سرتراشی سرتراشی عمل تراشیدن سر: صدای استرۀ اوست بسکه شورانگیز ز سرتراشی او پای می جهد از خواب. ملا طاهر غنی (از آنندراج) لغت نامه دهخدا
سرتراش سرتراش سرتراشنده. موتراش. گرای. دلاک. سلمانی. آنکه موی مردم تراشد: بجز سرتراشی که بودش غلام سوی گوش او کس نکردی پیام. نظامی. ، دختری سخت کولی و بسیاربانگ. زن یا دختر سلیطه و بدزبان. زن یا دختر بلندآواز و بددهان. (یادداشت مؤلف) لغت نامه دهخدا
سر راهی سر راهی نوزادی که وی را در کناری گذارند تا کسی او را ببرد و بزرگ کند، وجهی که مسافر هنگام حرکت به عنوان صدقه یا انعام دهد فرهنگ لغت هوشیار