جدول جو
جدول جو

معنی تردستی

تردستی((~. دَ))
چالاکی، مهارت، شعبده بازی، حقه بازی
تصویری از تردستی
تصویر تردستی
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با تردستی

تردستی

تردستی
جلدی چالاکی چابکی زرنگی، مهارت حذاقت، نیرنگ بازی شعبده گری حقه بازی
فرهنگ لغت هوشیار

تردستی

تردستی
جلدی و چابکی. (برهان). جلدی و چالاکی و چابکی. (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). ماهری. (ناظم الاطباء) :
بی باده از این سمند سرمستی بین
وز کوه به جنب رفعتش پستی بین
از بحر کند به خشک لعلی معبر
در فن سبک رویش تردستی بین.
ظهوری (از آنندراج).
زاهدان خشک می ترسند از برق فنا
ما بر این آتش ز تردستی کباب افکنده ایم.
صائب (از آنندراج).
، شعبده یا قسمتی از آن، و عرب آنرا خِفّه گوید و عامل مهم در آن چستی و جلدی کار مشعبد است که با سرعت عمل حقیقت را از بیننده منع کنند. شعبده بازی. چشم بندی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تردست شود
لغت نامه دهخدا

سردستی

سردستی
آنچه بر سر دست یا در دست باشد، چوبی که قلندران بر سر دست گیرند، طعام و شرابی که حاضر باشد یا زود حاضر کنند ماحضر
فرهنگ لغت هوشیار

سردستی

سردستی
عجولانه، چیزی که بر سر دست یا دم دست باشد، کاری که بر سر دست و فوری و بی درنگ انجام دهند، آنچه حاضر باشد یا زود حاضر شود از طعام و شراب، برای مِثال باده ای چند خورد سردستی / روی صحرا شد از سر مستی (نظامی۴ - ۵۷۲)
سردستی
فرهنگ فارسی عمید

سردستی

سردستی
گذرا، مجمل، حاضری، ماحضر، عجولانه، آسان، رایگان، کم، ناچیز، مختصر، دم دست، دم دستی، چوب دستی
فرهنگ واژه مترادف متضاد