سرسنگینی، ناخوشنودی، تکبر و خودپسندی، برای مثال گمان کی برد مردم هوشمند / که در سرگرانی ست قدر بلند (سعدی۱ - ۱۱۶)، چشمت از ناز به حافظ نکند میل آری / سرگرانی صفت نرگس رعنا باشد (حافظ - ۳۲۲)
سرسنگینی، ناخوشنودی، تکبر و خودپسندی، برای مِثال گمان کی برد مردم هوشمند / که در سرگرانی ست قدر بلند (سعدی۱ - ۱۱۶)، چشمت از ناز به حافظ نکند میل آری / سرگرانی صفت نرگس رعنا باشد (حافظ - ۳۲۲)
ساتراپیلا در اصطلاح یونانیان یکی از بیست ایالت شاهنشاهی هخامنشی و یکی از 72 بخش حکومت سلوکیان است، در تشکیلات سلوکیان هر ساتراپی بچند قسمت میشد وهر قسمت را اپارخی و رئیس چنین قسمت را ایارخ می نامیدند، گاهی ایارخ را هم ساتراپ میگفتند، رجوع به ایران باستان ج 2 ص 1470 و ج 3 ص 2092 و ج 3 ص 2102 شود
ساتراپیلا در اصطلاح یونانیان یکی از بیست ایالت شاهنشاهی هخامنشی و یکی از 72 بخش حکومت سلوکیان است، در تشکیلات سلوکیان هر ساتراپی بچند قسمت میشد وهر قسمت را اِپارخی و رئیس چنین قسمت را ایارخ می نامیدند، گاهی ایارخ را هم ساتراپ میگفتند، رجوع به ایران باستان ج 2 ص 1470 و ج 3 ص 2092 و ج 3 ص 2102 شود
فخر. افتخار. مفاخرت. مباهات: پس ازچه رسد سرفرازی مرا چو کوشش ترا گوی بازی مرا. اسدی. فخر ملکان شیرزاد شاهی کو را رسد از فخر سرفرازی. مسعودسعد. و آنکه او پارسی است روزی دان سرفرازی و نیک روزی دان. سنایی. نسازد عاشقی با سرفرازی که بازی برنتابد عشق بازی. نظامی. من آرم در پلنگان سرفرازی غزالان از من آموزند بازی. نظامی. توخود دانی که وقت سرفرازی زناشویی به است از عشقبازی. نظامی. زمانه افسر رندی نداد جز به کسی که سرفرازی عالم در این کله دانست. حافظ. ، بلندمرتبه بودن. رفعت: سپهر برین را همه سرفرازی شد از همت قدر دهقان نمازی. سوزنی
فخر. افتخار. مفاخرت. مباهات: پس ازچه رسد سرفرازی مرا چو کوشش ترا گوی بازی مرا. اسدی. فخر ملکان شیرزاد شاهی کو را رسد از فخر سرفرازی. مسعودسعد. و آنکه او پارسی است روزی دان سرفرازی و نیک روزی دان. سنایی. نسازد عاشقی با سرفرازی که بازی برنتابد عشق بازی. نظامی. من آرم در پلنگان سرفرازی غزالان از من آموزند بازی. نظامی. توخود دانی که وقت سرفرازی زناشویی به است از عشقبازی. نظامی. زمانه افسر رندی نداد جز به کسی که سرفرازی عالم در این کله دانست. حافظ. ، بلندمرتبه بودن. رفعت: سپهر برین را همه سرفرازی شد از همت قدر دهقان نمازی. سوزنی
خشم کردن. بی اعتنایی، تکبر. ناز کردن: در پای توام به سرفشانی همسر مکنم به سرگرانی. نظامی. چشمت از ناز به حافظ نکند میل آری سرگرانی صفت نرگس رعنا باشد. حافظ. در پهلوی او بنشست و با او ملاطفت کرده گفت ای خواجه این چه سرگرانی است. (هزار و یکشب)
خشم کردن. بی اعتنایی، تکبر. ناز کردن: در پای توام به سرفشانی همسر مکنم به سرگرانی. نظامی. چشمت از ناز به حافظ نکند میل آری سرگرانی صفت نرگس رعنا باشد. حافظ. در پهلوی او بنشست و با او ملاطفت کرده گفت ای خواجه این چه سرگرانی است. (هزار و یکشب)
سرتراشنده. موتراش. گرای. دلاک. سلمانی. آنکه موی مردم تراشد: بجز سرتراشی که بودش غلام سوی گوش او کس نکردی پیام. نظامی. ، دختری سخت کولی و بسیاربانگ. زن یا دختر سلیطه و بدزبان. زن یا دختر بلندآواز و بددهان. (یادداشت مؤلف)
سرتراشنده. موتراش. گرای. دلاک. سلمانی. آنکه موی مردم تراشد: بجز سرتراشی که بودش غلام سوی گوش او کس نکردی پیام. نظامی. ، دختری سخت کولی و بسیاربانگ. زن یا دختر سلیطه و بدزبان. زن یا دختر بلندآواز و بددهان. (یادداشت مؤلف)
تراش دادن مس. یا چرخ مس تراشی. چرخی که بوسیله آن مس را تراش دهند: اختراع چرخ مس تراشی که باین چرخ سطح ظروف مسینه را از درون و بیرون نیک صافی و سترده میکنند
تراش دادن مس. یا چرخ مس تراشی. چرخی که بوسیله آن مس را تراش دهند: اختراع چرخ مس تراشی که باین چرخ سطح ظروف مسینه را از درون و بیرون نیک صافی و سترده میکنند