عجولانه، چیزی که بر سر دست یا دم دست باشد، کاری که بر سر دست و فوری و بی درنگ انجام دهند، آنچه حاضر باشد یا زود حاضر شود از طعام و شراب، برای مثال باده ای چند خورد سردستی / روی صحرا شد از سر مستی (نظامی۴ - ۵۷۲)
عجولانه، چیزی که بر سر دست یا دم دست باشد، کاری که بر سر دست و فوری و بی درنگ انجام دهند، آنچه حاضر باشد یا زود حاضر شود از طعام و شراب، برای مِثال باده ای چند خورد سردستی / روی صحرا شد از سر مستی (نظامی۴ - ۵۷۲)
در محاوره وقتی گویند که چون کسی راز خود را پنهان کند و یکی از رفیقان او بر آن مطلع شودگویند فلانه سردستی به ما رسید، یعنی به نحوی واقف شد که ما را جای انکار نماند. (آنندراج) : دستار و دست غیرت دستار خوان او کز هم زدن به او سردستی رسیده است. شفیع اثر (از آنندراج)
در محاوره وقتی گویند که چون کسی راز خود را پنهان کند و یکی از رفیقان او بر آن مطلع شودگویند فلانه سردستی به ما رسید، یعنی به نحوی واقف شد که ما را جای انکار نماند. (آنندراج) : دستار و دست غیرت دستار خوان او کز هم زدن به او سردستی رسیده است. شفیع اثر (از آنندراج)
رئیس. قائد. پیشوا. (یادداشت مؤلف) : سردستۀ دزدان. سردستۀ آشوبگران: به سرکردگی شخصی از ایشان که او را ’سردسته’ مینامند در هر محله از محلات شهر تعیین نماید. (تذکرهالملوک چ 2ص 48) ، چوب و عصای دستی. (آنندراج)
رئیس. قائد. پیشوا. (یادداشت مؤلف) : سردستۀ دزدان. سردستۀ آشوبگران: به سرکردگی شخصی از ایشان که او را ’سردسته’ مینامند در هر محله از محلات شهر تعیین نماید. (تذکرهالملوک چ 2ص 48) ، چوب و عصای دستی. (آنندراج)
امداد و اعانت کردن و این در مقام خیر و شر هر دو گفته شود، مثلاً به محتاجی چیزی بدهند یا خللی در کار کسی کنند گویند فلان سردستی به ما گرفت، یعنی خللی در کار ما کرد، و در مقام هدهده، مثلاً تو خوب سردستی به ما گرفته ای. (آنندراج) : غیر از هوس طفلی و گنجشک ندانی هرگز به اسیری نگرفتی سردستی. میرنجات (از آنندراج). نگرفت کس مراسردستی بغیر داغ باشد به کیش سوخته ها مردمی روا. شفیع اثر (از آنندراج). یک جام ندادی به چو من باده پرستی یک بار به عاشق نگرفتی سردستی. محسن تأثیر (از آنندراج)
امداد و اعانت کردن و این در مقام خیر و شر هر دو گفته شود، مثلاً به محتاجی چیزی بدهند یا خللی در کار کسی کنند گویند فلان سردستی به ما گرفت، یعنی خللی در کار ما کرد، و در مقام هدهده، مثلاً تو خوب سردستی به ما گرفته ای. (آنندراج) : غیر از هوس طفلی و گنجشک ندانی هرگز به اسیری نگرفتی سردستی. میرنجات (از آنندراج). نگرفت کس مراسردستی بغیر داغ باشد به کیش سوخته ها مردمی روا. شفیع اثر (از آنندراج). یک جام ندادی به چو من باده پرستی یک بار به عاشق نگرفتی سردستی. محسن تأثیر (از آنندراج)
حقیر، کم عیار. (غیاث) (آنندراج). - متاع سردست و سردستی، کالای فرومایه. مأخوذ از کالا که کهنه فروشان بر دوش گذارند و بدست فروشند. (آنندراج) : زلفی که منم تشنه لب موج شکستش صد نافۀ چین است متاع سردستش. مفید بلخی
حقیر، کم عیار. (غیاث) (آنندراج). - متاع سردست و سردستی، کالای فرومایه. مأخوذ از کالا که کهنه فروشان بر دوش گذارند و بدست فروشند. (آنندراج) : زلفی که منم تشنه لب موج شکستش صد نافۀ چین است متاع سردستش. مفید بلخی
مستی. مخموری: در سر آمد نشاط سرمستی عشق با باده کرد همدستی. نظامی. ، سرخوشی: ملک زاده در آن ده خانه ای خواست ز سرمستی در او مجلس بیاراست. نظامی. ، غرور. تکبر: می دواندش ز راه سرمستی میزدش بر بلندی و پستی. نظامی. ، مدهوشی
مستی. مخموری: در سر آمد نشاط سرمستی عشق با باده کرد همدستی. نظامی. ، سرخوشی: ملک زاده در آن ده خانه ای خواست ز سرمستی در او مجلس بیاراست. نظامی. ، غرور. تکبر: می دواندش ز راه سرمستی میزدش بر بلندی و پستی. نظامی. ، مدهوشی
جلدی و چابکی. (برهان). جلدی و چالاکی و چابکی. (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). ماهری. (ناظم الاطباء) : بی باده از این سمند سرمستی بین وز کوه به جنب رفعتش پستی بین از بحر کند به خشک لعلی معبر در فن سبک رویش تردستی بین. ظهوری (از آنندراج). زاهدان خشک می ترسند از برق فنا ما بر این آتش ز تردستی کباب افکنده ایم. صائب (از آنندراج). ، شعبده یا قسمتی از آن، و عرب آنرا خفّه گوید و عامل مهم در آن چستی و جلدی کار مشعبد است که با سرعت عمل حقیقت را از بیننده منع کنند. شعبده بازی. چشم بندی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تردست شود
جلدی و چابکی. (برهان). جلدی و چالاکی و چابکی. (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). ماهری. (ناظم الاطباء) : بی باده از این سمند سرمستی بین وز کوه به جنب رفعتش پستی بین از بحر کند به خشک لعلی معبر در فن سبک رویش تردستی بین. ظهوری (از آنندراج). زاهدان خشک می ترسند از برق فنا ما بر این آتش ز تردستی کباب افکنده ایم. صائب (از آنندراج). ، شعبده یا قسمتی از آن، و عرب آنرا خِفّه گوید و عامل مهم در آن چستی و جلدی کار مشعبد است که با سرعت عمل حقیقت را از بیننده منع کنند. شعبده بازی. چشم بندی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تردست شود