تصویر اسرشتن
سرشتن، خمیر کردن، مخلوط ساختن، آغشته کردن، خلق کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سراحین
تصویر سراحین
سرحان ها، گرگ ها، اسدها، شیرها، جمع واژۀ سرحان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خراتین
تصویر خراتین
خراطین، جانوری بی دست و پا و خزنده با بدن نرم و بی استخوان، کرم خاکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرزمین
تصویر سرزمین
زمین پهناور که قوم و طایفه ای در آنجا به سر ببرند، مرز و بوم، کشور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرنشین
تصویر سرنشین
مسافری که در وسیلۀ نقلیه اعم از اتومبیل، هواپیما و امثال آن ها نشسته باشد، مسافری که میان قافله بر اسب یا استر سوار بوده
فرهنگ فارسی عمید
گاو و گوسفند یا اسب که در قدیم برای پادشاه یا حاکم از گله جدا می کردند و می برند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارشکین
تصویر ارشکین
رشکین، دارای رشک وحسد، حسود، باغیرت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرشتن
تصویر سرشتن
خمیر کردن، مخلوط ساختن، آغشته کردن، کنایه از خلق کردن
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
دهی از دهستان حسن آباد بخش کلیبر شهرستان اهر. سکنه 122 تن. آب آن از دو رشته چشمه. محصول آنجا غلات. صنایع دستی فرش و گلیم بافی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لُو وُ زَ دَ)
پهلوی ’سریشتن’ (رجوع کنید به سرشت) ، سریکلی ’خیرخ -ام’ (آمیختن، مخلوط کردن). مخلوط کردن. آغشته ساختن. خمیر کردن. معجون ساختن. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). خمیر کردن. چیز تر و چیز خشک آمیختن. (آنندراج) (غیاث). عجین. (زوزنی). عجین کردن:
همه تعریف همی خواند از این جای خراب
آنکه بسرشت چنین شخص ترا ز آب و تراب.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 40).
عطاروار یکچند از کبر و ناز و کشّی
سنبل به عنبر تربر سر همی سرشتی.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 471).
بگیرند جندبیدستر و شحم الحنظل و بلبل و کندس همه را بکوبند و به آب مرزنگوش بسرشند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و آن را به چیزی که دیر گدازد چون عنبر و لادن و راتیانج بسرشند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
صد رنگ بیامیزم چه سود که در تو
مهری که نبوده ست سرشتن نتوانم.
خاقانی.
خاک چهل صباح سرشتی بدست صنع
خود بر ثنای لطف براندی ثنای خاک.
خاقانی.
هرکه یقین را به توکل سرشت
بر کرم الرزق علی اﷲ نوشت.
نظامی.
خدایا چون گل ما را سرشتی
وثیقت نامۀ ما را نوشتی.
نظامی.
چنانش بر او رحمت آمدز دل
که بسرشت بر خاکش از گریه گل.
سعدی.
یکی بر سر گور گل می سرشت
که حاصل کند زآن گل گور خشت.
سعدی.
بیا ساقی آن می که حور بهشت
عبیر ملایک در آن می سرشت.
حافظ.
، خلق کردن. ایجاد کردن. به تکوین آوردن:
بار خدایا اگر ز روی خدایی
طینت انسان همه جمیل سرشتی.
ناصرخسرو.
، ورز دادن: پاکیزه و بریان و خمیر او ساخته و کوفته و بیخته با وی باید کوفت و می سرشتن تا هموار شود و اگر در سرشتن به آب حاجت آید از آن آب گوشت قطره قطره بر باید چکانید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و کرسنۀ تازه بگیرند و آرد کنند و آن را (اسقیل پخته را) بدین آرد بسرشند و می کوبند و می سرشند تا هموار سرشته شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
جمع مرشد در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)، جمع مرشد در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به گوشت ساخته از گوشت: چه خوش گفت فرزانه پیش بین زبان گوشتین است و تیغ آهنین. (نظامی)، فربه چاق سمین: الحادره مردم گوشتین ستبر، غذایی که از گوشت سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورشکین
تصویر ورشکین
شکستگی استخوان (یا استخوانهای) سینه، عوارض و دردهای قفسه صدری
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مشح در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)، جمع مرشح در حالت نصبی وجری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرشبان
تصویر سرشبان
مهتر چوپانان، رئیس شبانان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرشتن
تصویر سرشتن
مخلوط کردن آغشته کردن، خمیر کردن، خلق کردن آفریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرزمین
تصویر سرزمین
مملکت، مرزوبوم، اقلیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارشکین
تصویر ارشکین
حسود، با غیرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرشکون
تصویر سرشکون
پرده ای که در شب زفاف پیش عروس آویزند کله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراتین
تصویر خراتین
نوعی کرم دراز و سرخ که در جاهای نرم و مرطوب بهم رسد حمر الارض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باشتین
تصویر باشتین
میوه ای که از درخت بر آید بی آنکه گل کند و بهار دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سر تیز
تصویر سر تیز
آنچه که دارای نوک تیز باشد (مانند شمشیر مژگان خوبان)
فرهنگ لغت هوشیار
هر یک از تخته هایی که زیر تیر سقف گذارند، قسمی از تیر که از ساختمان بیرون ماند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرنشین
تصویر سرنشین
واژگون، سرازیر، نگون سر
فرهنگ لغت هوشیار
انتخاب عمال حاکم از هر گله گوسفند و گاو و ایلخی اسب یک گاو یک گوسفند و یک اسب را و آن رسمی معمول بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باشتین
تصویر باشتین
میوه، میوه درخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرنشین
تصویر سرنشین
((سَ نِ))
مسافر، آن که سوار درشکه، اتومبیل، هواپیما و غیره شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرگزین
تصویر سرگزین
((~. گُ))
انتخاب تعدادی دام (گاو، گوسفند، اسب..) توسط عمال حاکم که از گله جدا می کردند و می بردند و آن رسمی معمول بود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرزمین
تصویر سرزمین
((~. زَ))
مرز و بوم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرشتن
تصویر سرشتن
((س رِ تَ))
آغشته کردن، مخلوط کردن، خمیر کردن، آفریدن، سریشیدن
فرهنگ فارسی معین
آغشتن، آمیختن، خمیر کردن، مخلوط کردن، ممزوج کردن، آفریدن، خلق کردن، ورز دادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد